امریکاییها که پس از سالها خصومتورزی متوجه شدند كه ابزار قدرت سخت آنها در برابر ایران ناتوان است، بنابراين تغيير جهت دادهاند و اينك ابزار اصلی قدرتشان در مواجهه با ایران، نرمافزاری است که از طریق انواع روابط اقتصادی، سیاسی و به ویژه فرهنگی فعال و اثرگذار ميشود، بنابراين در جستوجوی راههاي گوناگون برقراری این روابط هستند.
اما آنچه كه راه ورود امريكا را به اين روابط هموار ميكند عوامل داخلي غربگرا هستند. اين گروه با تسليم خود به امريكا همچون يك كاتاليزور عمل كرده و اهداف كلان امريكا را به پيش ميبرند.
اين سياست امريكايي با شناسایی مهرههای مستعد و خودفروختهای که جز چشم گفتن به آمریکا چیز دیگری نمیگویند، در داخل كشورها به پيش ميرود و امريكاييها آن را بهنحوی هدایت میکند که رسماً كشورهاي هدف تحت سلطه آنها قرار گیرد. امروز هم آمریکا میخواهد ایران را از طریق مهرههای غربگرا، به یک سلطهپذیر و همجهت با سیاستهای خود درآورد. ابراهيم فياض استاد دانشگاه در اينباره ميگويد: جهانی شدن آمریکایی براساس "دموکراسی هدایت شده" است، آمریکا در این برنامه طی فرآیندی در کشوری که میخواهد سیاستهای خود را پیاده کند، دموکراسی مدل آمریکایی را ایجاد میکند و سپس آن دموکراسی را هدایت میکند، نمونه این پیشبرد را میتوان در آلمان، ژاپن و کره جنوبی مشاهده کرد، به قدرت رسیدن مرکل را اگر بررسی کنید خواهید دید که آنها مهرهای را که ویژگی کاتالیزور برای رسیدن به اهدافشان را دارد، پیدا کردند و تمامی مقدمات را جهت رسیدن به قدرت آن را نیز فراهم کردند و امروز به یک قدرت تحت سلطه بدل شده است.
مطلوب امريكاييها در ايران نيز همين است كه مسئولین ایران تنها در برابر آمریکا، سخنان آنان را تأیید کنند و کوچکترین مقاومتی از سوي ايران مشاهده نشود.
فتنه ۸۸ و برنامه امريكا براي تغيير
در اتفاقات ۸۸ نیز ردپای دموکراسی هدایت شده بهخوبی مشخص است، آمریکا مهرههای مستعد خود را در ایران فعال کرد و سپس برنامهریزی کرد تا نظام ایران را ساقط کند و کسانی سر کار بیایند که در عین برپایی دموکراسی آمریکایی، افسار آن را به آمریکا سپرده و توسط خود آنها هدایت شود.
در سال ۸۸ آمریکا رسانههای خود را به میدان آورد، هزینه کرد و پولهای زیادی را خرج کرد تا این اتفاق رخ بدهد و دموکراسی هدایت شده در ایران عملیاتی شود.
هيلاري کلینتون در کتاب خاطراتش به حمایتهاي مالی گسترده از مخالفین در ایران و سایر کشورهایی که به نحوی مورد هدف کاخ سفید به حساب ميآمدند اشاره ميکند. البته با توجه به اسناد منتشر شده از وزارت خارجه آمریکا در سال ۲۰۰۶ مبنی بر قرار گرفتن ایران در اولویت اول سیاست خارجی، به نظر ميرسد عمده هزینههاي صرف شده از بودجه حمایت و آموزش مخالفین در کشورهای هدف آمریکا در راستای حمایت و تقویت مخالفین در ایران هزینه شده باشد.
