۴۹۹
طرحهای روی تخته طراحی
ایده اجازه دادن به دولت محلی برای تعیین اولویتها و هدایت توسعه کشور، امر تازهای نبود. جورج مارشال، در سخنرانی معروف خود به مناسبت آغاز اجرای «طرح مارشال» اینگونه استدلال کرد که «برای دولت، نه مناسب و نه اثرگذار است که یک برنامه یکجانبه را برای احیای اقتصاد اروپا طراحی کند.» اما خردورزی مارشال، در دهههای بعدی اغلب نادیده گرفته شد. کشورهای کمککننده و سازمانهای غیردولتی با طرحها و ایدههای خودشان راهی کشورهای در حال توسعه میشدند. با توجه به اینکه دولتهای محلی غالبا به توصیه کارشناسان نیازمند بودند، این انگیزه قابل درک بود اما اغلب به عواقب ناخواستهای هم منجر میشد. طرحهایی که بر روی تخته طراحی، خوب به نظر میرسیدند، وقتی که در دنیای واقعی به کار گرفته میشوند، با شکست مواجه میشوند و اجرای آنها بدون همکاری مقامات محلی کشور فاجعهزده و بدون موافقت آنان برای حمایت، بیمعنا بود. در نهایت، جامعه جهانی در حال توسعه، هدایتهای ژنرال مارشال را با عنوان «مالکیت کشور» به رسمیت شناخت و ما آن را در مرکز تلاشهایمان در هائیتی و در سراسر جهان، مورد توجه قرار دادیم. مالکیت کشور برای ما بدین معنا بود که تا جایی که برایمان مکن است با مقامات محلی و وزارتخانهها برای شناسایی نیازهایشان کار کنیم، به آنها کمک کنیم تا ظرفیتهایشان را بسازند و از انسجام آنها اطمینان یابند، رویکردها را با تمام کشورهای اهداکننده یکپارچه نماییم و به جای رقابت موازی، با هم برای دستیابی به این اهداف کار کنیم. مدل توسعهای ما نمیتوانست فرمولی باشد. آن کاری که در «پاپوآ گینه نو» ممکن است عملی باشد، در «پرو» کارایی ندارد. ما باید مورد به مورد، کشور به کشور، حتی روستا به روستا پیش برویم تا نیازها را تحلیل کنیم، فرصتها را ارزیابی نماییم و برای به حداکثر رساندن تاثیرات، سرمایهگذاری و مشارکت مناسبی داشته باشیم.
در هائیتی و سایر کشورها، موتور اولیه توسعه کار ما باید سازمان «یو اس اید» باشد؛ سازمانی که در آن کارکنان دولتی مصمم فراوانند اما به علت چندین سال کاهش منابع و عدم تمرکز، کارایی لازم را ندارد. در دهه ۹۰ میلادی، جمهوریخواهان کنگره به رهبری «جسی هملز» از کارولینای شمالی خواستار انحلال کلی «یو اس اید» شدند و دلیلشان هم این بود که با پایان یافتن جنگ سرد، وجود چنین سازمانهای کمکرسانی خارجی، منطق راهبردی ندارد. اگرچه «هلمز» موفق به انحلال این آژانس نشد اما توانست که بودجه آن را به شدت کاهش دهد.
آنچه در آن بحثها مورد اغفال واقع گردید، عواقب دور ماندن آمریکا و اجازه رشد چرکگونه مشکلات به خصوص در کشورهایی مانند افغانستان بود. وقتی که ایالات متحده پس از خروج شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ از این کشور خارج شد، ما فضایی را برای ظهور طالبان ایجاد کردیم. این کار، خطایی پرهزینه بود. جالب توجه اینکه، در اواخر دوره ریاست جمهوری همسرم، سناتور هلمز از اقدام بیل برای بخشودگی بدهی کشورهای فقیر در صورت که آنها تمام پس انداز خود را به مراقبتهای بهداشتی، آموزش یا توسعه اقتصادی اختصاص دهند، حمایت کرد. زحمت اصلی این کار برعهده «پاول دیوید هیوسن» خواننده معروف ایرلندی که به نام «بونو» مشهور و رهبر گروه خوانندگان «یوتو» بود، قرار داشت که به طرز شگفتنگیزی در متقاعد کردن این سناتور بداخلاق نقش ایفا کرد.
500
برداشت من این بود که...
دولت بوش، نظر خودش را در مورد توسعه داشت. برند (فلسفه سیاسی) «محافظهکاری دلسوزانه» رئیسجمهور بوش موجب شد که او در برنامههای توسعه جدید در خارج از بروکراسی موجود آژانس «یواساید» سرمایهگذاری کند که اثراث عظیمی به خصوص در جنوب صحرای آفریقا ایجاد کرد. «شرکت چالش هزاره» (که جایگزین یواساید شده بود) کمکهای سخاوتمندانهای به کشورهایی نمود که استانداردهای خاص را رعایت کرده و اصطلاحاتی در حکومت و برای رفع فساد ایجاد کرده بودند. «طرح فوری رئیسجمهور بوش برای مبارزه با ایدز»، کلینیکهایی را تاسیس کرد، داروهای این بیماری را توزیع و جان مردم را در سراسر آفریقا نجات داد. این یک موفقیت شگفتانگیز بود.
وقتی که من وزیر امور خارجه شدم، بازسازی و تمرکز مجدد بر «یواساید» برایم اولویت اصلی را داشت. بدون اصلاحات، از جمله کاهش وابستگی به پیمانکاران خارجی و افزایش توانایی ما در نوآوری و اجرا، با خطر عقب ماندن و سبقت گرفتن آنها از ما مواجه بودیم. بسیاری از کشورهای اروپایی برنامههای توسعه عالی داشتند که با مشارکت محلی بیشتر و مخارج کمتر نسبت به برنامههای «یواساید» اجرا میشد. چین هم مبالغ هنگفتی در سراسر کشورهای در حال توسعه هزینه میکرد. ما نباید با دیده تحسینآمیز به روشهای آنها نگاه میکردیم، چراکه اولویت آنها به جای ایجاد ارزشافزوده، افزایش اشتغال و حفاظت از محیطزیست، استخراج منابع و آوردن آنها بر سر سفره خانوادهها بود اما هیچ ابراز مخالفتی با مقیاس و دامنه تعهداتشان وجود نداشت.
برداشت من این بود که در سراسر جهان، تعداد اندکی از مردم هستند که میتوانند نشانههای ملموس کمکهای آمریکا را تشخیص دهند اما در بسیاری از کشورها، مردم به سرعت تحت تاثیر استادیومها یا بزرگراههای ساخت چین قرار میگیرند.
ما نمیخواستیم که رویکرد آنها را تقلید کنیم یا ارزش پروژههایی که کمتر مشاهده میشوند را پایین بیاوریم، به خصوص طرحهایی که بازده محصولات کشاورزی را افزایش داده یا مانع مرگ و میر غیرضروری ناشی از ایدز، سل و مالاریا میگردید. اما نیاز داشتیم که همچنان پیشرفت و نوآوری داشته باشیم به نحوی که برنامههای توسعه آمریکا، قابل احترامترین برنامهها در جهان باقی بماند. برای مدیریت «یواساید»، جوانی متفکر و با استعداد را در وزارت کشاورزی به نام دکتر «راجیو شاه»، یافتیم. او پزشکی تعلیم دیده و اقتصاددان بهداشت بود که برنامههای مهمی را در «بنیاد گیتس» اجرا کرده بود و خیلی زود به شریکی ارزشمند تبدیل شد که دارای همان تعهد ما برای اصلاح سازمان و ارتقای توسعه در سیاست خارجی این سازمان بود. دولت اوباما در سال ۲۰۱۴، دو برابر کردن کمکهای خارجی را پیشنهاد کرد اما نکته مهم این بود که ما برای اصلاح چگونگی هزینه کرد این مبالغ برنامهریزی نمودیم تا مطمئن شویم مبالغ اندکی صرف حقوق و سود پیمانکاران میشود و مبالغ بیشتری به صورت مستقیم به برنامههای در حال اجرا اختصاص مییابد. من همچنین خواستار معکوس کردن روند «فرار مغزها» در «یواساید» بودم. این کار از طریق افزایش تعداد متخصصات توسعه و تبدیل دوباره آن به یک محل هیجانانگیز و کامل تحقق مییافت.
501
یکی دیگر از اهداف اصلی
راج و من متفقالقول بودیم که یواساید بر تاکید جدید به مقوله نوآوری، سرمایهگذاری و خودکفایی نیاز دارد. ما به دنبال راههای جدید برای شناسایی و حمایت از بهترین ایدههای توسعه در خارج از دولت بودیم که بتواند برای حل مشکلات سراسر جهان به ما کمک کند، به خصوص راهحلهای بازارمحور که مردم را توانمند ساخته و خلاقیت را حل کند. یواساید رقابت «چالشهای بزرگ» را آغاز کرد - مسابقاتی که از نوآوریهای بالقوه تغییردهنده حمایت میکرد. ما همچنین صندوق (جبران) ریسک سرمایهگذاری را ایجاد کردیم تا بر روی ایدههای بزرگی که میتواند نتایج بزرگی داشته باشد، سرمایهگذاری کنیم. اولین دور تامین مالی، باعث حمایت از پروژههایی مانند روشنایی خورشیدی در مناطق روستایی اوگاندا و خدمات بهداشتی سیار در هند گردید. همکاریهای جدید با «بنیاد ملی علوم» و «موسسه ملی بهداشت»، ارتباط دانشمندانی که بر روی تحقیق و توسعه کار میکردند با همتایانشان در سراسر جهان را برقرار کرد. کمک هزینههای تحصیلی جدید هم دست ما را باز کرد تا محققان، مهندسان و فیزیکدانان جدیدی را به همکاری با یواساید دعوت کنیم. در سال ۲۰۰۸، یواساید، حدوداً ۱۲۷ میلیون دلار صرف حمایت از تحقیق و توسعه کرد و تا سال ۲۰۱۴ این مبلغ به ۶۱۱ میلیون دلار رسید.
