چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۰۲:۳۹
کد مطلب : 63787

تصويري از قتلگاه ميدان مين به روايت يك عكاس

تصويري از قتلگاه ميدان مين به روايت يك عكاس
اولين آمبولانس كه آمد من با خواهش به همراه بچه‌هاي تخريب رفتم جلو. وسط ميدان مين جنازه‌هاي زيادي بود. يكي از عكس‌هايي را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحراي كربلا " اجازه انتشار گرفت. به گزارش فارس،‌ اطلاع رساني از آنچه كه در جبهه هاي جنگ اتفاق مي افتاد به پشت خط مقدم و افرادي كه در شهرها زندگي مي كردند، يكي از فعاليت هاي بود بسيار اهميت داشت. اين ارزش اكنون پس گذشت سال ها از آن روزهاي زيبا بيشتر شده است. يكي از افرادي كه در اين امر مهم سهم دارد شخصي است به نام «علي فريدوني» كه چندي پيش خاطرات ايشان در همين صفحه را مشاهده كرديد. او يكي از عكاسان با سابقه ايران و سال هاي دفاع مقدس است و اين خاطره مربوط به تصويري است كه شما آن را مشاهده مي كنيد: در مرحله سوم عمليات بعد از تجديد قوا، نيروها به «ميدان مين» برخورد كردند كه دستور عبور از آن داده شد. عبور از ميدان مين از دو محور بود كه يك سمت سپاه و بسيج بودند و سمت ديگر دست ارتش بود. 150 نفر از بچه‌هاي سپاه و بسيج بعد از شنيدن دستور عبور از ميدان مين داوطلب ‌شدند تا بر روي مين ها «قلت» بزنند . با اين كار معبري باز مي شد براي عبور ديگران از آنجا.(من در سنگر فرماندهي بودم كه فرماندهان اصلي آنجا بودند، از قبل پنهان شده بودم تا آنها مرا نبينند. اما صدايشان را مي‌شنيدم.) از بي‌سيم‌ها صداي "الله اكبر " گفتن رزمنده‌ها مي‌‌آمد و بعد صداي انفجار مين شنيده مي‌شد. در آن سوله يك طرفه فرماندهان سپاه و يك طرف فرماندهان ارتش بودند. بچه‌هاي سپاه ميدان مين را رد كردند. زمان گذشت و هوا روشن شد. عراقي ها متوجه شدند و بچه‌هاي سپاه بسيجي را قيچي كردند، عده زيادي قتل عام شدند و عده‌اي ديگر راه برگشت را گم كردند. هنگام برگشت از جاده‌هاي "رملي "، بچه ها آنقدر خسته شده بودند كه اسلحه و لباس خود را زمين رها كرده بودند. فضا واقعا وحشتناك و دلخراش بود. اولين آمبولانس كه آمد من با خواهش به همراه بچه‌هاي تخريب رفتم جلو. وسط ميدان مين جنازه‌هاي زيادي بود. يكي از عكس‌هايي را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحراي كربلا " اجازه انتشار گرفت. رزمنده‌ها با حالت‌هاي زيبايي به شهادت رسيده بودند. يكي از آنها با مشت گره شده شهيد شده بود و اين نشان از تعصب او داشت، دستش خشك شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشكنند بعد او را دفن كنند. يكي ديگر از شهدا به حالت سجده افتاده بود. يكي از شهدا "آرپي‌جي " اش را به حالتي بغل كرده بود كه انگار معشوق‌اش را در آغوش گرفته است. ديدن اين صحنه برايم بسيار سخت و تلخ بود. من در طول عمرم دو بار صحراي كربلا را درك كردم كه يك دفعه در اين روز بود.
https://siasatrooz.ir/vdca00ni.49nea15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی