دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۵۸
کد مطلب : 99621

چرایی و چگونگی تشکیل سازمان منافقین (5)

شکنجه می‌کردیم تا شاید برای آخرین بار مطلبی که هرگز وجود نداشت از او دربیاوریم
شکنجه دیگری که بر روی حبیب اعمال کردیم بی‌خوابی بود و روز اول که او را دزدیده بودیم تا صبح اجازه ندادیم بخوابد در حالی که به شدت خوابش می‌آمد روز اول آن قدر حبیب را شکنجه کردیم که توالت نمی‌توانست برود و با دست خود را روی زمین می‌کشید و به توالت می‌رفت بعد از چند روز مسعود قربانی به ما گفت بچه‌های بالا معتقدند ما کارمان را خوب انجام ندادیم و خودشان می‌خواهند از نزدیک کار را دنبال کنند حفاظت خانه را بالا ببرید که یکی از مسئولین بنام عبدا...( عزت ا... اشتری) می‌خواهد به اینجا بیاید مسعود قربانی به ما گفته بود که وی در بخشی کار می‌کند که کلیه خطوط حفاظتی و امنیتی سازمان از آنجا داده می‌شد، عبدا... به ما گفت که او تجربه بازجویی زمان شاه دارد، می‌داند چطور باید برخورد کند. ولی ما اطلاع داریم که (حبیب روستا) در لو دادن خانه‌های تیمی دست داشته است عبدا... نقاب به چهره زد و وارد حمام شد حبیب خیلی ترسید. از او پرسید که حقیقت را نمی‌گویی و او از ترس هیچ چیز نگفت ما مجدداً حبیب را روی میز بستیم و شروع به شکنجه اش کردیم او گفت همه چیز را می‌گویم ما کاغذ و قلم آوردیم و شروع کرد به نوشتن: من خانه تیمی را لو دادم عبدا... چند سوال دیگر به او داد و پس از پاسخ گویی به وی گفت چرا دروغ می‌گویی حبیب گفت من از ترس دارم دروغ می‌نویسم. عبدا... به ما گفت بزنید تا ساعت ۲۱۰۰ او را شکنجه کردیم و آن شب تا صبح او را بیدار نگه داشتیم روز بعد شکنجه را شروع کردیم ولی عبدا... گفت این طوری فایده ندارد و هویه را برداشت و به دست‌ها و کمر حبیب می‌چسباند و بدن او را می‌سوزاند و ما دهان او را گرفته بودیم او به حبیب گفت تو با سازمان ارتباط داشتی و کمک مالی می‌کردی که اعتماد ما را جلب کنی و از طرف دیگر خانه‌های ما را لو می‌دادی ولی حبیب قسم می‌خورد که چنین کاری نکرده است تا عصر او را شکنجه کردیم ولی نتیجه‌ای نگرفتیم در این وقت هنگامی که عبدا... می‌خواست برود به ما گفت او می‌داند که اگر حرف بزند ما او را می‌کشیم و حرف نمی‌زند بنابراین ما او را می‌کُشیم و او را بکشید و جنازه اش را در بیابان بیندازید. پس از رفتن عبدا... باز هم من و مسعود قربانی او را شکنجه می‌کردیم تا شاید برای آخرین بار مطلبی که هرگز وجود نداشت از او دربیاوریم و مصطفی معدن‌پیشه نیز دهان او را گرفته بود که ناگهان حبیب تکانی خورد و از ناحیه گلو خرخر کرد و ما فکر کردیم بازی درآورده است و اهمیتی نمی‌دادیم حبیب دست هایش شل شد ما او را باز کردیم ولی او مرده بود...
جزئیات ربودن و شکنجه طهماسبی:
شاهرخ طهماسبی، ۲۸ ساله، مجرد، عضو کمیته مرکزی جرم: عضویت در کمیته انقلاب اسلامی
مرداد ماه سال ۱۳۶۱ یکی از پاسداران کمیته بنام شاهرخ طهماسبی که وظایف شغلی او با کارهای اطلاعاتی بی‌ارتباط بود، ربوده می‌شود و طی ده/۱۰ روز شکنجه مداوم نهایتاً به قتل می‌رسد و جنازه او در منطقه عباس آباد تهران رها می‌شود. او شدیدترین شکنجه‌های مجاهدین را تحمل کرده و هیچ اطلاعات شغلی خود را به آنان نداده است. بطوری که ناصر فراهانی یکی از افراد تیم رباینده وی به مسئولانش گفته است: در این ۱۰ روز ما زندانی او بودیم.