در آغاز کارمان در سال ۲۰۱۱، راج و من درباره پروژه اصلی موضوع نوآوری گفتوگو کردیم: ایجاد یک آزمایشگاه مدرن توسعه با مدیریت یواساید که با دانشگاههای پژوهشی، سازمانهای غیردولتی، جامعه فناوری و شرکتهای ایالات متحده همکاری داشته باشد. پس از سه سال آمادهسازی، از پیوستن راج در آوریل ۲۰۱۴ برای کمک به اجرای آنچه که امروز «آزمایشگاه توسعه جهانی ایالات متحده» نامیده میشود، احساس غرور میکنم. این آزمایشگاه بر موضوع راهحلهای راهگشا درباره آب، بهداشت، تغذیه، انرژی، آموزش و تغییر آب و هوا با هدف کمک به ۲۰۰ میلیون نفر در پنج سال اول، متمرکز خواهد شد.
یکی دیگر از اهداف اصلی، یافتن راههای جدید برای تحریک سرمایهگذاری بخش خصوصی در کشورهای در حال توسعه بود. شرکتهای آمریکایی اغلب تلاش میکردند تا از طریق ساز و کار پیچیده آژانسهای ایالات متحده که در امر سرمایهگذاری بینالمللی و تجارت ورود دارند، فعالیت کنند. از جمله این نهادها و آژانسهای آمریکایی میتوان از «شرکت سرمایهگذاری خصوصی»، «وزارت امور خارجه»، «اداره سرپرستی اعتبارات توسعه یواساید»، «آژانس توسعه و تجارت» و «بانک صادرات - واردات» نام برد. پیش از آنکه از وزارت خارجه کنارهگیری کنم، طرح تبدیل «شرکت سرمایهگذاری خصوصی در خارج» به یک «موسسه مالی توسعه» تمام عیار را برای رئیسجمهور اوباما تشریح کردم که میتوانست منابع را از تمام بخشهای دولت بسیج کند تا به سرمایهگذاری بخش خصوصی بدون نیاز به هیچ پول اضافی از سوی پرداختکنندگان مالیات، منجر شود. کشورهای دیگر، انواعی از این موسسات را دارا بودند و ما هم باید این قبیل نهادها را تاسیس میکردیم.
502
یک آزمون بزرگ
پیش از آنکه از وزارت خارجه کنارهگیری کنم، طرح تبدیل «شرکت سرمایهگذاری خصوصی در خارج» به یک «موسسه مالی توسعه» تمام عیار را برای رئیسجمهور اوباما تشریح کردم که میتوانست منابع را از تمام بخشهای دولت بسیج کند تا به سرمایهگذاری بخش خصوصی بدون نیاز به هیچ پول اضافی از سوی پرداختکنندگان مالیات، منجر شود. کشورهای دیگر، انواعی از این موسسات را دارا بودند و ما هم باید این قبیل نهادها را تاسیس میکردیم چراکه این اقدام هم برای شرکتهای آمریکایی و هم برای کشورهای شریکمان سودمند است. همزمان با بهبود ظرفیت توسعه، بسیار مهم بود که به شرکایمان کمک کنیم تا ظرفیتهای آنها هم بهبود یابد. من به ویژه در مورد عملکرد ضعیف و فساد سیستم مالیاتی در کشورهای در حال توسعه که تلاش میکردیم به آنها کمک کنیم، نگران بودم. کمکرسانی خارجی در بهترین شرایط هم کار دشواری بود، اما وقتی نخبگان کشورهای شریکمان هر آنچه که میتوانستند برای فرار از مسئولیت عادلانه خود انجام میدادند، این کار دشوارتر هم میشود. این چیزی بود که من در سراسر دنیا مشاهده میکردم و باعث عصبانیت من میشد.
وقتی که کشوری برای بهبود جمعآوری مالیات، افزایش شفافیت و مبارزه با فساد دست به اصطلاحات میزند و با فساد میجنگد، چرخهای مطلوب به وجود میآید. مالیاتدهندگان میتوانند ببینند که بابت پولشان چه به دست میآورند. درآمدهای بالاتر به دولتها اجازه میدهد که خدمات بهتر فراهم کنند و دستمزدهای مناسب و معقول به کارمندان دولتی پرداخت کنند. در عوض تمام این موارد، فضایی جذابتر برای سرمایهگذاران خارجی و خیرین توسعه ایجاد میکند و کشورها را در مسیر خودکفایی قرار میدهد.
کمک به بازسازی هائیتی میتواند یک آزمون بزرگ برای یواساید و برای چگونگی همکاری با دولت هائیتی باشد به نحوی که همزمان ظرفیتهای این کشور را افزایش دهیم و با تمام شرکای بینالمللی از جمله دولتها، سازمانهای غیردولتی و موسسات هماهنگ باشیم.
درست بعد از زلزله، شروع به تماس با سران سراسر دنیا کردم و ابتدا با وزیر امور خارجه فرانسه، برزیل، کانادا و جمهوری دومینکن تماس گرفتم. در کنفرانس خیرین هائیتی در بهار سال ۲۰۱۰، ایالات متحده روند تخصیص بیش از ۵/۳ میلیارد دلار را آغاز کرد و بدین ترتیب، دیگر کشورها را برای تبعیت از الگوی کاری آمریکا تشویق کردیم. در مجموع، در این کنفرانس بیش از ۹ میلیارد دلار از سوی دولتها برای توسعه بلندمدت وعده داده شد که جدای از تعهدات قابل توجه از سوی بخش خصوصی بود. همه کشورها در نیمکره ما در این کار شریک شدند. من به خصوص از اینکه میدیدم جمهوری دومینکن جزیره «هیسپانیولا» را در اختیار هائیتی قرار داده و با وجود اینکه هیچگاه در کنار همسایهاش نبود، کمکهای شایانی به این کشور میکرد، خوشحال بودم. ما حتی با کوبا و ونزوئلا همکاری کردیم. بانکیمون، دبیرکل سازمان ملل از همسرم بیل خواست که به عوان فرستاده ویژه خود در هائیتی، کار خود را آغاز کند، پستی که او تا سال ۲۰۱۳ متصدی آن بود.
سپس، رئیسجمهور اوباما و جورج بوش، رئیسجمهور پیشین، رهبری کمپینی را به دست گرفتند که از طریق آن، دهها میلیون دلار برای ایجاد شرکتهای جدید و افزایش اشتغال جمعآوری گردید. در کنار بیل، دکتر «پاول فارمر» از موسسین سازمان «شرکای سلامت» حضور داشت که بیل در آگوست ۲۰۰۹ از او خواسته بود معاونش باشد.
503
موفقیتهای مهمی حاصل شد
سازمان «شرکای سلامت»، کار خود را در هائیتی در سال ۱۹۸۳ آغاز کرده بود و مدلی منحصر به فرد برای ارائه مراقبتهای با کیفیت با وجود منابع محدود به مردم فقیر مناطق روستایی ایجاد کرده بود. پس از زلزله، پاول و تیمش موفق شدند یک بیمارستان آموزشی کامل به نام «هاسپیتال یونیورسیتی دو میربالیه» در منطقه «میربالیه» (واقع در ۶۰ کیلومتری پورتو پرنس) ایجاد کنند که بزرگترین ساختمان هائیتی هم بود که برق آن از طریق خورشید تامین میشد.
امداد بینالمللی و بازسازی، آثار بسیار خوبی داشتند به خصوص بلافاصله پس از زلزله، اما نقایصی هم وجود داشت. دهها هزار نفر از پرسنل امداد، اردوگاههایی را برپا کردند که احساس میشد در شهری تحت محاصره احداث شده و هیچ وقت با هم هماهنگ نبودند. بسیاری از سازمانهای غیردولتی که با نیت خیرخواهانه آمده بودند، خط لوله را مسدود کردند و یک مورد از پیامدهای دلخراش ناخواسته، شیوع وبا بود که در پاییز ۲۰۱۰ به احتمال زیاد از طریق صلحبانان نپالی سازمان ملل منتقل شده بود. یواساید در برخی از نقاط مهم، نقش خود را از دست داد. شبکه ارجاع بیمارستانی که یکی از کارشناسان ما در حوزه بهداشت طراحی کرده بود، عمدتا ًبه علت کاغذبازی اداری هرگز به مرحله عمل نرسید. در بخش انرژی، ایالات متحده یک نیروگاه برق تاسیس کرد و تعمیراتی را انجام داد اما برنامههای بزرگتر ما برای انتقال برق هنوز به ثمر نرسیده است.