وي همچنين در کتاب خاطراتش مینویسد دولت در پشت پرده حمایت از مخالفان را در دستور کار داشت و به عنوان مثال خود کلینتون از شرکت توئیتر خواسته بود تعمیرات سایتش را به زمان دیگری موکول کند تا آتش اغتشاشات در تهران سرد نشود. با این حال، در ماههای بعد که به تدریج از دامنه حضور آشوبگران در خیابانها کاسته میشد دستگاههای مختلف آمریکا هم پردهپوشی را کنار گذاشته و حمایتها از مخالفان را علنیتر میکردند.
و انتخابات مرحله پسا توافق
در حال حاضر نيز به نظر ميرسد كه آمریکا برای تغییر معادله قدرت در ایران ظرف یک دهه آینده یک برنامه جامع طراحی کرده است كه خيال دارد با استفاده از همين مهره هاي غرب زده آن را عملي كند. این برنامه بر تحولات مرحله پسا توافق هستهاي و هم چنین سرنوشت انتخابات آینده استوار خواهد شد. بازیگران اصلی در اینجا جریان سیاسی غربگرا، نخبگان شبکه شده با سرویسهاي غربی در قالب پروژههاي شبهمدنی و همچنین شبکههاي اجتماعی هستند که آمریکا تصور ميکند امکانی برای مهار آنها وجود ندارد. اگر از این منظر به توافق هستهاي بنگریم و درصدد کشف معنای رمزگونه آن در ارتباط با آینده قدرت در ایران برآییم، آن وقت راز بسیاری از آنچه ظاهرا غیرقابل فهم به نظر ميآید گشوده خواهد شد.
به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران داخلی و خارجی، مسأله اصلی درباره برجام، متن آن نیست بلکه مسأله اصلی این است که این توافق بناست مقدمه اجرای چه پروژههایی باشد. هم ایران و هم آمریکا ميخواهند با فرمول خود وارد دوران پساتوافق شوند. به تعبیر دیگر، برجام تبعات سیاسی گستردهتری خواهد داشت که شکل دادن به آن و کنترل آن، مهم ترین مسأله امنیت ملی ایران در چند سال آینده و یکی از مهم ترین مسائل سیاست خارجی آمریکا همزمان با آن خواهد بود.
تبعات غیرهستهاي برجام به نحو خارقالعادهاي تعیینکنندهتر از تبعات هستهاي آن است. منازعه بزرگ اینجاست و برنده و بازنده اصلی نیز همینجا معلوم خواهند شد. وقتی «کالین کال»، مشاور امنیت ملی «جو بایدن» در مؤسسه مطالعات استراتژیک و بینالمللی در واشنگتن گفت: «آمریکا یک طرح راهبردی از پیش آماده برای مرحله پساتوافق دارد.» حتی اگر این کد صریح از یک مقام امنیت ملی آمریکا را هم در اختیار نداشتیم، باز به سادگی ميشد حدس زد چنین طراحی راهبردیاي وجود دارد. نشانههاي روشنی در دست است که ثابت ميکند توافق هستهاي بخشی از یک برنامه بزرگتر است. در اين برنامه مسأله آینده قدرت در ایران و مساله منطقه در نظر گرفته شده كه در هر دو اينها حضور و فعاليت نيروهاي غربگرا براي امريكا بسيار اثربخش و مثمرثمر است.
در اين زمينه يكي از مسائلي كه دولت امريكا همواره تلاش ميكند تا آن را افزايش دهد افزايش تعامل با ايران است كه آنها آن را به معناي راه يافتن ايران به جامعه بينالمللي عنوان ميكنند اما در حقيقت اين امر به معناي راه يافتن امريكا به دورن ايران است. امریکاییها سالهاست ميگویند مشکل اصلی آنها این است که در ایران حضور ندارند.
بنابراين يكي از راههاي حضور امريكاييها در ايران تقويت جريان غربگرا در كشور است. حضرت آیتالله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار علما، صاحبنظران و میهمانان اجلاس مجمع جهانی اهلبیت علیهمالسلام و اجلاس اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی، با اشاره به مقابله قاطع با «تلاش امریکا برای سوءاستفاده از نتایج مذاکرات هستهای و نفوذ اقتصادی سیاسی و فرهنگی در ایران»، افزودند: نقشه نظام سلطه در منطقه بر دو پایه ایجاد اختلاف و نفوذ استوار است که باید با نقشههاي صحیح هجومی و دفاعی به مبارزه هوشیارانه و بی وقفه با آن پرداخت.
