انگلیس که همواره داعیهدار قدرت برتر اتحادیه اروپا بوده در سالهای با بحرانی به نام برگزیت یا همان جدایی از اتحادیه اروپایی مواجه شده که عرصه داخلی و خارجی این کشور را با ابهامات بسیاری همراه ساخته است.
دیوید کامرون نخستوزیر انگلیس در قالب حزب محافظهکار که توانسته بود در انتخابات پارلمانی اکثریت آرا را کسب و بدون ائتلاف دولت را تشکیل دهد همهپرسی خروج انگلیس از اتحادیه اروپا را برگزار کرد با این امید که رای منفی مردم به این خروج (برگزیت) ادامه کار را برای وی و حزبش آسانتر خواهد ساخت اما رای مثبت انگلیسیها به همهپرسی تمام معادلات را برهم زد. وضعیتی که در نهایت سقوط کامرون و به قدرت رسیدن ترزا می را درپی داشت. خانم می در حالی نخستوزیری را در اختیار گرفت که ادعای تاچر دوم بودن را سر میداد و میخواست خود را معمار جدید انگلیس معرفی نماید اما دیری نپایید که رویاهایش با ابهامات بسیار همراه شد. از یکسو جریانهای داخلی انگلیس با سیاستهای وی مخالفت کرده و از سوی دیگر اتحادیه اروپا پذیرنده طرحها و شروط انگلیس نشد و خروج این کشور از اتحادیه را به راحتی پذیرا شد. ترزا می در حالی به دنبال مذاکره و تعامل با اروپا بود که در داخل با چالشی به نام مخالفت مردم و پارلمان مواجه شد به گونهای که حتی حزب کارگر خواستار برکناری ترزا از نخستوزیری شد. مجموعه این تحولات انگلیس را در شرایطی قرار داد که در درون بحرانزده و در اتحادیه اروپا بدون حامی تنها ماند.
حال امروز بریتانیا و اروپا همان حال زوج ناپختهای ست که قبل از طلاق یکدیگر را به انواع طعنهها و ناسزاها مینوازند. اروپا، بریتانیا را مقصر تحمیل هزینههای جنگهای افغانستان و عراق معرفی میکند و بریتانیا سیل مهاجران مسلمان و غیرمسلمان را حاصل قوانین مهاجرت اروپا میداند. میتوان گفت این زوج از اول وصله هم نبودند چه آن سالهای دهه شصت و هفتاد میلادی که فرانسه با حکمرانی شارل دوگل اجازه عضویت بریتانیا را در اتحادیه نمیداد و چه آن زمان که بریتانیا از پذیرش پول واحد اروپایی یورو و ویزای اروپایی شینگن سر باز زد.
درست است که در تعیین جهتگیری سیاست خارجی کشورها منافع ملی حرف اول را میزند اما دستکم بریتانیا در مورد تصمیم برای جدایی از اروپا براساس فرهنگ سیاسی خود عمل نمود یعنی روحیه خود برتربینی همچنان در عملکرد رای دهندگان انگلیسی خودنمایی میکند چراکه در کارزار رفراندوم برگزیت، وقتی تشخیص دورنمای منافع ملی برای انگلیسیها سخت شد، با تحریک غولهای رسانهای مثل روپرت مرداک با تفاوت اندک نتیجه به نفع خروج از اتحادیه رقم خورد و به طور کل میتوان گفت سیاست خارجی دوران پس از جنگ جهانی دوم بریتانیا متاثراز "احساس خاص بودن" حاکم بر سیاستمداران بریتانیایی است.
در واقع میراث معنوی به جامانده از روزگار ابرقدرتی انگلیس و همچنین اشغال نشدن این تنها جزیره قاره سبز به دست آلمانیها ونیابت از آمریکا در اروپا باعث شد انگلیسیها خود را تافتهای جدا بافته از اروپا بدانند و این روحیه بر روابط بینالملل این کشور در دوران پس از جنگ جهانی دوم سایه بیفکند.
به هر حال با آنچه که از ارزشهای سیاسی انگلیس مثل حاکمیت دموکراسی و قوانین داخلی این کشور همچون مصوب شدن سند ششصد صفحهای برگزیت در هیأت دولت، باقی ماندن ترزا میبه عنوان رهبر حزب محافظه کار و رای نیاوردن عدم کفایت سیاسی وی در مجلس عوام، دیر یا زود بریتانیا از اتحادیه اروپا جدا خواهد شد چه با توافق چه به صورت خروج یکجانبه و بدون توافق.