با این حال موفقیتهای مهمی حاصل شد. در ژانویه ۲۰۱۳، ۴/۷ میلیون مترمکعب آوار برداشته شد که یک سوم آن توسط دولت آمریکا صورت گرفت. تعداد مردم هائیتی که در اردوگاههای چادری زندگی میکردند از رقم ۶/۱ میلیون نفر به کمتر از ۲۰۰ هزار نفر کاهش یافت. بیش از ۳۰۰ هزار نفر هم به لطف برنامههایی که بودجه آن از طریق یواساید تامین شده بود، در خانههای امنتری ساکن شدند و تلاشها برای مبارزه و واکسیناسیون بیماری وبا که با هدایت «مرکز کنترل بیماریها» صورت گرفت، کمک کرد تا میزان مرگ و میر ناشی از شیوع وبا از ۹ درصد به تنها یک درصد کاهش یابد. ایالات متحده از ۲۵۱ مرکز مراقبتهای اولیه و پنجاه و دو سایت مراقبتهای ثانویه در سراسر هائیتی پشتیبانی کرد که به صورت تخمینی حدود ۵۰ درصد نیاز مراقبتهای بهداشتی مردم هائیتی را تامین نمود. ما حدوداً به ده هزار کشاورز کمک کردیم که به بذر، کود و تکنیکهای جدید برای بهرهوری بهتر دست یابند. تولید برنج دو برابر و برداشت ذرت چهار برابر شد.
هدف اصلی راهبرد توسعه بلندمدت ما در هائیتی، رسیدگی فوری به اقتصاد و ایجاد اشتغال بود که از رهگذر آن، دستمزدهای مناسب و معقول به مردم پرداخت شود و در طول زمان، وابستگی آنان را به کمکهای خارجی کاهش دهد. بخش مرکزی تلاشهای ما، ایجاد یک پارک صنعتی به ارزش ۳۰۰ میلیون دلار در «کاراکول» در قسمت شمالی هائیتی بود که مشترکا توسط وزارت امور خارجه، یواساید، دولت هائیتی و بانک توسعه قاره آمریکا تامین مالی گردید. این پارک صنعتی به سرعت به یک اقدام جهانی تبدیل شد و یک شرکت نساجی کردهای به نام «سا-ای» متعهد گردید تا کارخانهای در آنجا برای تولید تیشرت و سایر اقلام برای فروشگاههای «وال مارت»، «کول» و «تارگت» احداث کند.
504
رها نکردن گونیهای برنج
وقتی که در اکتبر ۲۰۱۲ برای مراسم بازگشایی به هائیتی رفتم، ۱۰۵۰ نفر در آنجا مشغول به کار شده بودند و انتظار میرفت که تعداد بیشتری استخدام شوند. پروژه «کاراکول» با روندی گستردهتر در چارچوب همکاریهای توسعه آمریکا در سراسر جهان ادامه یافت. ما تمرکز خود را از کمکرسانی به سرمایهگذاری تغییر داده بودیم. در دهه ۶۰ میلادی، زمانی که رئیسجمهور کندی سازمان یواساید را ایجاد کرد، کمکهای رسمی توسعه از کشورهایی مانند ایالات متحده، ۷۰ درصد از جریان سرمایهگذاری در کشورهای در حال توسعه را تشکیل داد. از آن زمان، اگرچه کشورها به واقع، بودجه توسعه خود را افزایش دادهاند، کمکهای رسمی در اینباره، تنها ۱۳ درصد جریان سرمایهگذاری را تشکیل داده است. این امر، عمدتاً به دلیل افزایش سرمایهگذاری بخش خصوصی و تجارت در بازارهای نوظهور است که البته خبر خوبی است. با توجه به این تغییر، تمرکز مجدد آمریکا بر رویکرد توسعه، منطقی به نظر میرسد تا از این رهگذر بتوانیم نیروهای بازار را بهتر مهار کنیم و سرمایهگذاری بخش دولتی را که قادر است رشد اقتصادی پایدار را تسریع نماید، هوشمندانهتر انجام دهیم.
ایالات متحده، ارائه کمکهای سنتی مانند گونیهای برنج یا بستههای دارو را رها نخواهد کرد. این نوع کمکها به خصوص به عنوان بخشی از واکنشهای اضطراری، هنوز هم یک ابزار حیاتی هستند. اما از طریق سرمایهگذاری، به دنبال شکستن چرخه وابستگی ناشی از کمکها بودیم. به این طریق به کشورها کمک میکردیم تا نهادها و ظرفیتهای خود را برای ارائه خدمات ضروری ایجاد کنند. به عبارت دیگر، کمکها نیازها را رفع میکردند؛ و سرمایهگذاریها فرصتها را ایجاد مینمودند. تا پایان سال ۲۰۱۳، درست یکسال پس از افتتاح این پارک صنعتی، این مجموعه برای حدود دو هزار نفر از مردم هائیتی شغل ایجاد کرد. شش واحد به بخش خصوصی و یک میلیون فوت مربع کارخانه و فضای اداری اجاره داده شد و ارزش صادرات سالانه به ۲۶ میلیون دلار رسید. در طول سال ۲۰۱۴، به دلیل نقل مکان تولیدکنندکان به کارخانههای تکمیل شده جدید، اشتغال و صادرات هم دو برابر شد. این پارک صنعتی همچنین دارای تاسیسات تصفیه فاضلاب و شبکه جدید برق بود که برای اولینبار به شکل قابل اعتمادی به شهرهای اطراف، برق منتقل میکرد و همچنین خانه، مدرسه و کلینیکهای درمانی در اطراف آن ایجاد شد.
در سال ۲۰۱۳، در یکی از ستونهای روزنامه فایننشال تایمز، «لوران لاموث» نخستوزیر هائیتی به این موضوع اشاره کرد که خانوادههای کشورش سالانه حدود ۷۰۰ دلار از بخش کشاورزی درآمد دارند و «اگر باران سنگین، محصول آنان را ببرد، از این درآمد هم مطمئن نیستند.» بنابراین وقتی «کاراکول» افتتاح شد، برای هر شغل، پنجاه نفر متقاضی بودند. او در مقاله اش نوشت: «یک مادر تنها در کاراکول، اکنون میتواند سالانه به طور متوسط ۱۸۲۰ دلار دراولین کاری که بابت آن دستمزد میگیرد، درآمد داشته باشد. اگر او سرپرست خط تولید باشد میتواند تا ۵۰ درصد بیشتر درآمد کسب کند. او که قبلا بیکار بود، اکنون میتواند از عهده هزینههای مدرسه کودکانش برآید، تلفن همراه بخرد، برق بیست و چهار ساعته در تمام طول هفته داشته باشد و قسمتی از درآمد خود را برای روز مبادا پسانداز کند.»
505
نکته مهمتر این است که دموکراسی حفظ شود!
روزی که پارک صنعتی کاراکول در اکتبر ۲۰۱۲ به مردم هائیتی اختصاص داده شد، مناسبتی بود برای همه ما که شاهد سیاهترین روزهای هائیتی بودیم تا از این طریق برای خبرهای خوبی که شنیده بودیم جشن بگیریم و هیچکس برای تشویق، سزاوارتر از خود «پروال» نبود. اگرچه تا آن زمان، او بیش از یکسال بود که از مقامش کناره گرفته و رابطهاش با رئیسجمهور جدید بسیار سرد بود.
این رابطه غیرصمیمی هم به انتخابات نوامبر ۲۰۱۰ باز میگشت، درست ده ماه پس از زلزله. شمارش رسمی آرا توسط دولت و شمارش مستقل توسط «سازمان ایالات متحده» (OAS) در مورد اینکه کدام نامزد باید به مرحله نهایی انتخابات راه یابد، به نتایج متفاوتی رسیده بود.
بسیاری از مردم هائیتی که پیش از این سختیهای زیادی را متحمل شده بودند، از اینکه پس از آن همه مرارت، شاید آرای آنان شمرده نشده باشد، خشمگین بودند. طولی نکشید که خیابانها از اعتراضات سرکش و همراه با فریاد، پر شد. تصمیم گرفتم که به هائیتی بروم و با پروال و کاندیداها برای بررسی راهحل صلحآمیزی که جلوی بحران را میگیرد ملاقت کنم، چراکه هنوز کارهای زیادی پس از زلزله بر روی زمین باقی مانده بود. نامزد مورد نظر پروال که بنا به نظر سازمان ایالات متحده، سوم شده بود، شکایت داشت که جامعه بینالمللی او را از رقابتها بیرون کرده است. من اصرار داشتم که اینطور نیست. برایش توضیح دادم که وقتی در انتخابات سال ۲۰۰۸ شرکت کردم، دیگران سعی داشتند که من را هم از دور خارج کنند. همانطور که رئیسجمهور اوباما و من عمل کردیم، او و دیگر کاندیداها هم باید به اولویت رایدهندگان احترام بگذارند. به او گفتم: «ببین! من در انتخابات شرکت کردم و دو بار در انتخابات درونحزبی برنده شدم و یک بار هم دور مهمی از انتخابات را باختم. بنابراین من میدانم که شما چه حسی دارید اما نکته مهمتر این است که دموکراسی حفظ شود.»