فریبا اسلامی یکی از اعضاء سازمان می‌گوید، در بهمن سال ۱۳۶۰ با محمد قدیری ازدواج کردم و در جریان ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبی به عنوان محمل همان خانه شکنجه بودم در این خانه حمام را برای شکنجه آماده کرده بودند و فردی بنام اکبر (محمدجواد بیگی) برای بازجویی از وی به این خانه آمد و مرتب او را شکنجه می‌داد گاهی او را به حمام می‌بردند و گاهی در گنجه ا ی که در همان خانه قرار داشت و به ابعاد یک متر در یک متر بود و کاملاً تاریک بود با دهان بسته قرار می‌دادند در تمام این مدت نیز نباید از خانه بیرون می‌رفتیم.
من صدای شلاق خوردن و کتک خوردن او را می‌شنیدم ولی چون دهانش بسته بود فقط ناله ضعیفی می‌کرد. علی عباسی (هادی) او را بسیار شکنجه می‌کرد و با کابل‌های به هم بافته او را می‌زد یک شب ساعت ۲ از خواب بیدار شده بودم شنیدم که او آب می‌خواهد و صدایش خیلی ضعیف به گوش می‌رسید ولی من به او آب ندادم و رفتم خوابیدم. شاهرخ طهماسبی را در همین خانه به قتل می‌رسانند و برای اینکه کسی او را نبیند جسد وی را در یک کارتن بزرگ می‌پیچند و با طناب بسته بندی می‌کنند و با یک اتومبیل سوبارو جسد وی را به محله‌ای در اطراف عباس آباد بردند و دفن کردند. 

جزئیات ربودن و شکنجه طالب طاهری و میرجلیلی:
طالب طاهری: ۱۶ ساله و محسن میرجلیلی: ۲۵ ساله اتهام عضویت در کمیته انقلاب اسلامی
مهران اصدقی یکی از اعضای منافقین در این‌باره عنوان می‌کند: خانه تیمی مرکزیت بخش ویژه در خیابان کارون بود مهدی کتیرایی و حسین ابرشمچی در آنجا بودند و جواد محمدی (طاهر) مسئول حفاظت خانه بود. طاهر حین مراقبت از خانه و دیده‌بانی از داخل خانه مشاهده می‌کند که فردی بیرون از خانه ایستاده است و به او مشکوک می‌شود و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می‌کند روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا می‌بیند و به افراد بالای بخش ویژه می‌گوید و آنها دستور ربودن آن دو جوان را می‌دهند. تیم ربایش بعد از شناسایی دقیق آنها اقدام به تعقیب می‌کنند و در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم و باید با ما بیایید... آنها به خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده می‌شوند. حمام این خانه که برای شکنجه انتخاب شده بود بوسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود ابزار شکنجه این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دستبند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کسی می‌زدی بیهوش می‌شد، زنجیر، قفل و سیانور و...
طاهر (جواد محمدی) به همراه مصطفی معدن‌پیشه و شهرام روشن‌تبار اقدام به شکنجه آنها می‌کنند ... هدف از این سرعت عمل این بود که ببینند آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟
پس از بازرسی از جیب آنها کارت‌ها و مدارکی که نشان می‌داد پاسدار هستند، بیرون می‌آورند بعد آنها را روی صندلی با طناب می‌بندند و صندلی را روی زمین می‌خوابانند... با کابل‌های کلفت چندلایه به کف پا و سایر نقاط بدن آنها می‌زنند و برای اینکه صدای آنها بیرون از خانه نرود دهان آنها را با پارچه می‌گیرند...