این جدایی خبر بدی برای اوپایی هاست چراکه هم یک اقتصاد قوی را که تا به حال بخش قابل توجهی از هزینههای اتحادیه را میداده از دست میدهد وهم یک قدرت سیاسی که عضو دائم شورای امنیت نیز هست را نخواهد داشت اما در عین حال نوید یک اتحادیه متحدتر بدون عضوی ناسازگار و خودخواه را نیز به نظام بینالملل میدهد.
این جدایی برای بریتانیاییها در کوتاه و حتی میان مدت هزینه بر ویا شاید خسارتبار است. به عنوان مثال حق خروج چهل میلیارد پوندی که باید در صورت خروج باتوافق به اروپا بپردازد.یا سخت شدن کار شرکتهای بزرگ چندملیتی و کاهش ارزش پوند. در عرصه سیاسی هم جامعه بریتانیا را دچار دوقطبی مزمن میکند که حتما بر تصمیمات سیاسی بعدی تاثیر منفی دارد حتی ممکن است باعث باز شدن دوباره پرونده استقلال اسکاتلند شود اما درعین حال به دلیل همپیمانی بیش از پیش انگلیس و آمریکا در جبهه سیاست شاهد افزایش راستگرایی سیاسی انگلیس و کاملا همسو با آمریکا خواهیم بود. همچنین در عرصه اقتصادی به خصوص در درازمدت، بریتانیا تلاش میکند بدون قید و بندهای اتحادیه، خود به قطب اقتصادی برترتبدیل شود. سیاستی که اندیشمندان انگلیسی امید بیشتری به موفقیت آن دارند تا پارادایمهای قبلی.
برگزیت برای دولت افراطی فعلی آمریکا حتما فرایندی خوشایند است چراکه هم یک عضو دائم شورای امنیت را با خود همراه خواهد نمود و هم رقیبی چون اروپا را تضعیف خواهد کرد و همچنین در عرصه بینالملل نایبی امین که رفیق گرمابه و گلستان او نیز باشد یافته است. به عنوان مثال اگر پیش از آغاز تجاوز آمریکا به افغانستان را به یاد آوریم، در آن زمان که آمریکا در حال جمع کردن به اصطلاح "ائتلاف علیه تروریسم" بود طی ده روز تونی بلر دوبار به ایران سفر کرد تا موافقت ایران را بگیرد. در واقع کاری را که بوش پسر نمیتوانست انجام دهد بلر برای آمریکا انجام داد و پس از آن حمله به افغانستان انجام شد. در تحریمهای چندجانبه با موضوع هستهای که قرار بربستن خدمات ماهوارهای به ایران در اروپا شد انگلیس پیشاپیش و قبل از اعمال تحریمها، شبکه پرس تی وی ایران را بست و حتی تهدید به مصادره اموال این شبکه در لندن نمود.
جدایی بریتانیا از اروپا برای ایران اثرات مثبتی همچون یک دستی و در عین حال ضعف اروپا و همچنین آسان شدن تصمیمگیری در مقابل سیاستهای بریتانیا به دلیل شفافیت در سیاستگذاری آینده این کشور را به دنبال دارد.به یاد داشته باشیم یکی از مشکلات همیشگی ایران در قبال انگلیسیها عملکرد دوپهلوی انگلیسیهاست. پیامد دیگر این جدایی برای ایران تندتر شدن مواضع ضدایرانی انگلیس است چراکه بریتانیا از سیاست خارجی اروپا پیروی نخواهد نمود و آنچه را که آمریکا به دلیل محدودیت دیپلماتیک در ایران نمیتواند انجام دهد، انگلیس در سیاست خارجه خویش خواهد گنجاند. همانطور که در دور اول مذاکرات هستهای در دولت اصلاحات که منجر به تعلیق دوسال و نیمه فعالیت صلحآمیز ایران شد، در غیاب دونالد رامسفلد، جک استراو منافع آمریکا را تامین میکرد.
نهایتا میتوان گفت این راهی است که به هرحال بریتانیا باید بپیماید و در طولانیمدت به دلیل سازگاری با شخصیت سیاسی این کشور به سود انگلستان خواهد بود چونانکه به دلیل سختگیری در قوانین مهاجرت شاهد جامعه انگلیسیتری خواهیم بود و از نظر حاکمیتی هم بریتانیاییها پس از آزادی از قوانین اروپایی، قویتر خواهند شد و به تدریج جایگاه و وزن سیاسی و اقتصادی حتی فرهنگی خودرا در سیستم جهانی مییابد.
نویسنده: محمدجواد ریحانی