برخلاف رفتار یک دیپلمات حرفهای یا دانشگاهی یا بازرگان، قادر بودم که خودم را جای کاندیداها بگذارم. انتخابات میتواند دردناک باشد چراکه دموکراسی دشوار است. در برخی کشورها، افراد به این دلیل که میخواهند در انتخابات شرکت کنند یا رای بدهند، کشته، زندانی یا ورشکست میشوند. نامزدها باید ریسکی که مردم به جان میخرند و نگرانی آنها را درک کنند و به نیازی که آنها احساس میکنند، احترام بگذارند.
با پروال در اقامتگاه موقتش دیدار کردم. ما در صندلیهای مجللی، زانو به زانوی هم نشستیم. شروع به صحبت درباره چیزی کردیم که نه فقط برای فردا بلکه برای یک دوره طولانی موضوعیت داشت. به او گفتم الان یک زمان تعیینکننده است و او یا میخواهد در اذهان مردم به عنوان رئیسجمهوری باقی بماند که هیچ فرقی با سایر رهبران تاریخ این کشور که از شنیدن حرف مردم امتناع میکردند، نداشته باشد و یا مایل است به عنوان رئیسجمهوری یاد شود که اجازه داد دموکراسی ریشه بدواند. او باید انتخاب میکرد.
506
کار سخت را انجام بده
به پروال گفتم الان یک زمان تعیینکننده است و او یا میخواهد در اذهان مردم به عنوان رئیسجمهوری باقی بماند که هیچ فرقی با سایر رهبران تاریخ این کشور که از شنیدن حرف مردم امتناع میکردند، نداشته باشد و یا مایل است به عنوان رئیسجمهوری یاد شود که اجازه داد دموکراسی ریشه بدواند. او باید انتخاب میکرد. تاکید کردم: «من این سخن را نه به عنوان یک دوست بلکه به عنوان فردی که عاشق کشورم هستم و باید کارهای دشوار بسیاری برایش انجام دهم، به تو میگویم. کار سخت را انجام بده، زیرا کار دشوار، وقتی که برگردی و به پشت سرت نگاه کنی در نهایت، بهترین منفعت را برای کشورت و شخص خودت به همراه دارد حتی اگر اینگونه حس نکنی.» او جلسه را با این سخن به پایان برد: «بسیار خوب، تو خوراک فکری زیادی به من دادی. بررسی میکنم تا ببینم چکاری میتوانم انجام دهم.»
کمی پس از این جلسه، پروال و هر سه نامزد دیگر، نتایج سازمان ایالات متحده را پذیرفتند. «میشل مارتلی» نوازنده مشهور که غالباً به نام «سوئیت میکی» شناخته میشد، برنده دور نهایی شد و پروال کنار رفت. معمولا برنده یک انتخابات مورد تجلیل قرار میگیرد اما در این مورد عقیده داشتم که قهرمان آن ساعت، مردی است که به شکل برازندهای از رقابت کنار رفت، در حالی که کشورش هنوز در وضعیت وخیم ناشی از یک فاجعه غیرقابل تصور قرار داشت. این اولینبار در تاریخ هائیتی بود که یک رئیسجمهور به صورت مسالمتآمیز، قدرت را به فردی در حزب مخالف واگذار میکند.
این نشانهای بسیار خوب برای آینده کشور بود. ارتباط بین توسعه پایدار و حاکمیت شایسته، به خوبی برقرار شد و به این دلیل بود که ما این موضوع را در مرکز بسیاری از برنامههای کمکرسانی خود میدیدیم؛ به ویژه در «شرکت چالش هزاره» (که جایگزین یواساید شده بود) این موضوع بیشتر دیده میشد. مشکلات هائیتی در هر دو جبهه، موضوع قابل ملاحظهای ایجاد کرد در حالی که یک مثال نقض، به راحتی در دسترسمان بود. درست یک ماه بعد، زلزلهای حتی قدرتمندتر از زلزله هائیتی، شیلی را به لرزه در آورد اما بر خلاف هائیتی، شیلی دارای زیرساختها، منابع و نهادهای حاکمیتی بود که در برابر چنین حادثه ویرانگری مقاومت کرد و به شکلی سریع و موثر به آن پاسخ داد. برای «بازسازی بهتر»، هائیتی نیازمند کاری بیش از پاکسازی آوار و به گردش در آوردن دوباره اقتصاد بود. این کشور، نیازمند دموکراسی قویتر و دولتی مسئول و پاسخگو بود. انتقال صلحآمیز قدرت، گامی نخست مهمی به شمار میآمد.
من از دیدن پروال در مراسم افتتاح پارک صنعتی کاراکول خوشحال بودم اما با خودم فکر میکردم که او و مارتلی چگونه با یکدیگر تعامل میکنند. مارتلی، پروال را صدا کرد و او را روی صحنه آورد. سپس هر دو دست هایشان را در جشن افتتاحیه بالا بردند. این یک حرکت ساده و آشنا برای آمریکاییها بود اما هیچ دو رئیس جمهوری در هائیتی تا آن زمان این کار را انجام نداده بودند – عمدتا به این خاطر که انتقال صلح آمیز قدرت بسیار کم اتفاق افتاده بود. این امر باعث شد سرانجام معتقدم شود که علیرغم تمام منازعات، هائیتی در مسیر بهتری قرار گرفته است.
ناامید شدن و گرفتار شدن در اجبارها، طی روند کسب و کار توسعه بین المللی به آسانی اتفاق میافتد اما برگشتن و نگاه کردن به تاریخ موجب میشود تا درک شود که چقدر کشورمان در این امر سهیم بوده است.
507
در یک اتاق کوچک
به عنوان یک نمونه، ایالات متحده از زمانی که من به دنیا آمدهام، به ریشهکنی آبله، کاهش فلج اطفال و مالاریا کمک کرده بود. ما از طریق واکسانسیون، درمان نجات بخش ایدز و درمان کمآبی، جان میلیونها نفر را نجات داده بودیم که تا حد زیادی مرگ نوزادان و کودکان را کاهش داده بود. به آموزش میلیونها جوان کمک کردیم و حمایتهای قابل توجهی به کشورهایی کردیم که روزگاری فقیر بودند و اکنون به رونق رسیده و خودشان کمککنندگان سخاوتمندی شده بودند، مانند کره جنوبی.
آمریکاییها باید به خاطر این دستاوردها، احساس غرور و افتخار کنند، دستاوردهایی که نه تنها به بشریت کمک کرد بلکه به ملت ما هم کمک کرد تا ارزش هایمان را به دنیا نشان دهد و رهبری ما را در جهان تقویت نماید.
فصل ۲۴ - کشورداری در قرن بیست و یکم:
دیپلماسی دیجیتال در دنیای شبکه
زن جوان قاطعانه اعلام کرد: «دولت من باید به جهنم برود!» از یک فعال بلاروسی طرفدار دموکراسی سوال کردم که وقتی از «تک کمپ» به کشورش بازگردد، آیا از مواجهه با عواقب کارش نگران است یا خیر. «تک کمپ» یک کلاس آموزشی بود که وزارت خارجه آمریکا در لیتوانی، کشور همسایه بلاروس در ژوئن ۲۰۱۰ سازماندهی کرده بود. ما از این کلاسها برای کمک به گروههای جامعه مدنی سراسر منطقه استفاده میکردیم تا یاد بگیرند چگونه از تکنولوژی برای پیشبرد کارشان استفاده کنند و در عین حال مانع آزار و اذیت خود از سوی دولتهایشان شوند. در میان کشورهایی که از اتحاد جماهیر شوروی سابق سر برآورد، بلاروس یکی از سرکوبگرترین رژیمها را داشت. اما این زن به من گفته بود، نمیترسد.
او برای یادگیری مهارتهای جدیدی به لیتوانی آمده بود که به او کمک میکرد یک گام از سانسور و پلیس مخفی جلوتر باشد. من از رفتار او خوشم میآمد. حدود ۸۰ نفر فعال از هجده کشور در یک اتاق کوچک در شهر «ویلینیوس» برای آموزش به مدت دو روز و مجموعاً یازده ساعت گردهم آمده بودند. اکثر آنها ایدهآلیستهای روشنفکر یا اوانجلیستهای فناوری نبودند بلکه مخالفین و سازماندهندگانی بودند که برای استفاده از هر ابزار جدید که به آنها برای ابراز عقایدشان، سازماندهی و دور زدن سانسور کمک کند، مشتاق بودند.
گروهی از کارشناسان وزارت خارجه آماده بودند که توضیح دهند فعالان چگونه میتوانند از حریم خصوصی و اختفای خود در اینترنت محافظت کرده و فایروالهای محدودکننده دولت را خنثی کنند. همچنین مدیرانی از توییتر، فیسبوک، مایکروسافت و اسکایپ هم در آنجا حضور داشتند.
برخی از فعالان در مورد اینکه رژیم بشار اسد چگونه هشتگهای مورد استفاده مخالفان در توئیتر را رصد کرده و سپس شبکه را با هرزنامه هایی با استفاده از همان تگها پر میکرد تا ارتباط فالوئرها با مخالفان را خنثی کند، سخن میگفتند. آیا راهی وجود داشت تا آنها مانع این کار شوند ؟ بعضی دیگر خواستار کمک برای نقشهبرداری از مسیر تظاهرات و سرکوبها در همان لحظات بحرانی بودند.