همان روز مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت (حسین ابریشم‌چی) آنها ربوده شده و مسئولیت بازجویی آنها با من است و به من گفت که با هم سوال تهیه می‌کنیم که برای ما مشخص شود که خانه‌های تیمی چگونه لو می‌رود از اینجا بود که من در راس این جریان قرار گرفتم و به عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجرا می‌کرد عمل نمودم ... برای ایجاد هراس نقاب به چهره می‌زدیم همین کار را کردم و وارد حمام شدم دیدم که یک پسر ۱۷-۱۶ ساله در گوشه حمام در حالی که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده و اسمش طالب طاهری بود و پاهایش کبود شده و باد کرده بود. بدنش و کف پاهایش تاول زده بود سپس به اتاق رفتم تا فرد دیگری را که محسن میرجلیلی نام داشت را ببینم فردی حدود ۲۵-۲۴ ساله و در حالی که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود بدن او نیز مانند بدن طالب بود و خیلی با کابل شکنجه شده بود.
مصطفی معدن‌پیشه: به من گفت که ما دیروز خیلی آنها را شکنجه کردیم آنها را به نوبت داخل حمام می‌بردیم و در حالی که پاهایشان تاول زده بود و حال نداشتند آنها را روی صندلی بستیم و صندلی را خواباندیم و من با کابل می‌زدم و آنها که از درد ناله می‌کردند و فریاد می‌زدند مصطفی دهان آنها را با پارچه گرفته بود آن قدر آنها را زدم که تاول‌های پای آنها ترکید و خونریزی کرد...
جواد محمدی: ابتدا به جان آنها افتاد سپس آنها را روی همان صندلی بستیم و روی پاهای متورم و خون‌آلود آنها آب جوش ریختیم طوری که پوست بدن آنها ترک خورد و تاول‌ها می‌ترکید... آنها بارها بیهوش می‌شدند و باز به هوش می‌آمدند... آب داغ روی سر و صورت آنها ریختیم که سر و صورتشان تاول زد ... خون از همه جاهای بدن آنها به راه افتاد و خون زیادی از بدنشان رفته بود طاهر (جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان می‌کشید طوری که عضوی از بدن آنها نبود که خون‌آلود نباشد. 

سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که می‌کند نشان دهد
من و مسعود قربانی به داخل حمام و به سراغ محسن میرجلیلی رفتیم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندهی تو را می‌پزم. سپس به من گفت که اتو را بیاور من اتو را آوردم و در حالی که به برق زد و کاملاً گرم شد ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت بوی سوختگی همه جا را گرفته بود من خیلی ترسیده بودم مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که می‌کند نشان دهد جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه مشغول شکنجه طالب طاهری بودند، جواد به مصطفی گفت برو چاقو بیاور مصطفی چاقو را که آورد چاقو را چند بار روی بازوی طالب کشید که بار سوم خون بیرون زد و بر اثر درد شدید تکان خورد.
طالب می‌خواست حرف بزند که جواد با مشت توی دهانش کوبید طوری که دندانش شکست. جواد گفت حالیت می‌کنم و سپس میله سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد دندان‌های شکسته اش به همراه خون و آب دهان بر روی شلوارش ریخت مصطفی با میله سربی که در دستش بود به جاهای دیگری از بدن او می‌زد محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز من خواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد.
من نیز همین کار را کردم طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می‌شد. محسن بیهوش شد و بعد که به هوش آمد به روی شلوارش پنجه می‌کشید مسعود آب داغ روی دست‌های محسن می‌ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگی داشت.
به اتاق که رفتم صحنه دلخراشی دیدم پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و جواد محمدی در حالی که چاقوی خون‌آلودی دستش بود بالای سر طالب که بیهوش شده بود، ایستاده بود وقتی طالب به هوش می‌آمد، حرف نمی‌توانست بزند فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد ناله‌هایی از او شنیده می‌شد و جواد که با حالت عصبانی از او می‌پرسید چرا حرف نمی‌زنی صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سر خود را به شدت تکان می‌داد مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و آن را برید طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بیهوش شد... در همین حین که طالب بیهوش بود جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون زد...
