این یک سیاست شناخته شده انگلیسی بود تا بتوانند در کوتاه ترین مدت و هزینه ای اندک ثروتی کلان از محل سرمایههای یک ملت که قسمت اعظمی از آن به آیندگان تعلق داشت به چنگ آورند اما برای نیل به این هدف شیطانی نیا زمند بودند تا از محل آن گروهی خاص از جامعه در فقر نگه داشته مالک بلافصل را به افزون خواهیها عادت دهند تا هرگز نتوانند زیاده طلبیها را ترک کنند.
زمانی که بر اثر بی کفایتی رژیم های شاهنشاهی امتیاز نفت جنوب به انحصار انگلیس در آمد اولین اقدام پس از شروع به حفر و استخراج چاهها در مسجد سلیمان احداث پالایشگاهی در آبادان بود تا طلای سیاه را در محل تجزیه که آلودگی هوا و پسماندهای آن را باقی گذاشته و از نیروی ارزان و در حقیقت رایگان محلی برای رسیدن به سودهای کلان بهره جویند و آنگاه عصارهها را که ارزش افزودهای به مراتب بالاتر از هزینهها داشت به مستعمرات خود از جمله هند انگلیس صادر کنند و در مقابل از مختصات سیاسی واقتصادی آن بهره مند شوند.
آن ها شهر آبادان را به مکانی اروپایی تبدیل کردند تا کارگران زحمت کش ایرانی که اکثراً از میان ایلات و عشایر انتخاب می شدند و توانایی و مقاومت جسمی بالایی برای زندگی در آب و هوای نامعتدل و گرمای بالای پنجاه درجه را داشتند بتوانند به رفاه ظاهری آن وابسته شوند.
احداث سینما تاج، هتل کاروانسرا، باشگاههای متعدد و سرگرمیهای شبانه دلفریب، انگیزه راحت طلبی را در جامعه ایرانی که اکثراً فاقد سواد خواندن و نوشتن بودند تا بتوانند از کلاه گشادی که سرشان می رفت جلوگیری نمایند تنها به ظواهر امر دل خوش میکردند تا در پایان هر پانزده روز حقوق خود را دریافت و مواد غذایی زرق و برق دار غربی را هم با عنوان «رشن» از استورها یا همان فروشگاه های انگلیسی بدست آورند که البته اکثر این محصولات نه از تولید داخل بلکه از اروپا و دیگر سرزمین های تحت سیطره بریتانیای کبیر که مدعی بود خورشید در مستعمراتشان غروب نمی کند از جمله هند به واسطه کشتیهای باری به بار اندازهای آبادان و خرمشهر آورده می شد.
رسیدن این نوید که پالایشگاه آبادان به کارگران خود حقوق و مزایای بالا و خانههای سازمانی در مناطق «بریم» و «باوارده» و یا احمد آباد را همراه با تفریحات متنوع در باشگاههای شبانه میدهد وسوسه را در میان جامعه اقصی نقاط کشور فقیر و درمانده بر میانگیخت تا جوان و حتی میان سالان همراه با حانوادهها دل از روستا و ییلاق و قشلاق بکنند و کار کشاورزی و دامداری را به حال خود رها کنند و بسوی آبادان، خرمشهر و مسجد سلیمان راهی شوند.
با این حال صنعت نفت اگرچه جای خودش را در ایران باز می کرد اما بیش از نیم قرن طول کشید تا علیرغم تلاشهای مصدق بتواند بصورت واقعی و حقیقی، ملی شود که امروز چهل و دوسال از این اتفاق مبارک می گذرد. اما بیدار کردن کارکنان آن از خواب نیمی قرنی قبل از این بیداری کار سخت و مشکلی بود تا آگاه شوند آنچه می گرفتند یک هزارم حق این ملت که صاحب بلافصل نفت بودند نمی شد و حالا که همه اصل و فرع سرمایه به جامعه خود اختصاص دارد آنها نیز باید هم سطح دیگر کارکنان دولت باشند.
مرور زمان وبیداری و آگاهی آحاد جامعه باعث گردید تا این واقعیت عینیت بخشیده و انتظارهای اصولی و منطقی داشته باشند و کارکنان این صنعت استراتژیک، بر اساس زحمات و میزان مسئولیتی که در مناطق بد آب وهوا به عهده دارند حقوق دریافت کنند، که این امر می توانست گام تازه و پسندیدهای برای مدیریت کلان کشور و قانون گذاران باشد تا اجازه ندهند بار دیگر آزمونهای پر از خطا تکرار شود و عدالت در جامعه بالسویه گردد اما بازهم اگرچه درها را میبندند اما آنهایی که باید اشتباهات را تکرار کنند از پنجرهها وارد میشوند!
تنها شرکتها و کارخانههای باقی مانده وابسته به دولت نیستند که بر اساس اصل ۴۴ قانون اساسی باید هرچه سریع تر به بخش خصوصی واگذار شوند تا بار نگرانی از هزینههای مضاعف آنها از دوش دولت و بالطبع نظام برداشته شود بلکه امثال سازمانهای «آبفا» هم از این امر مستثنی نیستند که نقش شتر مرغ را بازی می کنند تا فارغ از قوانین مصرح، میزان حقوق ومزایای کارکنان را توسط هیئت مدیره های فرمایشی تعیین نمایند و امکانات زیر ساختی را از بودجه عمومی دریافت کنند و همچنان شتر مرغ باشند واگر مورد اعتراض متولیان دیگر نهادها و ارگانها و دستگاههای دولتی قرار گرفتند بگویند بخش خصوصی هستند اما وقتی بی اعتنایی آن ها باعث میشود بارندگیها، شهرهای خوزستان را با سیل روبرو سازد دم از کمبود اعتبار و دولتی بودن می زنند که دیدیم همین روزها مدیر عامل یکی از این شهرها به دلیل کوتاهی بازداشت شد و همین اتفاق در شهرک زاینده رود روشن دشت اصفهان هم حادث گردید تا فاضلاب همچنان کف کوچه و خیابانها جولان دهد! اما مقام آوردن ورزشی شرکت خصولتی متولی باز هم بصورت رپورتاژ آگهی و از محل کسری اعتبار برای پیش گیری از حوادث صفحات رسانه های زنجیره ای را صفا بخشید تا کلمهای در این باره نوشته نشود!
نویسنده: حسن روانشید