آن شب بعضی از اعضای گروهم را با خود به رستورانی محلی برای صرف شام در «ویلینوس» بردم.
508
مسیرهای جدید برای کمک به حل مشکلات
آن شب بعضی از اعضای گروهم را با خود به رستورانی محلی برای صرف شام در «ویلینوس» بردم. وقتی مشغول نوشیدن آبجوی مخصوص لیتوانی بودیم، از آنها سوال کردم که آن روز را چطور گذراندهاند. «الک راس»، مشاور ارشد من در امور نوآوری، به خصوص راضی بود. در سال ۲۰۰۸، «الک» به کمپین انتخاباتی اوباما کمک کرده بود که به امکانات «دره سیلیکون» (قطب انفورماتیک جهان) و صنعت فناوری گستردهتر دست پیدا کند. وقتی من وزیر شدم، از او خواستم کمک کند تا وزارت خارجه به فناوریهای قرن بیست و یکم دست پیدا کند. من شخصاً از فناوری زیاد سر در نمیآورم - با این حال دخترم و کارکنانم از اینکه عاشق آیپدم هستم و هر سفری که میروم آن را با خودم میبرم، شگفتزده هستند - اما متوجه هستم که فناوریهای جدید چگونه دیپلماسی و توسعه را تغییر شکل میدهند. این تغییر شکل، درست مانند تغییر ارتباطات، کار، سازماندهی و بازی است. ما در اینباره گفتوگو کردیم که چگونه این ابزارها به تنهایی بیارزش و خنثی هستند. آنها میتوانند ابزاری مضر باشند همانطور که به راحتی میتوانند مفید باشند، مانند فولاد که میتوان از آن برای ساختن بیمارستان یا تانک استفاده کرد و میتوان آن را برای ساختن نیروگاه هستهای به کار برد که یا برق یک شهر را تامین نماید و یا آنجا را ویران کند. ما برای به حداکثر رساندن منافع فناوری در عین به حداقل رساندن خطرات آن، باید مسئولانه عمل کنیم.
تکنولوژی مسیرهای جدیدی برای کمک به حل مشکلات و ارتقای منافع و ارزشهای آمریکا باز کرده است. ما میخواهیم بر روی کمک به جامعه مدنی در سراسر جهان متمرکز شویم تا فناوری تلفن همراه و شبکههای اجتماعی مهار شوند و از این رهگذر دولتها پاسخگو باشند، جلوی سوءاستفاده از مدارک گرفته شود و گروههای به حاشیه رانده شده مانند زنان و جوانان، قدرتمند گردند. من از نزدیک شاهد بودهام که فناوری چگونه مردم را فقر خارج کرده و باعث شده تا آنها کنترل بیشتری بر روی زندگیشان داشته باشند.
در کنیا، درآمد کشاورزان وقتی که استفاده از تلفن همراه برای امور موبایل بانک را آغاز کردند و یاد گرفتند که چطور محصولات زراعی خود از آفات محافظت کنند، ۳۰ درصد افزایش یافت. در بنگلادش، بیش از ۳۰۰ هزار نفر برای فراگیری زبان انگلیسی از طریق موبایل ثبتنام کردند.
حدود ۴ میلیارد تلفن همراه در کشورهای توسعه یافته وجود دارد که بسیاری از آنها را کشاورزان، فروشندگان بازار، رانندگان سه چرخه مسافربری و دیگر مشاغل که به لحاظ تاریخی فاقد دسترسی به آموزش و فرصتها هستند، استفاده میکنند. مطالعات مختلف نشان دادهاند که افزایش ۱۰ درصدی میزان نفوذ تلفنهای همراه در کشورهای در حال توسعه میتواند سرانه تولید ناخالص داخلی را بین ۰.۶ و ۱.۲ درصد افزایش دهد که این امر به معنای استحصال میلیاردها دلار و ایجاد مشاغل بیشمار است. اگرچه که ما آن روی سکه انقلاب دیجیتال را هم دیدهایم. همان خصوصیتی که موجب شد اینترنت به نیرویی بیسابقه در امر پیشرفت بدل شود - به لحاظ آزاد بودن، اثر برابرسازی، دسترسی و سرعت - در مقیاسی بیسابقه باعث بروز تخلفات هم گردید.
509
مقابله با صفحههای جعلی پیچیده
مشهور است اینترنت، به همان اندازه که منبع اطلاعات صحیح است، تقریباً منبع اطلاعات نادرست نیز هست، اما این تازه آغاز کار است. تروریستها و گروههای افراطی از اینترنت برای تحریک نفرت، جذب نیرو، توطئه و انجام حملات استفاده میکنند. قاچاقچیان انسان، قربانیان جدید را برای کشاندن به بردهداری مدرن، فریب میدهند. هزرهنگاران کودکان از آنها سوءاستفاده میکنند. هکرها موسسات مالی، خرده فروشان، شبکههای تلفن همراه و ایمیلهای شخصی را هک میکنند. گروهها و کشورهای جنایتکار، جنگ سایبری تهاجمی به راه میاندازند و قابلیتهای جاسوسی صنعتی را ایجاد میکنند. زیرساختهای حیاتی مانند شبکههای برق و سامانههای کنترل ترافیک هوایی به طور فزایندهای نسبت به حملات سایبری آسیبپذیر هستند.
وزارت خارجه آمریکا هم مانند دیگر سازمانهای دولتی حساس، دائماً هدف حملات سایبری هستند. مقامات وزارت خارجه باید با نفوذ به ایمیل هایشان و صفحههای جعلی پیچیده مقابله کنند.
وقتی که اولینبار به وزارت خارجه رفتیم، این حملات با استفاده از ایمیلهای جعلی انجام میشد که بسیاری از آمریکاییها در رایانههای شخصی منزلشان تجربه کرده بودند. مانند کلاهبرداران بدنام اینرنتی بانک نیجریه که به دلیل استفاده از انگلیسی دست و پا شکسته برای راهنمایی اغلب مشتریهای بانک، خیلی زود شناسایی شدند، تلاشهای نامنسجم اولیه برای نفوذ به سیستمهای امنیتی ما هم به آسانی شناسایی میشد. اما در سال ۲۰۱۲، پیچیدگی و تسلط هکرها به شکل قابل توجهی پیشرفت کرده بود و مهاجمین در یک مورد، با جعل هویت مقامات وزارت امور خارجه تلاش کردند همکاران این وزارتخانه را برای باز کردن فایلهای پیوست ایمیل شده که اصل به نظر میرسیدند، فریب دهند.
وقتی که به کشورهای حساسی مانند روسیه سفر میکردیم، از سوی مقامات امنیتی وزارتخانه آن کشور، هشدارهایی مبنی بر همراه نیاوردن تلفنهای همراه بلک بری، لپ تاپها و هر چیزی که با جهان خارج ارتباط برقرار میکند دریافت میکردیم. این وسایل را در هواپیما میگذاشتیم و برای جلوگیری از به خطر افتادن امنیت آن کشور از طرف سرویسهای جاسوسی خارجی، باید باطری آنها را از دستگاه خارج میکردیم. حتی در شرایط دوستانه، کارمان را تحت اقدامات احتیاطی امنیتی سختگیرانه انجام میدادیم و نسبت به اینکه چگونه مطالب سری را میخوانیم و از فناوری این دستگاهها استفاده میکنیم، هوشیار بودیم.
یکی از راههای حفاظت از مطالب سری، خواندن آن مطلب در داخل یک چادر مات در اتاق هتل بود. در شرایطی که تجهیزات کمتری در اختیارمان بود به ما گفته میشد که پتویی روی سرمان بکشیم و مطالب مهم را زیر آن بخوانیم. بیش از یک مورد پیش آمد که به من هشدار دادند در اتاق هتلم، آزاد و راحت صحبت نکنم.
سازمانهای دولت ایالات متحده و مقاماتش، تنها اهداف هکرها و جاسوسها نبودند. شرکتهای آمریکایی هم در تیررس بودند. من تماسهایی از مدیران اجرایی مستاصل شرکتها دریافت میکردم که درباره سرقت مالکیت معنوی و اسرار تجاری حتی از رایانههای شخصی منزلشان، شکایت داشتند. برای تمرکز بیشتر بر تلاشهایمان در مقابل تهدیدات فزاینده جدی اینترنتی، در سال ۲۰۱۱، اولین هماهنگکننده وزارت خارجه در امور سایبری را منصوب کردم.
510
تاخیر در تعمیر توئیتر به خاطر ایران!
در سراسر دنیا برخی از کشورها برای ممانعت مردم کشورشان از استفاده از اینترنت آزاد و کامل، شروع به ایجاد مانع کردند. سانسورها باعث شد کلمات، نامها و عبارتها از نتایج موتورهای جستجو حذف شوند. در این کشورها کسانی که در گفتگوهای سیاسی غیرخشونت آمیز شرکت میکردند، سرکوب میشدند و این سرکوب تنها منحصر به زمان ناآرامی و اعتراض جمعی نبود. یکی از برجستهترین نمونهها، چین بود که در سال ۲۰۱۳، ۶۰۰ میلیون کاربر اینترنت داشت اما در عین حال برخی از سرکوبگرترین محدودیتها در مورد آزادی اینترنت را اعمال میکرد. «پروژه سپر طلایی» که به «دیوار آتش بزرگ» هم مشهور است، سایتها و صفحات به خصوصی که به عنوان تهدید برای حزب کمونیست تلقی میگردیدند را فیلتر میکرد. برخی گزارشات تخمین میزدند که چین، ۱۰۰ هزار نفر را استخدام کرده تا در اینترنت گشت زنی کرده و صفحات را فیلتر کنند. دولت چین حتی پس از شورش اویغورها در استان سین کیانگ واقع در شمال غرب این کشور، اینترنت را در ده ماه اول سال ۲۰۰۹ قطع کرد.
در ماه ژوئن، جوانان ایرانی از وبسایتها و رسانههای اجتماعی برای دریافت پیامها در طول انتخابات جنجالی همان سال استفاده میکردند. فیلم تیراندازی ...به طرف یک زن ۲۶ ساله به نام ندا آقاسلطان از سوی نیروهای طرفدار دولت، با کیفیت پایین در تلفنهای همراه دست به دست میشد، در اینترنت بارگذاری گردید و به صورت گستردهتر و وسیعتر از طریق توئیتر و فیسبوک به اشتراک گذاشته شد. در طول چند ساعت، میلیونها نفر شاهد مرگ ندا در استخری از خون در خیابانهای تهران بودند. مجله تایم، این واقعه با این عنوان توصیف کرد: «مرگی که احتمالاً بیشترین تماشاگر در طول تاریخ بشریت را داشته است.» این ویدیو کمک کرد که خشم جهانی به نمایندگی از معترضین، تحریک شود.
درست پنج روز قبل از این ماجرا، مقامات وزارت خارجه که تلاشهای آنلاین اپوزیسیون ایران را رصد میکردند، متوجه یک نگرانی دردسرساز شدند. توئیتر قصد داشت تا سرویس جهانی خود را برای تعمیر و نگهداری از پیش برنامه ریزی شده، در همان روز که آقا سلطان کشته شد، متوقف کند. «جارد کوهن»، یکی از اعضای بیست و هفت ساله تیم برنامه ریزی سیاستهای ما، افرادی را در توئیتر میشناخت. در ماه آوریل، او برای ملاقات با «جک دورسی»، یکی از موسسان این شرکت و دیگر مدیران اجرایی این فناوری به بغداد سفر کرد. او به سرعت به این سفر رفت و به دورسی نسبت به اختلالی که این وقفه میتواند برای فعالان ایرانی داشته باشد، هشدار داد. در نتیجه توئیتر، برنامه تعمیر و نگهداری خود را تا شب بعد به تاخیر انداخت. این شرکت در وبلاگش اشاره کرد که دلیل این تاخیر «نقشی است که توئیتر در حال حاضر به عنوان یک ابزار ارتباطی مهم در ایران بازی میکند.»
اما حکومت ایران ثابت کرد در استفاده از این ابزارهای فناورانه جدید در راستای اهدافش، مهارت دارد. سپاه پاسداران، به رهبران اعتراض با ردیابی پروفایلهای اینترنتی آنان، کمین زد و هنگامی که برخی از ایرانیهای خارج نشین از رژیم انتقاد میکردند، اعضای خانواده آنان در ایران، شناسایی و مجازات میشدند. مقامات ایرانی در نهایت، اینترنت و شبکه موبایل را قطع کردند.
۵۱۱
کمک به مخالفان در ایران
مقامات ایرانی در نهایت، اینترنت و شبکه موبایل را قطع کردند. آنها همچنین به ابزارهای متعارفتر برای ارعاب و وحشت متکی بودند و تظاهرات مردم در مواجهه با سرکوب وحشیانه، متفرق میشد.
از آنچه که در ایران اتفاق میافتاد و نیز آزار و اذیت فعالان اینترنتی در کشورهای استبدادی جهان، وحشت زده بودم. با «دن بائر»، معاون ما در امور دموکراسی، حقوق بشر و کار درباره این موضوع صحبت کردم. او را از دانشگاه جورج تاون میشناختم و از آنجا به وزارت خارجه آمد. وی استاد تحقیق و آموزش در مورد تلاقی بین اخلاق، اقتصاد و حقوق بشر بود. از «دن» خواستم با «الک» و تیمش برای یافتن راههایی که میتوانستیم از طریق آنها به معترضان کمک کنیم، همکاری کند. آنها به من گفتند که فناوریهای نوظهور قدرتمندی وجود دارد که ما میتوانیم تامین مالی آنها را به عهده بگیریم و به مخالفان کمک کنیم تا نظارت و سانسوری دولتی را دور بزنند.
سرمایهگذاریهای ما میتوانست نقشی محوری در استفاده از چنین ابزارهایی برای سبک و سنگین کردن اوضاع بازی کند و آنها را در دسترس فعالانی قرار دهد که بیشترین احتیاج را به این ابزارها دارند. اما نکتهای در این میان وجود داشت: جنایتکاران و هکرها هم میتوانستند از این ابزارها برای اینکه شناخته نشوند، استفاده کنند. اگر این اتفاق میافتاد، سازمانهای اطلاعاتی و اجرایی کار سختی در پیش داشتند. آیا ما میتوانستیم جعبه پاندورا را باز و فعالیتهای آنلاین غیرقانونی را کشف کنیم؟ (جعبه پاندورا، به روایت افسانههای یونانی جعبهای بود با محتوای تمامی بلاها و شوربختیهای ناشناخته بشریت از جمله کار، بیماری، مرگ و...) آیا ارزش این را داشت که ریسک توانمندسازی و محافظت از فعالان را به جان بخریم؟ من این نگرانیها را جدی میپنداشتم زیرا پیامدهای آن برای امنیت ملی ما واقعی بود و اتفاق سادهای نبود.
اما من اعتقاد داشتم که حمایت و کمک در راستای آزادیبیان و اتحاد و ائتلاف در سراسر دنیا، ارزش خطر کردن را دارد. مجرمان همیشه راههایی برای سوءاستفاده از فناوریهای جدید پیدا میکنند و دلیلی وجود ندارد که وقتی دستمان زیر سنگ است، کاری انجام ندهیم. اجازه شروع کار را صادر کردم. تیم ما مشغول کار شد و زمانی که در سال ۲۰۱۱، به لیتوانی سفر کردم، بیش از ۴۵ میلیون دلار صرف ابزارهایی کردیم که به ایمنی مخالفان در اینترنت کمک میکرد. افزون بر این، بیش از پنج هزار نفر را در سراسر جهان آموزش دادیم که وقتی به کشورهایشان برگشتند، خود آنها هم هزاران نفر را آموزش دادند. ما برای ایجاد نرمافزارها و دستگاههای جدید با طراحان، همکاری داشتیم که به عنوان مثال، نتیجه آن طراحی دگمهای موسوم به دگمه وحشت بود که یک معترض میتوانست آن را روی تلفن همراهش فشار دهد و همزمان با پاک شدن تمام مخاطبین شخصیاش، به دوستانش این پیغام را بدهد که دستگیر شده است.
موضوع تکنولوژی، بخشی از تلاش ما برای منطبق کردن وزارت امور خارجه و سیاست خارجی با پیشرفتهای قرن بیست و یکم بود. در زمان دوره انتقالی پیش از آنکه وزیر شوم، مقالهای را در مجله «فارن افرز» با عنوان «برتری آمریکا: قدرتمند شدن در قرن اینترنت» به قلم «ان ماری اسلاتر»، رئیس دانشکده روابط عمومی و بینالملل دانشگاه پرینستون خواندم.
512
منطبق کردن وزارت خارجه با پیشرفتهای قرن بیست و یک!
موضوع تکنولوژی، بخشی از تلاش ما برای منطبق کردن وزارت امور خارجه و سیاست خارجی با پیشرفتهای قرن بیست و یکم بود. در زمان دوره انتقالی پیش از آنکه وزیر شوم، مقالهای را در مجله «فارن افرز»
با عنوان «برتری آمریکا: قدرتمند شدن در قرن اینترنت» به قلم «ان ماری اسلاتر»، رئیس دانشکده روابط عمومی و بینالملل دانشگاه پرینستون خواندم. مفهوم او از شبکه، معماری اینترنت را شکل داد، اما مفهوم شبکه فراتر از این بود و با تمام روشهایی که مردم در قرن بیست و یکم، خود را سازماندهی میکردند، با یکدیگر ارتباط برقرار مینمودند، تجارت و حتی جنگ میکردند، ارتباط داشت. او توضیح میدهد که در جهان شبکه شده، جوامع متنوع و بینالمللی، مزایای قابل توجه بیشتری نسبت به جوامع همگن و بسته دارند. آنها با استفاده از فرصتهای ایجاد شده توسط وابستگی متقابل جهانی، از موقعیت بهتری برای استفاده از گسترش تجاری، فرهنگی، شبکههای فناوری و سرمایهگذاری برخوردارند. استدلال نویسنده کتاب این بود که با توجه به جمعیت چندفرهنگی، خلاق و گسترده به لحاظ استفاده از ارتباطات اینترنتی ایالات متحده، این اتفاق، خبر خوبی است.