من با کابل به کف پا و بدن محسن زدم که به هوش آمد هنگامی که دهانش را باز می‌کرد بوی گندیدگی شدیدی از دهانش می‌آمد و لثه‌هایش حالت پوسیدگی داشت. بدنش سست شده بود یکبار که مسعود موهایش را می‌کشید و من با کابل او را می‌زدم یک دسته از موهایش در دست مسعود ماند. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت به داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم. طالب بیهوش در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدی با انبردست مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود که از دهان او خون زیادی بیرون می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی می‌داد...
جواد اطلاعات می‌خواست و طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیک و سیخ به همراه خود آورد جواد سیخ را دو بار سرخ کرد به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دگمه‌های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سیخ داغ به بدن طالب اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد... تمام فضای اتاق را بوی سوختگی پارچه و گوشت پر کرده بود.
تا عصر آنها یکی دو بار به هوش آمدند... حوالی عصر مصطفی معدن‌پیشه بر اثر دستپاچگی، وقتی محسن میرجلیلی یک تکان خورده بود تیری شلیک کرد و مجبور به تخلیه خانه شدیم... . 

زنده نگه داشتن انگیزه‌های موجود
با همان میله‌های سربی آنها را بی‌هوش کردیم و سپس به بدن آنها سیانور تزریق کردیم و در حالی که هنوز جان می‌دادند آنها را پتو پیچ کردیم و داخل صندوق عقب گذاشتیم. ساعت ۹ شب ماشین را در خیابان نظام‌آباد تحویل خسرو زندی و محمدجعفر هادیان دادیم تا آنها را برای دفن به بیابان‌های اطراف ببرند... وقتی جریان شکنجه لو رفت سازمان فکر نمی‌کرد که قضیه این قدر برایش گران تمام شود و وقتی با انبوه شرکت‌کنندگان در تشییع جنازه این‌ها و مسئله‌داری بچه‌ها در داخل تشکیلات مواجه شد به ما گفتند که هیچ چیز به بچه‌ها نگویید و اگر بچه‌ها سوال کردند بگویید که کار خود رژیم است.
مسعود رجوی مسئول سازمان تحقق راهبرد خود را در کوتاه‌مدت یعنی در دو، سه سال آینده به طرفدارانش وعده می‌دهد پس از چندین‌بار که این تاکتیک یعنی تعیین تاریخ برای براندازی نظام به منظور زنده نگه داشتن انگیزه‌های موجود در هوادارانش را مطرح می‌نماید و به نتیجه نمی‌رسد تاریخی را اعلام نمی‌کند. مجدداً بعد از فرار رجوی و یارانش به عراق رجوی یک بار دیگر سال ۱۳۶۶ را سال سرنوشت ساز قلمداد می-نماید.
بعد از اجرای دو مرحله اول و دوم در فاز سیاسی گروهک، سازمان منافقین که نتوانسته بود در این دو مرحله به توفیقی دست یابد مرحله سوم را آغاز نمود که نظر به اینکه تاکتیک‌های گروهک در دو مرحله قبل که قرین به تعیین زمان‌های کوتاه مدت و دراز مدت برای به انفعال کشاندن نظام بود با شکست مواجه شده بود در مرحله سوم یعنی قیام عمومی که هنوز نیز در انتظار این مرحله بسر می‌برند در این راستا سعی می‌کنند تا مسیرهای آن را که از کانال‌های مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و ایجاد نوعی نارضایتی بین مردم عبور می‌کند، هموار نمایند و مرحله قیام عمومی محقق گردد در این دوران سازمان مجاهدین خلق با اتکا به دو عامل در مسیر مبارزه مسلحانه علیه انقلاب گام نهاد این دو عامل عبارت بودند از:
الف) اتکا به تشکیلات منسجم و پولادینش
ب) رقیق دانستن مشروعیت و مقبولیت نظام جمهوری اسلامی ایران و ضربه‌پذیر دانستن آن
انعکاس دو عامل فوق‌الذکر در تحلیل‌های سازمان به منظور بالا بردن روحیه طرفداران و بوجود آوردن انگیزه مبارزه در آنان صورت می‌گرفت.
پس از شروع مبارزه مسلحانه توسط سازمان و اعمال جنایت‌های بی‌شمار توسط آنها شیوه و نوع برخورد مسئولان قضایی، نظامی و انتظامی کشور با آنان عملاً حول دو محور اساسی استوار گشت.