به نظر ميرسد در لحظه حاضر امريكاييها مشخصا به انتخابات مجلس مينگرند كه چند ماه آينده برگزار خواهد شد. این انتخابات از این حیث که آشکار کند، کدام دسته از نیروهای سیاسی، همکاران پروژه آمریکا برای دستکاری در معادله قدرت در ایران هستند، بسیار تعیینکننده خواهد بود و این صدها برابر مهم تر از توافق هستهاي و اتفاقی است که درون تاسیسات هستهاي ایران رخ خواهد داد.
پس از آن آمریکا، نیروهایی را در ایران فعال خواهد کرد که عقب راندن آنها برای جریان انقلابی به سادگی ممکن نیست و وجود اين نيروها نه تنها سياست هاي داخلي كشور بلكه جريان کار منطقهاي ایران را تغییر خواهد داد و ایران دیگر نمیتواند همزمان با پیگیری راهبرد معاملاتی پای میز، راهبرد مقاومتی را در میدان پیش ببرد و به این ترتیب عملا وارد دورانی از محافظه کاری در موضوعات منطقهاي خواهد شد
استحاله فرهنگي
بسياري بر اين باورند كه استحاله فرهنگی، اقتصاد بسته و انحصاری تحت سلطه آمریکا اهدافی است که آمریکا از طریق غربگرایان بهدنبال آن در ایران است. تغيير فرهنگ تدريجي مردم ايران از مقاومت و امريكاستيزي به نرمش در برابر امريكا موضوعي است كه غربگرايان مسئول انجام آن هستند. بعد از تسخير افكار عمومي و ایدئولوژیزدایی از آن در طول زمان موضوع ديگري در زمينه هدف قرار ميگيرد كه برنامههاي امنيتي ايران به دوقطبيهايي ختم شود كه يك سوی آن برنامههاي امنیت ملی ایران قرار دارد و سوی دیگر آن معیشت مردم.
برای تست این الگو، نگاه آمریکاییها به دوردستها دوخته نشده است
به محض ایجاد این دوقطبی، یک ماشین رسانهای - سیاسی از پیش برنامهریزی شده در داخل ایران، شروع به ارسال این پیام به جامعه میکند که مشکلات اقتصادی و معیشتی به دلیل طراحیهای رادیکالی است که در برنامههای امنیت ملی ایران صورت گرفته و اگر مردم میخواهند اقتصاد آنها رو به راه شود، قبل از هر چیز باید این برنامهها مورد تجدیدنظر قرار گیرد. اجرای موفق این پروژه مستلزم همکاری کامل یک جریان غربگرا در داخل ایران با آمریکاییهاست؛ همان جریانی که آمریکاییها آن را شریکان پروژه تحریم در داخل ایران میخوانند.
این پروژه، تا حدودی در سال ۹۲ با محوریت برنامه هستهای ایران اجرا شد و شواهدی هست که آمریکاییها میخواهند آن را بزودی به دیگر حوزههای هماوردی راهبردی خود با ایران نیز تسری بدهند. مهمترین شاهد، سخنان باراک اوباماست که گفته بود زمان آن رسیده است که مردم ایران دریابند بهبود زندگی آنها در گرو پایان دادن ایران به جنگهای نیابتی در منطقه خاورمیانه است. این جمله کوتاه کافی است که نتیجه بگیریم آمریکاییها میخواهند در مرحله پساتوافق هستهای - که گمان میکنند بزودی از راه خواهد رسید - دوقطبی «اقتصاد - ژئوپلیتیک» را جایگزین دوقطبی «اقتصاد - هستهای» کنند و اين برنامهاي است كه تنها از طريق جريانهاي غربگرا در كشور قابل پيگيري است.