هر چند که غرب آسیا همچنان کانون اصلی تحولات جهانی است اما در آن سوی نقشه کره زمین یعنی در ایالات متحده تحولاتی قابل توجه در حال رخ دادن است. آمریکا در حالی همچنان سعی دارد تا در صحنه جهانی خود را کانون و محور اصلی هدایت و رهبری معادلات معرفی نماید که عرصه داخلی این کشور با دو رویداد مهم همراه است. از یک سو انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در آبان ماه برگزار میشود در حالی که رقابتی سخت میان کلینتون و ترامپ نامزدهای دموکرات و جمهوریخواه در جریان است. از سوی دیگر اعتراضهای مردمی به ساختار نژاد پرست حاکم بر آمریکا ابعاد گستردهای گرفته بگونهای که حتی مقامات این کشور از جمله اوباما رئیس جمهور آمریکا و بایدن معاون وی رسما از سراسری شدن نژادپرستی و عمیقتر شدن گسل فرهنگی و اجتماعی در آمریکا گفتهاند.
مجموع این تحولات در حالی در جریان است که در مواضع مقامات و بویژه کارشناسان و تصمیم سازان آمریکایی کلید واژههایی خاص مشاهده میشود که قرار دادن آنها کنار یکدیگر در کنار رفتارهای جهانی آمریکا، میتواند بیانگر سیاستهای آینده این کشور در عرصه داخلی و خارجی باشد. رفتارهایی که میتوان آن را زمینه سازی برای پسا اوباما دانست که مولفههای خاص خود را دارد و بعضا با دوران گذشته حتی دوران اوباما تفاوتهای قابل توجهی دارد.
باراک اوباما در سخنانی اعلام میکند که گسلهای وحدت آمریکا دارای شکافهای قابل ملموسی شده هر چند که ما همچنان متحد هستیم . جان کری وزیر خارجه و بسیاری از مقامات نظامی و امنیتی آمریکا بر این جمله تاکید دارند که آمریکا پلیس جهان نیست و دلیلی ندارد که در همه امور ایفای نقش نماید. برژینسکی مشاور امنیت ملی سابق امریکا اعلام میکند که کشورش دیگر آن قدرت برتر جهانی نیست و نمیتواند به عنوان رهبر مطلق ایفای نقش داشته باشد. کیسینجر وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی آمریکا در دهه ۱۹۶۰ و ۷۰ نیز بر افول هژمونی آمریکا و لزوم توجه آن به داخل مرزهایش تاکید دارد. او بر این عقیده است که آمریکا باید در کنار درگیر سازی دشمنان در بحرانهای حاشیهای از ظرفیت تمام کشورها برای حل چالشهای متعددی که در آن گرفتار است اقدام نماید.
مجموع این مواضع و البته گزارشها و راهبردهای ارائه شده از سوی اندیشکدههای آمریکایی نشانگر آن است که نگاه آمریکا به پسا اوباما بیشتر به بحرانهای داخلی که در حال فروپاشیدن این کشور از درون است معطوف میشوند در حالی که مولفههای جدیدی را نیز برای ادامه حفظ برتری جهانی خود طراحی و اجرا میکنند.
نکته بسیار مهم آنکه ساختار تصمیمگیر و تصمیم ساز آمریکا از هم اکنون در حال چینش معادلات جهانی برای پسا اوباما است تا با خیال آسوده برای فرار از فروپاشی و جلوگیری از تکرار سرنوشت شوروی سابق برای این کشور، به عرصه داخلی معطوف شود. طراحی بیرونی آمریکا را در چند بعد میتوان مشاهده کرد که بر اساس تهدیدات و چالشهای امنیت ملی این کشور طراحی و اجرا میشود.
بخشی از چالشهای آمریکا را مسئله تروریسم و تهدیدات امنیتی تشکیل میدهد که به رغم ۱۵ سال جنگ همچنان در مقابله با آن ناتوان بوده و حتی به گسترش آن منجر شده است. آمریکاییها در حالی با رویکرد سیاسی و مذاکراتی به گروههای تروریستی نظیر آنچه در افغانستان و پاکستان و حتی در قبال تروریستها در عراق و سوریه در پیش گرفتهاند که تحرکاتی نیز برای تضعیف یا همان مدیریت این گروهها با ترور سرکردههای این گروهها داشتهاند. هر چند آنها ادعا دارند که به دنبال مبارزه با تروریسم برای امنیت جهان هستند اما در اصل چنانکه اوباما بارها تاکید کرده آنها به دنبال مدیریت تروریسم هستند نه نابودی آن و به نوعی همزیستی مسالمت آمیز با آنها را در دستور کار دارند که در کنار تامین امنیت آمریکا تهدیدی برای امنیت ملی آن نباشد.
نکته قابل توجه آنکه به رغم ادعای اوباما مبنی بر کنار نهادن نظامیگری، مقامات آمریکایی از افزایش شمار نظامیان این کشور در عراق، یمن و سودان به بهانه مبارزه با القاعده و داعش خبر میدهند که در اصل حفظ موقعیت نظامی آمریکا در آینده است در حالی که گروههای کوچک را جایگزین لشگر کشیهای طولانی ساخته است.
بعد دیگر طراحی آمریکا را بهرهگیری از متحدان برای مهار آنچه دشمنان و یا همان محورهای شرارت مینامد تشکیل میدهد. این سیاست را در چند بعد میتوان مشاهده کرد.
آمریکا در تعریف تهدیدات امنیتی خود نام روسیه، چین و جمهوری اسلامی را در صدر قرار داده است. بر اساس همین دیدگاه نیز به دنبال چینش ساختاری برای گرفتار سازی آنان در بحرانهای منطقهای است تا با این حربه حوزه امنیتی برای خود ایجاد نماید. جدیدترین نشست سران ناتو در لهستان در حالی برگزار شد که آمریکا رسما ناتو را روبروی روسیه قرار داده بگونهای که ناتو بر رویارویی با مسکو تاکید کرد. آمریکا با این بهانه حتی به تقویت توان موشکی خود در اروپا پرداخت. در باب چین نیز آمریکا با بهانه کردن حق سایر کشورها در دریای چین، طرح گرفتار سازی پکن در مناقشات نظامی و امنیتی منطقه را پیگیری میکند. برخی بر این عقیدهاند که حکم دادگاه لاهه علیه چین در باب دریای چین برگرفته از فشارهای آمریکا برای تشدید تنش در منطقه صورت گرفته است. در قبال جمهوری اسلامی ایران نیز آمریکا هر چند در ظاهر ادعای رویکرد تعاملی با ایران را سر میدهد اما در عمل به دنبال ایجاد ائتلافی از کشورهای عربی، ترکیه و رژیم صهیونیستی برای گرفتار سازی ایران در بحرانهای منطقه است. بر این اساس ادعای آمریکا که اگر ایران از اقدامات موشکی، آنچه واشنگتن حمایت ایران از تروریسم و دشمنی با رژیم صهیونیستی مینامد، دست بردارد به امنیت و آرامش میرسد امری واهی است چرا که هدف آمریکا تسلیمسازی مطلق ایران است و اینها صرفا زمینه سازی برای تحقق این اصل است. البته آمریکاییها سیاست تشویق را نیز در دستور کار دارند که سخنانی همچون سخنان کری که میگوید ایران رفتاری مناسب در عراق داشته و باید در منطقه تکرار نماید و اینکه اخیرا در لائوس ایران را کشور بزرگی عنوان کرده که در مسیر دوری از بمب هستهای قرار گرفته ! نمودی از این رفتارها برای سوق دادن ایران به تن دادن به طرحهای منطقهای آمریکاست.
آمریکا در حالی سیاست پرس کردن دشمنانش در بحرانهای منطقهای را در دستور کار دارد که همزمان واگذاری برخی امور جهانی به متحدان غربی قدیمی را نیز اجرا میسازد که خروج انگلیس از اتحادیه اروپا میتواند در همین چارچوب باشد. آمریکا میخواهد انگلیس بخشی از مسئولیت جهانی آمریکا را عهده دار شود تا واشنگتن با فراغ خاطری بیشتر به عرصه داخلی معطوف شود.
به هر تقدیر میتوان گفت که ساختار اصلی حاکم برآمریکا ( اتاق فکرها) که از ناتوانی جهانی کشورشان آگاهند به دنبال بازگشت به دوران انزوای خودخواسته یا همان دکترین مونروئه( ۱۸۳۲) و دوران میان دو جنگ جهانی یا همان اصل توجه به داخل است. رویکردی که برای جلوگیری از گرفتار شدن در سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی یعنی فروپاشی از درون به دلیل گسست اجتماعی و شکستهای گسترده بیرونی است.
رویکردی که نشان میدهد اوباما نیز به رغم ادعاهای بسیار نتوانسته آمریکا را از بحران خارج سازد و شرایط بگونهای گردیده که گزینهای جز اجرای راهبرد انزوای درونی برای آمریکا باقی نمانده هر چند که با بهرهگیری از متحدان و گرفتار سازی تهدیدات هژمونی آمریکایی( ایران، روسیه و چین) وحتی فروپاشی اتحادیه اروپا به دنبال جلوگیری از شکلگیری قدرتهای رقیب در جهان هستند. بر این اساس میتوان گفت که سیاستهای درونی و بیرونی آمریکا در ماههای آتی نه برگرفته از قدرت آمریکایی بلکه از روی ضعف و اجبار است تا زمینه را برای معطوف شدن بیشتر آمریکا در عرصه داخلی فراهم سازد. البته این امر به منزله پایان دخالتهای آمریکا در صحنه جهانی نمیباشد بلکه رویکرد به مولفههای جدید برای کاهش هزینههای آمریکا است که بیشتر در قالب قدرت نرم و نیز ایجاد بحرانهای منطقهای برای گرفتار سازی کشورها در تنشهای منطقهای صورت میگیرد.