الف) مقابله با نیروهای در صحنه و بازوان اجرایی - نظامی سازمان که عمدتاً در هواداران متبلور می‌شد.
ب) ضربه زدن به سازمان‌دهندگان تشکیلات که در مرکزیت اعضا و کادرها تجلی پیدا می‌کرد.
نحوه برخورد مسئولین با دو مورد فوق بدین صورت بود که ابتدا تلاش نمودند در بستر سیاسی ارشادی، بازوان اجرایی سازمان را قطع نموده و سپس با به روی صحنه آمدن اعضاء و کادرهای مخفی، انسجام و تشکیلات مجاهدین خلق را متلاشی نمایند. اینگونه عمل نمودن باعث گردید تا در مدتی کمتر از هشت ماه نزدیک به ۸۰ درصد از هواداران و نیروهای اصلی آنان دستگیر و یا به ترتیبی از سازمان جدا گردند این خود مقدمه‌ای جهت ضربه وارد نمودن بر پیکر اصلی تشکیلات بود که ذیلاً به برخی از ضربات وارده به این گروه اشاره می‌گردد:
الف) ضربه ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰:
در سحرگاه ۱۹ بهمن عملیات اصلی به مرکز تشکیلات گروه آغاز شد و افسانه پولادین بودن تشکیلات مجاهدین خلق از بین رفت، در این عملیات علاوه بر موسی خیابانی (یکی از رهبران اصلی گروهک)، آذر رضایی (همسر موسی)، اشرف ربیعی (همسر مسعود رجوی) بیش از ۳۵ تن دیگر از اعضا و کادرهای اصلی از بین رفتند.
ب) ضربه ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۶۱:
این عملیات در روز یک شنبه ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ آغاز گردید در نتیجه بیش از ۱۰ خانه تیمی کشف و بیش از ۷۰ نفر از اعضا و وابستگان به سازمان دستگیر و یا کشته شدند. اهمیت این عملیات در وسعت آن نهفته است ۹ نفر از ۱۲ نفر کشته شده در این عملیات از اعضای مرکزی سازمان بودند.
پ: ضربات ۱۹ و ۲۰ خرداد ۱۳۶۱:
در روزهای ۱۹ و ۲۰ خرداد نیروهای اسلام با هجوم بر ۸ مرکز و پایگاه مجاهدین خلق ضربه ی دیگری بر پیکر آنها وارد ساختند که منجر به متلاشی شدن بخشی از سازمان مجاهدین خلق گردید در این عملیات ۱۰ نفر کشته و ۱۶ نفر زخمی می‌شوند که دو نفر از کشته شدگان به نام‌های حسین جنتی و عبدالنبی معظمی که اولی از سال ۱۳۴۹ عضو سازمان و کاندیدای مجاهدین خلق در اصفهان بوده و دومی از سال ۱۳۴۷ عضو سازمان و کاندیدای مجاهدین خلق در جهرم بوده است نیز مشاهده می‌شد.
ت: ضربه ۱۰ مرداد ۱۳۶۱:
نیروهای اسلام در روز یکشنبه ۱۰/۵/۱۳۶۱ به بیش از ۲۰ پایگاه مجاهدین خلق که همگی توسط عناصر دستگیر شده افشا شده بودند هجوم برده و ضربه‌ای طاقت فرسا بر تشکیلات آنان وارد نمودند نتایج حاصله از عملیات بدین قرار است:
* طی این حمله ۴۷ نفر از مجاهدین خلق به هلاکت رسیده و ۴ نفر نیز دستگیر می‌شوند.
* پس از این ضربه بین ۲۰ تا ۴۰ پایگاه نیز بوسیله سازمان تخلیه شده و از طرف دیگر مقادیر زیادی وسایل مخابراتی، اسلحه، مرکز عملیات سازمان، اسناد و... بدست نیروهای انقلابی می‌افتد.
* کشف مدارک بسیار زیاد و افشاء خط سازمان مجاهدین خلق و سوختن خیلی از تاکتیک‌های آینده آنها
*از بین رفتن نیروهای کیفی سازمان
*ایجاد شک و سلب اعتماد در تشکیلات
*عدم امنیت برای تشکیلات و اعتراف آنها به پیچیده عمل کردن نظام جمهوری اسلامی ایران
کلیه این عوامل باعث گردید که سازمان تصمیم به خروج از کشور بگیرد که خود این موضوع چنان چه قبلاً نیز گفته شده باعث ایجاد اختلافی فی مابین مسعود رجوی با موسی خیابانی گردد که در نهایت تصمیم بر این شد که موسی فرمانده داخل کشور و مسعود مسئول خارج از کشور گردد و در نتیجه شخص مسعود به خارج از کشور متواری می‌گردد.
قبل از اینکه بخواهیم به موضوع فعالیت گروهک در خارج از کشور بپردازیم بهتر است نگاهی به روند فرقه سازی مسعود رجوی در درون سازمان مجاهدین خلق اشاره‌ای داشته باشیم. 

جمع بندی ویژگی‌های فرقه
در یک فرقه، رهبر خود خوانده که منصوب خویشتن است تنها مرکز قدرت و تنها تعیین کننده ارزش‌ها و اهداف است و خودمختاری وی حد و مرزی ندارد به کسی پاسخ گو نیست. مذهب خود را با اقتباس صوری از سایر ادیان و ایجاد ترکیب التقاطی، اختراع می‌کند. برخی از مهم ترین و رایج ترین روش‌های رهبری فرقه برای حفظ و گسترش سلطه خود عبارتنداز: حذف فیزیکی مخالفان، بی‌اعتبارسازی و خائن نامیدن مخالفان پیش و پس از حذف، پرونده سازی و وارد نمودن تهمت‌های شرم آور و دشنام گویی به منتقدان و مخالفان و وارونه سازی متهورانه مواضع ایدئولوژیکی یا سیاسی، تلقین و باورآفرینی در افراد و ترغیب اعضاء به تخریب و تحقیر شخصیت خویش از دیگر تاکتیک‌های اصلی (فرقه) در قبال ابهام، سوال، تردید و یا اعتراض محسوب می‌شوند فرد با تبدیل شدن به مرید به خویشتن تلقین می‌کند که قدرت تشخیص و تمیز مسائل را ندارد و این رهبر است که قالب‌های اندیشه و زندگی را می‌سازد. قطب بندی و تعاریف خیر و شر و دوست و دشمن تابع تشخیص و تمایل رهبر فرقه است و او از پاسخ گویی به مریدان مصون است و فاصله نجومی بین وی و دیگران ایجاد می‌گردد. او فردی است فراسوی انسان‌های عادی و برخوردار از توان ماورایی که همگان بایستی به او الصاق شوند و برخلاف مذاهب حقیقی که دعوت به خدا می‌کنند رهبر فرقه و یا خود فرقه در جایگاه خدا قرار می‌گیرد و جنبه مقدس و الوهی می‌یابد بسیاری از فرقه‌ها سعی می‌کنند از زبان و فرهنگ تحریف شده مذاهب برای مشروعیت بخشیدن به خود استفاده کنند از این رو ادعا می‌شود که رهبر فرقه از خلقت جهان و جهان بینی و سرشت انسانی را با الهام از تعلیمات آسمانی می‌گیرد دروغ و فریب و اغوا و چند چهره بودن در فرقه توجیه می‌شود و ارتکاب به آنها برای حفظ فرقه توسط رهبر و اعضا مجاز دانسته می‌شود. 

سوار بر اسب شیطان
رهبر فرقه، جامعه تحت کنترل خود را بسته و محرمانه شکل می‌دهد و پنهان‌کاری و رازداری و طبقه‌بندی اغلب موضوعات حتی کم‌اهمیت را حیاتی و غیرقابل گذشت بر می‌شمرد. تاکید بر اصل پرده پوشی و رازآمیزی در فرقه برای ایجاد دیسپلین شدید و نظام سلسله مراتبی مبتنی بر اطاعت محض و کورکورانه یک ابزار موثر است آنگونه که جمع کثیر اعضا سابق سازمان بنا بر مشاهدات عینی و تجربیات مستقیم خود می‌گویند:
مسعود رجوی با تلاش پیگیر توانست ویژگی‌های مزبور را در سازمان ایجاد و یا تقویت نماید.
