گوش كن. ميشنوي؟ هياهوي دشت كربلا را ميگويم. آري روز واقعه نزديك است. اندكي بيش تا رنگ سرخ زدن بر دشت بلا نمانده است.
فرقي نميكند چند سال از محرم خون گذشته باشد. بيش از هزار و سيصد سال؟ زياد است؟ اما هميشه نزديك است و تازه. هنوز خونهاي كشتگان كربلا خشك نشده است. مثل رود جاري است.
گوش كن! اگرخوب گوش دلت را بسپاري به اصوات تاريخ صداهاي ديگري را هم ميشنوي.
صداي كوچه باز كردن جوانان بنيهاشم براي پياده شدن عمه.
باز هم گوش كن. صداي نهر علقمه. صداي آقا را كه براي همه صحبت ميكند. صداي او كه ميگويد هر كه ميخواهد برگردد. تو هم برمي گردي؟ تو هم دست از پسر فاطمه ميشويي؟ نميدانم. تو هم صداي هل من ناصر ينصرني را ميشنوي؟ لبيك ميگويي يا خودت را به نشنيدن ميزني؟ نميدانم.
باز هم گوش كن. صداي نماز ظهر عاشورا ميآيد.
صداي «اميري حسين...»
صداي «اخي ادرك اخي»
صداي ناله علي اصغر.
صداي تيري كه از كمان رها ميشود.
صداي شمشيري كه هواي داغ نينوا را ميشكافد.
صداي يورش اسبهايي با نعل تازه بر بدن آقا.
صداي گريه كودكان.
اگر نفس عميق بكشي، بوي خون ميآيد و بوي آتش. صداها را باز هم گوش كن. صداي هلهله ميآيد. اللهاكبر. مگر نگفتهاند تنها صداست كه ميماند؟ صداي عاشورا ميآيد.
آري دوباره صداي عاشورا به گوش ميرسد. دوباره عطر عاشقي همه جا را پر ميكند. دوباره "سياه" ميشود بهترين رنگ دنيا و ميشود سمبل و نماد عاشقي.
اينجا عشق را با رنگ سرخ و سياه تعريف ميكنند. اينجا عاشقي حال و هوايي دارد. اينجا عاشقي را همه تجربه ميكنند. سن و سال نميشناسد. از كودك نوزاد و نوپا بگير تا آن پيرمردي كه موهايش را در آسياب عشق به مولا سپيد كرده است.
اينجا دوباره كل يوم عاشوراست. اينجا دوباره كل ارض كربلاست.