در سال ۲۰۰۹، بیش از ۵۵ میلیون نفر آمریکایی، مهاجر یا فرزندان مهاجرین بودند. اولین یا دومین نسل آمریکاییهای مهاجر دارای ارتباطات ارزشمندی با کشورهایشان بودند و همچنین، همکاری قابل توجهی در زندگی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آمریکا داشتند. در زمانی که جمعیت بسیاری از شرکا و رقبای ما در حال پیر شدن بودند، مهاجرت کمک کرده بود تا جمعیت ایالات متحده جوان و پویا باقی بماند. به خصوص روسیه با پدیدهای روبهرو بود که رئیسجمهور پوتین، آن را «بحران جمعیتی» نامیده بود. حتی چین به دلیل «سیاست تکفرزندی»، به سوی بنبست جمعیتی در حرکت بود. من فقط آرزو میکردم که لایحه مورد حمایت دو حزب سنا برای اصلاح قوانین مهاجرت در سال ۲۰۱۳، در کاخ سفید تصویب شود.
در حالی که احترام قابل توجهی برای اشکال سنتی قدرت قائل بودم اما با تجزیه و تحلیل آماری «ان ماری» در مورد مزیت نسبی آمریکا در جهان شبکه شده هم موافق بودم. این تحلیل، پاسخ تمام نگرانیها درباره زوال آمریکا بود که هم در قدیمیترین سنتها و هم در جدیدترین نوآوریها ریشه داشت. از «ان ماری» خواستم که دانشگاه پرینستون را ترک کند و به عنوان مدیر برنامهریزی سیاست که اتاق فکر داخلی وزارت خارجه محسوب میگردید، به من بپیوندد. او همچنین به بررسی همهجانبه وزارت خارجه و «یو اس اید» کمک کرد که ما آن را «بررسی چهار سال یکبار دیپلماسی و توسعه» نامگذاری کردیم.
این بررسی، الهام گرفته از بررسی چهار سال یکبار دفاعی پنتاگون بود که به عنوان عضو کمیته نیروهای مسلح سنا با آن آشنا بودم و هدف آن برنامهریزی جزیی و دقیق برای چگونگی به کارگیری قدرت هوشمند و استفاده از «کشورداری قرن بیست و یکم» بود. عبارت «کشورداری قرن بیست و یکم» تعبیر خودم بود و شامل بهرهبرداری از فناوریهای جدید، مشارکت بخش دولتی و خصوصی، شبکههای خارج از کشور و سایر ابزارهای جدید میگردید و در اندک زمانی ما را به زمینههایی فراتر از دیپلماسی سنتی به ویژه در انرژی و اقتصاد، منتقل میکرد.
دفتر روابط عمومی وزارت خارجه، یک بخش دیجیتال برای تقویت پیامهای ما در طیف گستردهای از پلتفرمها از جمله فیسبوک، فلیکر، تامبلر و گوگل پلاس ایجاد کرد. تا سال ۲۰۱۳، بیش از ۶/۲ میلیون کاربر توئیتری، ۳۰۱ فید رسمی به یازده زبان از جمله عربی، چینی، فارسی، روسی، ترکی و اردو را دنبال کردند.
513
این سه چیز را به یاد داشته باش
من دیپلماتهایمان را در سفارتخانههای سراسر دنیا تشویق میکردم که در فیسبوک، صفحه ایجاد کنند و حساب کاربری توئیتر بسازند، برای مصاحبه به تلویزیونهای محلی بروند و به هر روش دیگری که میتوانند در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند. نکتهای که به همان اندازه مهم بود، اینکه از آنها میخواستم به سخنان مردم کشورها، از جمله آنچه که در رسانههای اجتماعی مطرح میشود، گوش کنند. در دورهای که نگرانیهای امنیتی، ارتباط با شهروندان خارجی را غالباً محدود مینماید، رسانههای اجتماعی راه را مستقیما برای شنیدن سخن مردم، حتی در جوامع نسبتا بسته، باز میکند. امروزه بیش از ۲ میلیارد نفر به اینترنت دسترسی دارند که این تعداد، یکسوم جمعیت بشر است. اینترنت به مکانی عمومی در قرن بیست و یکم بدل شده و به عبارتی، میدان شهر، کلاس، بازار و قهوهخانه جهان است، بنابراین لازم است که دیپلماتهای آمریکایی هم در آنها حضور داشته باشند.
وقتی که «مایک مک فال»، استاد علوم سیاسی دانشگاه استنفورد و کارشناس مسائل روسیه در شورای امنیت ملی، برای سفر به روسیه به عنوان سفیر جدیدمان در آنجا آماده میشد، به او گفتم که باید راههای خلاقانهای برای دور زدن موانع دولتی و ارتباطگیری مستقیم با مردم روسیه بیابد. تاکید کردم: «مایک، این سه چیز را به یاد داشته باش. قوی باش، فقط با نخبگان ارتباط نداشته باش و از استفاده از هر فناوری که میتوانی از طریق آنها با مردم ارتباط داشته باشی، نترس.» طولی نکشید که مایک از سوی رسانههای تحت کنترل کاخ کرملین مورد آزار و بدگویی قرار گرفت. یکبار شبانه از طریق یک خط تلفن عادی، به او زنگ زدم و واضح با او صحبت کردم تا همه جاسوسان روسی که استراق سمع میکردند، حرفهایم را بشنوند و به او گفتم که چه کار خوب و مفیدی را انجام میدهد.
مایک، یک کاربر مشتاق رسانههای اجتماعی شد و در نهایت، بیش از هفتاد هزار طرفدار در توئیتر پیدا کرد و براساس اشاره دیگر کاربران و خوانندگان، به یکی از ده صدای تاثیرگذار در فضای اینترنتی روسیه تبدیلگردیداری از روسها او را عمدتا با عنوان @McFaul میشناختند و شیفته صداقت و اشتیاق او که به همه فالوئرهای جدیدش نشان میداد، شده بودند. او در این میان که سیاستهای آمریکا را توضیح میداد و پارهای از موارد سوءاستفاده کاخ کرملین را روشن میکرد، همیشه افکار و عکسهای شخصی خود را هم به اشتراک میگذاشت. مردم روسیه میدیدند که سفیر آمریکا به عنوان یک انسان، از رقص باله در سالن «بولشوی» لذت میبرد، عکسهایی از ملاقات با اقوامش در اطراف میدان سرخ منتشر میکند و انگشتش که در بازی بسکتبال شکسته بود، در حال بهبود است. اندکی پس از این حادثه، در یک جلسه رسمی با رئیسجمهور دیمیتری مدودوف، او از من درباره دست مایک سوال کرد. وقتی که شروع به تعریف ماجرای آسیبدیدگی دست مایک کرد، مدودوف برای مایک دست تکان داد و گفت: «همه چیز را درباره دستش میدانم. در اینترنت درباره آن خواندهام.»
514
در حالی که تلوتلو میخورد
مایک در اوایل دوران خدمتش درگیر یک بگومگوی داغ توئیتری با وزارت امور خارجه روسیه شده بود. «کارل بیلدت»، وزیر امور خارجه سوئد که بیش از ۲۵۰ هزار نفر فالوئر داشت، به هواخواهی در آمد و توئیت کرد: «وزارت خارجه روسیه یک جنگ توئیتری علیه سفیر آمریکا به راه انداخته اما این یک دنیای جدید است - فالوئرها جای سلاح هستهای را گرفتهاند و این روش بهتر است.» فکر میکنم مایک، اولین نفری بود که این جمله را تایید کرد.
اگر ارتباط همهجانبه دنیای شبکه شده به نفع نقاط قوت آمریکا باشد و فرصتهایی را برای اعمال قدرت هوشمند به منظور پیشبرد منافعمان ارائه کند، در نتیجه چالشهای قابل توجه جدیدی هم برای امنیت و ارزش هایمان درپی دارد. این حقیقت، در نوامبر سال ۲۰۱۰، به شکل دردناکی خودنمایی کرد. در آن سال، سازمان آنلاین ویکیلیکس و چند رسانه دیگر در سراسر جهان، شروع به انتشار اولین بخش از اسناد به سرقت رفته وزارت خارجه کردند. تعداد این اسناد که از طریق ارتباطات کابلی رد و بدل شده بود، بیش از ۲۵۰ هزار سند و بسیاری از آنها حاوی رصدهای حساس و اطلاعاتی دیپلماتهای ما در کشورهای مختلف بودند.
یک افسر اطلاعاتی ارتش به نام «برادلی منینگ» این اطلاعات محرمانه از طریق یکی از رایانههای وزارت دفاع دانلود کرده و به ویکیلیکس و به جولیان آسانژ، رئیس استرالیایی آن تحویل داده بود. برخی، از منینگ و آسانژ به عنوان قهرمانان شفافیت که پرچمدار سنت اصیل افشای جنایات دولتها بودند، تقدیر میکردند و کار آنها را با افشاگری «دانیل السبرگ» که در طول جنگ ویتنام، اسناد پنتاگون را درز داده بود، مقایسه مینمودند. من اما اینگونه فکر نمیکردم. همانطور که آن موقع هم گفتم، افراد خوشنیت، ضرورت ارتباطات حساس دیپلماتیک را برای حمایت از منافع ملی و منافع مشترک جهانی درک میکنند.