و یا پرویز یعقوبی، به دنبال جدا شدنش از سازمان در زمستان ۱۳۶۳، در نقدهایی که به سازمان و شخص رجوی وارد کرده، وجود عناصر و رگه‌هایی از اپورتونیسم هژمونی‌طلبی فردگرایانه و خودمحوری را موجب حرکت‌های زیگزاگی رجوی می‌داند:
... سال ۱۳۵۴ که ضربه خوردیم و بسیاری از کادرها مارکسیست شدند رجوی به علت غرور و عدم اعتراف به نارسایی‌ها، به جای ریشه‌یابی عمیق این ضربه، به نسخه‌نویسی عجولانه پرداخت تا مشکل را حل سازد.
رجوی اگر صادقانه به نارسایی‌ها اعتراف می‌کرد و از نیروهای مذهبی زندان کمک می‌گرفت هم قدرت معنوی پیدا می‌کرد و هم فراگیر می‌شد. او به این مساله توجه نمی‌کند و می‌خواهد عجولانه حاکم بشود و نتیجتاً سوار بر اسب شیطان به دام امپریالیسم افتاد و قاتل کودکان شیرخوار و قاتل پیرمردان و پیرزنان گردید و سرانجام خونِ شهدا را به صدام فروخت.
... او دقیقاً بعد از شهادت ۹ نفر و مدتی در اوین بودن و ملاقات نداشتن به این نتیجه می‌رسد که باید در خط تفاهم شرق و غرب حرکت کند.
راستگو یکی از مسئولان سابق روابط خارجی سازمان نیز درباره تبدیل شدن گروه به فرقه نوشته است: تبدیل سازمان مجاهدین به یک فرقه خطرناک شبه مذهبی طی یک پروسه طولانی انجام پذیرفت.
اما نکته جالب توجه درخصوص فرقه‌گرایی منافقین به اظهارنظر شهید مطهری برمی گردد چراکه فضل تقدم در پیش‌بینی تبدیل (سازمان مجاهدین خلق ایران) به یک فرقه از آنِ استاد مطهری است. او این نظر خود را در بخشی از نامه‌ای که برای امام خمینی به نجف فرستاد چنین بیان می‌کند:
... جریان دوم جریان به اصطلاح گروه مسمی به (مجاهدین) است اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می‌آیند. درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت این‌ها این است که به قول خودشان به (خودکفایی) رسیده‌اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می‌کنند. از همین جا می‌توان تا آخر خواند دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفرصادق علیه اسلام نزد این‌ها مقدس و محترم است. البته این‌ها آنهایی هستند که به مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام (تغییر ایدئولوژیک) کردند تکلیفشان روشن است... .
اما درخصوص چگونگی طی این رویه در سازمان برخی از اعضای قدیمی سازمان تاکید دارند که رجوی، علاوه بر مطالعه کتب مربوط به سازماندهی (مانند نوشته‌های مائو، هوشی مین، جیاپ، چه‌گوارا و...) در زمینه نهضت‌ها و حرکات شعوبی و فرقه‌گرایانه تاریخ ایران نیز مطالعاتی داشته است تا فرهنگ (مرادسازی) و (مرادپروری) را به دقت بیاموزد.
علی فراستی در این‌باره می‌گوید: از بخش اطلاعات انجمن‌ها، در حوالی مهرماه ۱۳۶۳، خواسته بودند که در مورد فرقه‌های مذهبی در غرب تحقیقاتی بکنند، بهانه شان نیز این بود که (امپریالیست‌ها دارند از طریق فرقه‌های مذهبی، خط و خطوطی را پیش می‌برند که می‌خواهیم ببینیم دارند چه کار می‌کنند و کارکرد این فرقه‌ها چیست)، ... من به این نتیجه رسیدم که در آن موقع، مسعود رجوی می‌دانسته که تشکیلات دارد از هم می‌پاشد و نیاز داشته که ببیند فرقه‌های مذهبی در غرب چطور عمل می‌کنند تا آن را الگو قرار بدهند.

پژوهش و تالیف: تورج گیوری
ادامه دارد...

https://siasatrooz.ir/vdcgq39y.ak9yx4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی