یادش بخیر شهید صارمی را و هر آنچه خبرنگار و روزنامهنگاری که طی دو قرن گذشته در سرزمین مادری به گونهای به درجه شهادت نائل شدهاند در حالی که نهتنها این از دست رفتهها بلکه جامعه رسانه و بخصوص در بخش مکتوب آن از آغاز تا به امروز همچون مرغ سیاهی بودند که هم درعزا و هم در عروسی ذبحشان کنند و اگر برای اولین بار پس از گذشت 200 سال؛ نظامی پیدا شده تا روزی را در تقویم به نام آنها کند؛ آن زمان هم از اقبال بد این جماعت در عمق عرقریزان تابستان هر سال جانمایی شده تا پس از یکی دو دوره برگزاری نمایشگاه مطبوعات در مصلای پایتخت و کمی کوچکتر در کلانشهرها؛ به محاق فراموشی سپرده شود و بعد از آن هر سال چند تن از مقامات پایین دستی دولتی برای خالی نبودن عریضه در این روز یعنی 17 مرداد پیامی خشک و دیپلماتیک برای اصحاب رسانه بفرستند که حداقل این روزشان مبارک باشد اگر چه در طول سال؛همه ایامشان به دلیل فقدانهای معیشتی و چالشهای حرفهای به سیاهی شب میگذرد!
این عریضه را در قالب رنجنامه یک روزنامه نگار زیر خاکی نوشته که 61 سال است قلم صد تا یک غاز می زند و امروز که مرز 75 سالگی را گذرانده و از سال2014 تاکنون عنوان پرکارترین روزنامه نگار؛ کاندیدای ثبت در کتاب گینس را یدک میکشد اما زهی تأسف که در آمد آنچنانی برای به ثمر رساندن این افتخار جهت سربلندی کشور را نداشته تا حداقل پس از به دست آمدن جایزه اسکار یک فیلم سینمایی ایرانی که البته کارگردان و تهیه کننده اش از محل فروش چند ده میلیاردی آن به ارز و ریال در سراسر جهان توانستهاند نه تنها هزینه های دریافت اسکار را بپردازند بلکه مخارج زندگی رؤیایی خود و چند نسل بعدی را هم تأمین کنند در حالی که هم دیروز و هم امروز و هم فردا اصحاب رسانه مکتوب در کشور از بالا تا پایین صورت خود را به ضرب سیلی قرمز نگه داشتهاند و که اگر متولیان آن از روی ناچاری حقوقی هر چند اندک به نیروهای جان برکف خود میدهند که معادل اشل حداقل اداره کار است و برای خود نیز آنچه می ماند صرف خرید کاغذ و مرکب؛ هزینه چاپ و دیگر اقلام ضروری چون توزیع میکنند که اگر روزی چند آگهی دست و پاشکسته «م الف » هم نباشد فاتحه شان خوانده شده و ناچارند کرکرهها را پایین بکشند؛ همانگونه که طی دو دهه اخیر شمارگان چاپ را از مرز پانصد هزار نسخه 24 صفحه به بالا در روز به حداقل ممکن یعنی 100 نسخه 8 صفحه به پایین آن هم بمنظور ضمیمه نمودن به فاکتور آگهیهای منتشر شده تقلیل دهند و معدود همکاران را نیز ناچار نمایند به همان مبلغ محدود دریافتی قناعت کرده و شب و روز خود را در معرض مخاطرات شغلی قرار دهند.
به صراحت میگویم که شصت و یکسال روزنامه نگاری من از پادویی و تنظیم و پاکنویس خبر در پیش از انقلاب اسلامی شروع شده و این عشق تا امروز ادامه یافته است که اگر به هر شغل دیگری پرداخته بودم؛ میتوانستم دوران پیری با بیماریهای متعدد را با ذخایر مالی بدست آمده از گذشته جبران کنم و به استراحت و تفرج فصل بازنشستگی بپردازم اما نه تنها من بلکه برای تمامی اعضاء این صنف چنین عافیتی مفروض نیست زیرا روزنامهنگار همیشه همان مرغ سیاهی بوده و هست تا درعزا و عروسی ذبح شود و بالطبع عافیتی خوش نخواهد داشت.
البته به جز آنکه وجدانی آسوده دارد زیرا آنچه دیده و لمس کرده افشا میکند و حالا «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» در مسیر یک روزنامه نگار خلق حوادث و اتفاقات متنوع طبیعی است زیرا از یاد نمیبرد تاریخ را که وقتی مقامات پهلوی اول نتوانستند محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز را تطمیع کنند بناچار زمانی که از دفتر خود در خیابان لاله زار بیرون آمد او را به گلوله بستند تا این روش ناپسند به مرور زمان مدرنیتهتر شود و شهید صارمی خبرنگار ایرانی را عوامل غربیهای به ظاهر متمدن در قالب تروریستهای تکفیری به شهادت برسانند که این دو داستان حکایت یک آغاز و ادامه آن است که در فاصله بین این دو تهدیدهایی هم به نتیجه برسد زیرا هنوز جایگاه رسانه به عنوان یکی از ارکان سه گانه یک نظام شناخته نشده و اهمیتش مشخص نگردیده است تا اهالی آن خدای ناخواسته از فرط فقر و تنگدستی به انحراف کشیده شوند.
دولتها در تمامی این برههها به وقت ورود، در باغ سبزهایی نشان میدهند اما پس از رؤیت چند نقد سازنده و افشاگری نقصهای موجود؛ دستشان را رو میکنند تا باز هم دوران در حصر این طیف ادامه داشته باشد.
ما که بیش از شش دهه است به آن عادت کردهایم اما دلمان به حال جوانانی میسوزد که فکر میکنند با ورود به این جرگه مدینه فاضله را بدست آوردهاند در حالی که آنچنان غرق مشکلات و چالشهای موجود میشوند تا زمانی که بیاختیار سر بلند و در آیینه نگاه میکنند گرد پیری به موهایشان نشسته باشد که حالا باید به جمع بازنشستگان بپیوندند و حتی نمیتوانند هزینه اقامت در سراهای سالمندی را برای آسایش دوران کهولت بپردازند. اگرچه در پرونده قطورشان هزار برگ تهدید و تشویق و تقدیر تلنبار شده است.
امروز نوبت به دولت چهاردهم رسیده تا با نمایش در باغ سبزهایی پیرامون اصلاح در ساختارهای خلل ناپذیر وارد کارزاری سخت شوند که امیدواریم یکی از آنها توجه هرچه بیشتر یا حداقل در حد تیمهای فوتبال به رسانهها و بخصوص از نوع مکتوب آنها باشد که شاید روز خبرنگار بگونه ای دیگر برگزار گردد.
این عریضه را در قالب رنجنامه یک روزنامه نگار زیر خاکی نوشته که 61 سال است قلم صد تا یک غاز می زند و امروز که مرز 75 سالگی را گذرانده و از سال2014 تاکنون عنوان پرکارترین روزنامه نگار؛ کاندیدای ثبت در کتاب گینس را یدک میکشد اما زهی تأسف که در آمد آنچنانی برای به ثمر رساندن این افتخار جهت سربلندی کشور را نداشته تا حداقل پس از به دست آمدن جایزه اسکار یک فیلم سینمایی ایرانی که البته کارگردان و تهیه کننده اش از محل فروش چند ده میلیاردی آن به ارز و ریال در سراسر جهان توانستهاند نه تنها هزینه های دریافت اسکار را بپردازند بلکه مخارج زندگی رؤیایی خود و چند نسل بعدی را هم تأمین کنند در حالی که هم دیروز و هم امروز و هم فردا اصحاب رسانه مکتوب در کشور از بالا تا پایین صورت خود را به ضرب سیلی قرمز نگه داشتهاند و که اگر متولیان آن از روی ناچاری حقوقی هر چند اندک به نیروهای جان برکف خود میدهند که معادل اشل حداقل اداره کار است و برای خود نیز آنچه می ماند صرف خرید کاغذ و مرکب؛ هزینه چاپ و دیگر اقلام ضروری چون توزیع میکنند که اگر روزی چند آگهی دست و پاشکسته «م الف » هم نباشد فاتحه شان خوانده شده و ناچارند کرکرهها را پایین بکشند؛ همانگونه که طی دو دهه اخیر شمارگان چاپ را از مرز پانصد هزار نسخه 24 صفحه به بالا در روز به حداقل ممکن یعنی 100 نسخه 8 صفحه به پایین آن هم بمنظور ضمیمه نمودن به فاکتور آگهیهای منتشر شده تقلیل دهند و معدود همکاران را نیز ناچار نمایند به همان مبلغ محدود دریافتی قناعت کرده و شب و روز خود را در معرض مخاطرات شغلی قرار دهند.
به صراحت میگویم که شصت و یکسال روزنامه نگاری من از پادویی و تنظیم و پاکنویس خبر در پیش از انقلاب اسلامی شروع شده و این عشق تا امروز ادامه یافته است که اگر به هر شغل دیگری پرداخته بودم؛ میتوانستم دوران پیری با بیماریهای متعدد را با ذخایر مالی بدست آمده از گذشته جبران کنم و به استراحت و تفرج فصل بازنشستگی بپردازم اما نه تنها من بلکه برای تمامی اعضاء این صنف چنین عافیتی مفروض نیست زیرا روزنامهنگار همیشه همان مرغ سیاهی بوده و هست تا درعزا و عروسی ذبح شود و بالطبع عافیتی خوش نخواهد داشت.
البته به جز آنکه وجدانی آسوده دارد زیرا آنچه دیده و لمس کرده افشا میکند و حالا «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» در مسیر یک روزنامه نگار خلق حوادث و اتفاقات متنوع طبیعی است زیرا از یاد نمیبرد تاریخ را که وقتی مقامات پهلوی اول نتوانستند محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز را تطمیع کنند بناچار زمانی که از دفتر خود در خیابان لاله زار بیرون آمد او را به گلوله بستند تا این روش ناپسند به مرور زمان مدرنیتهتر شود و شهید صارمی خبرنگار ایرانی را عوامل غربیهای به ظاهر متمدن در قالب تروریستهای تکفیری به شهادت برسانند که این دو داستان حکایت یک آغاز و ادامه آن است که در فاصله بین این دو تهدیدهایی هم به نتیجه برسد زیرا هنوز جایگاه رسانه به عنوان یکی از ارکان سه گانه یک نظام شناخته نشده و اهمیتش مشخص نگردیده است تا اهالی آن خدای ناخواسته از فرط فقر و تنگدستی به انحراف کشیده شوند.
دولتها در تمامی این برههها به وقت ورود، در باغ سبزهایی نشان میدهند اما پس از رؤیت چند نقد سازنده و افشاگری نقصهای موجود؛ دستشان را رو میکنند تا باز هم دوران در حصر این طیف ادامه داشته باشد.
ما که بیش از شش دهه است به آن عادت کردهایم اما دلمان به حال جوانانی میسوزد که فکر میکنند با ورود به این جرگه مدینه فاضله را بدست آوردهاند در حالی که آنچنان غرق مشکلات و چالشهای موجود میشوند تا زمانی که بیاختیار سر بلند و در آیینه نگاه میکنند گرد پیری به موهایشان نشسته باشد که حالا باید به جمع بازنشستگان بپیوندند و حتی نمیتوانند هزینه اقامت در سراهای سالمندی را برای آسایش دوران کهولت بپردازند. اگرچه در پرونده قطورشان هزار برگ تهدید و تشویق و تقدیر تلنبار شده است.
امروز نوبت به دولت چهاردهم رسیده تا با نمایش در باغ سبزهایی پیرامون اصلاح در ساختارهای خلل ناپذیر وارد کارزاری سخت شوند که امیدواریم یکی از آنها توجه هرچه بیشتر یا حداقل در حد تیمهای فوتبال به رسانهها و بخصوص از نوع مکتوب آنها باشد که شاید روز خبرنگار بگونه ای دیگر برگزار گردد.
حسن روانشید - روزنامهنگار پیشکسوت