هر کشوری از جمله ایالات متحده باید قادر باشد با صراحت درباره مردم و کشوری که با آنها تعامل دارد، گفتوگو کند و هزاران سند سرقت شده، عموماً نشان داد که دیپلماتهای آمریکایی کارشان را در غالب شرایط دشوار به خوبی انجام دادهاند.
این اسناد همچنین وجه جذاب دیگری را هم نشان داد. به عنوان مثال، در یکی از این اسناد درباره ملاقات دیپلمات آمریکایی با وزیر یکی از کشورهای آسیای مرکزی که در حالت مستی وارد جلسه شده بود آمده بود: «او در حالی که تلوتلو میخورد به طرف صندلیاش رفت و هر چه ناسزای روسی بود، نثار حاضران کرد» و در سند دیگری، یک عروسی در داغستان روسیه و دادن اسکناس ۱۰۰ دلاری از سوی میهمانان به عنوان شادباش به کودکی که میرقصید، «یک نمونه از روابط اجتماعی و سیاسی قفقاز شمالی» توصیف شده بود.
دیپلماتها غالباً درباره رهبران جهان، نظر میدادند، مانند سندی که درباره «رابرت موگابه»، رئیسجمهور مستبد منتشر و به «بیتوجهی عمیق او به مسائل اقتصادی (علاوه بر این اعتقاد که ۱۸ مدرک دانشگاهی او، این قدرت را به او داده است که قوانین اقتصادی را به حالت تعلیق در آورد)» اشاره شده بود.
515
یک مشکل واقعی
انتشار این گزارشات، این نتیجه ناخواسته را درپی داشت که نشان میداد کارکنان بخش خدمات خارجی چگونه کار میکنند و ناظران و نویسندگان با استعداد تا چه میزان به کار آنان مشتاق هستند. اما بعضی از اظهارنظرهای صریح هم به رابطهای که دیپلماتهای ما سالها صرف برقراری آن کرده بودند، آسیب زد. دیپلماتهای ما به طور معمول گفتوگوها با فعالان حقوق بشر و دگراندیشان، روسای شرکتها و حتی مقامات دولتهای خارجی را گزارش میدادند و چنانچه نام آنها اعلام میشد، مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند.
بلافاصله پس از درز این اسناد، افشای غیرقانونی اطلاعات طبقهبندی شده را محکوم کردم و گفتم: «این کار زندگی افراد را به خطر میاندازد، امنیت ملی ما را تهدید میکند و تلاش هایمان برای همکاری با دیگر کشورها به منظور حل مشکلات مشترکمان را تضعیف مینماید.» سپس به عواقب دیپلماتیک ناشی از آزردگی شرکا و خشم متحدینمان پرداختم.
از «پت کندی»، معاون وزیر امور خارجه در امور مدیریت خواستم که کار گروه ویژهای را برای تحلیل یک به یک اسناد منتشر شده تشکیل داده، دقیقاً مشخص کند که چه اطلاعاتی به خطر افتادهاند و تبعات این افشاگری را برای منافع، کارکنان و شرکایمان معین نماید. علاوه بر این، فرایندی را برای شناسایی منابع در معرض خطر به سرعت ایجاد کردیم تا چنانچه لازم باشد، به ایمنی آنها کمک کنیم.
شب پیش از عید شکرگزاری سال ۲۰۱۰، از خانهام در شهر «چاپکوا» دهها تماس گرفتم. اولین آنها با دوستم «کوین راد» وزیر امور خارجه و نخستوزیر سابق استرالیا بود. ما بحثی را درباره موضوعات معمول و منافعمان در ارتباط با کره شمالی، آغاز کردیم. به او گفتم: «نکته دیگری که میخواهم مطرح کنم، ویکیلیکس است.» سفیر ما در استرالیا پیش از آن، «راد» را توجیه کرده بود که برخی از مذاکرات محرمانه ما درباره منطقه از جمله در مورد فعالیتهای چین، ممکن است به خطر افتاده باشد. در پاسخ به این تهدیدات، دولت استرالیا، کارگروه ویژه خود را برای مقابله با این وضعیت دایر کرده بود. او گفت: «این اتفاق میتواند یک مشکل واقعی باشد و عواقب خطرناکی را درپی داشته باشد.» من هم با او موافق بودم. تاکید کردم: «ما عمیقا از این موضوع متاسفیم و احساس غفلتزدگی میکنیم.» وعده کردم که از هیچ اقدامی برای کمک به کنترل آسیبها فروگذار نکنیم.
تعطیلات عیدشکرگزاری آن سال با آن همه تماس و عذرخواهی، طولانی بود. طی روزهای بعد، با بسیاری از وزرای خارجه، یک نخستوزیر و یک رئیسجمهور صحبت کردم. این تماسها موضوعات دیگر را هم پوشش میداد اما در هر مکالمه، انتشار قریبالوقوع اسناد محرمانه را توضیح میدادم و از آنها میخواستم شرایط را درک کنند. برخی از آنها عصبانی و آزرده خاطر بودند؛ برخی آن را فرصتی برای فشار بر ایالات متحده میدانستند و تلاش میکردند سوءاستفاده کنند. بعضی از آنها هم بخشنده بودند. «گیدو وستروله» وزیر خارجه آلمان میگفت: «از اینکه خودتان تماس گرفتید، متشکرم.» «یانگ» وزیر خارجه چین هم با لحنی دلجویانه گفت: «من نمیتوانم عکسالعمل مردم را پیشبینی کنم، اما برای هر دو طرف مهم است که اعتماد دوجانبه را افزایش دهند.»
516
شما من را میشناسید
این امر، اقدامی جادویی برای رابطه دوجانبه چین - آمریکا است.» یکی دیگر از رهبران کشورها هم حتی به شوخی گفت: «شما باید ببینید که ما درباره شما چه میگوییم.»
مکالماتی که شخصا انجام میشود، دشوارتر هستند. در اولین هفته دسامبر، در اجلاس سازمان امنیت و همکاری اروپا، واقع در آستانه، پایتخت قزاقستان در معیت بسیاری از دیگر رهبران دنیا شرکت کردم. «سیلویو برلوسکونی»، نخستوزیر ایتالیا که شوخیهای او در برخی از اسناد افشا شده شرح داده شده بود و روزنامههای ایتالیایی در صفحه اول خود او را مورد تمسخر قرار داده بودند، بسیار ناراحت بود. وقتی که با هم جلسه گذاشتیم گفت: «شما چرا این حرفها را درباره من گفتهاید؟» او مصرانه میگفت: «آمریکا دوستی بهتر از ما ندارد. شما من را میشناسید و من هم خانواده شما را.» او داستان مهیجی برایم تعریف کرد و گفت که چگونه پدرش همیشه او را به گورستان سربازان آمریکایی که به خاطر ایتالیا جانشان را فدا کرده بودند، میبرد. او میگفت: «من هرگز آن روزها را فراموش نمیکنم.»
پروندههای جنجالی او در مطبوعات نشان میداد که اسناد فاش شده برلوسکونی برای مردم ایتالیا عجیب نیست. اما نظری که همتایانش به خصوص دیپلماتهای ایالات متحده درباره او داشتند، برایش گران تمام شده بود و این حس او برای ما شرمآور بود. به همین دلیل دوباره از او عذرخواهی کردم. هیچکسی بیش از من آرزو نمیکرد که این اسناد محرمانه باقی بماند. قابل درک بود که عذرخواهی من برای آرام کردن او کافی نبود.
او از من خواست که با او در برابر دوربین رسانهها قرار بگیرم و سخنان قاطعی درباره اهمیت رابطه آمریکا - ایتالیا بیان کنم. من هم این کار را کردم. با وجود همه نقاط ضعف برلوسکونی، او واقعا عاشق آمریکا بود. ایتالیا همچنین یک متحد کلیدی در ناتو بود که ما در سراسر جهان ما به آن نیاز داشتیم، از جمله در اقدام نظامی پیشرو در لیبی. بنابراین، هر آنچه که از دستم بر میآمد، برای برقراری مجدد اعتماد و احترام، تدبیر کردم.
سرانجام همکارانم و من، تقریبا با تمام رهبرانی که به طور برجسته در اسناد افشا شده از آنها یاد شده بود، تماس برقرار کردیم. به نظر میرسید که دفاع همهجانبه ما، آسیبها را به حداقل رسانده باشد و در برخی موارد هم صداقت و عذرخواهی ما، عمق جدیدی به برخی روابط بخشید. در بعضی موارد هم، کار از کار گذشته بود. در لیبی، گزارشات تند سفیرمان «جین کرتز» درباره معمر قذافی، باعث شد که وی در طرابلس، عنصر نامطلوب تلقی شود. او حتی از سوی برخی اراذل و اوباش طرفدار قذافی تهدید شد که باعث گردید برای حفظ امنیتش او را به ایالات متحده فرا بخوانم.
در همسایگی لیبی، دیکتاتور تونس به واسطه افشای اسناد فرار کرد. انتشار گزارشات محرمانه آمریکا درباره فساد رژیم، کمک کرد تا سرخوردگی عمومی افزایش پیدا کرده و در نهایت به انقلابی منجر گردید که بنعلی را از ریاست جمهوری فراری داد. جمعبندی ینکه، عواقب دیپلماتیک ویکیلیکس بد بود اما فلجکننده نبود؛ اگر چه از افشاگری دیگری پس از کنارهگیری من از وزارت خارجه حکایت داشت.