برخی سوژهها در جامعه امروزی ما وجود دارد که در عمق، تکاندهنده و روایتی تاثیرگذار دارد، اما وقتی برای نخستینبار در قالب اثر هنری، از جمله فیلم سینمایی در میآید، حاصل تولید آنقدر ضعیف است که سوژه حیف میشود و فرصت برای پرداخت دوباره به چنین سوژه بکر و حساسی هدر میرود.
یکی از همین سوژهها که از قضا مربوط به تهران نیز هست، خرید و فروش نوزاد در برخی از محلههای جنوبی و جنوب شرق است که عمدتا! بچههای کارتنخوابها و معتادان در نهایت به خریدارانی از قشرهای مختلف، از جمله متمولان میرسند.
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» به کارگردانی محمدرضا رحمانی که به زودی قرار است روی پرده سینماها برود، به چنین سوژه حساسی پرداخته است. سوژهای که میتواند یکی از مهمترین معضلات دنیای امروز بشر باشد.
این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم فجر چهل و یکم اکران شد که از همان دقایق اولیه با انتقاد اصحاب رسانه و منتقدان روبرو شد و برخی از حضار در فاصله کمتر از بیست دقیقه سالن را ترک کردند و اعتقاد داشتند چنین پرداخت سینمایی برای این سوژه حساس، دست کم گرفتن شعور مخاطب و بیننده تلقی میشود.
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» قطعاً یکی از ضعیفترین فیلمهای شرکت داده شده در جشنواره چهل و یکم فیلم فجر بود. فیلمی که به معنای واقعی کلمه از ضعف شناخت نویسنده و کارگردان از موضوع و تمام موقعیتهای داستانی سرچشمه میگیرد. فیلمی که پر از موضوعات بیدلیل و بیانتها رها شده بود و به معنای واقعی کلمه زبانی الکن در بیان حرفهای خود داشت.
پرداخت شخصیتها و بازیها در فیلم به شدت ضعیف و دور از انتظار است و میتوان سردرگمی کاراکترها را به راحتی مشاهده کرد.
«امیر جعفری»همان امیر جعفری است که سعی دارد با تکیه بر حرفهای شعاری و تیپِ لاتی و بهره گرفتن از قد و هیکل سکانسهای تاثیرگذاری را ارائه دهد ولی در این کار به شدت به تکرار افتاده و دیگر بیننده واقعی نمیتواند با او ارتباط برقرار کند. «امیرحسین آرمان» آنقدر شخصیت متناقضی ارائه میکند که برای مخاطب قابل قبول نیست. «نسیم ادبی» که کلاً در یک سکانس حضور دارد، یک اجرای تئاتری را طوری که دلش خواسته ارائه کرده است.
در مقابل، بازیگر ناشناختهای که نقش زن جوان خانواده را ایفا میکند، به قدری در بازی و بیان دیالوگها تبحر ندارد که میتوان نتیجه گرفت، کارگردان ارزش افزودهای به او نداده است.
به علاوه، این واقعیت که صرف اعمال یک گریم سنگین و کریه برای یک بازیگر زن (اینجا لیلا بلوکات) قرار نیست یک اتفاق سازنده در بازیگری محسوب شود.
«آنها مرا دوست داشتند» در تلاش بود تا با نگاهی سلبی به مساله اهمیت فرزند و فرزند آوری بپردازد تا به نحوی احساس عشق و نیاز به فرزند در مخاطب را شعلهور کند. مشکل فیلم پیش از شروع، آغاز میشود جایی که خود مؤلف باید به مسئله اشراف داشته باشد ولی خبری از این اتفاق در میان نیست و مشخص است که برای نگارش فیلمنامه درباره این مساله و سوژه حساس آن طور که باید و شاید تحقیقات کافی صورت نگرفته و نویسنده با اشرافی کلی و نگاهی از بالا سعی کرده که هرچه سریعتر فیلمنامه را به رشته تحریر دربیاورد و فیلم را به مرحله تولید برساند.
فیلمنامه به شدت از شعارزدگی رنج میبرد و نمیتواند خود را به مساله اثبات برساند و در نطفه خفه میشود. سوژهای با چنین سطح حساسیت قطعاً دارای شاخ و برگ های فراوانی است که هر کدام از این شاخهها برای ارائه، میوههای پرباری دارد ولی کارگردان با هرس کردن بی قاعده شاخ و برگها نه تنها نتوانسته حس تعلیقی القا کند بلکه به الکن شدن فیلمنامه دامن زده است.
فیلم به واسطه عدم شناخت عوامل نسبت به موضوع مطلقاً نمیتواند بار احساسی و ارتباط عاطفی مخاطب با داستان را به دوش بکشد به همین علت موسیقی تلاش میکند تا بتواند این رابطه گسسته را ترمیم کند. دوربین روی دست که در تلاشی بیهوده سعی میکند بر تعلیق و احساس فیلم بیفزاید ولی جز سرگیجه و خستگی چشم چیزی به همراه ندارد و در بعضی از مواقع انگار کارگردان تلاش میکند که از زیر بار دکوپاژ بگریزد وگرنه در لوکیشنی ثابت مثل حیاط خانهای قدیمی چه نیازی به دوربین روی دست است؟
در نهایت این اثر قصد دارد با همراه کردن مخاطب با خود، او را به سیاهترین نقطه شهر ببرد و سیاهی را آنچنان که نیست به او نمایش بدهد. زندگی در حلبی آباد و وول خوردن در آشغال و لباسهای کثیف، همواره نمیتواند نمودی از وضعیت نابسامان یک شهر یا یک محله باشد. برای بازتاب تصاویری از یک معضل اجتماعی نه تنها به اِلمانهای اینچنینی نیاز است بلکه باید با تحقیقاتی دو چندان نسبت به ترویج آن معضل هشدار داد.
هیچکس منکر وجود کارتلهای فروش بچه و مواد، سقط و یا اعتیاد نیست بلکه بازنمایی این تصاویر در یک اثر هنری باید به گونه ای باشد که قسمتی از شهر که به خود را به خوابی عمیق زده را بیدار کند و برای حل آن مشکل راهکاری نیز ارائه بدهد.
«آنها مرا دوست داشتند» الکن است و نمیتواند منظور خود را برساند و در نهایت می توان پیش بینی کرد که این فیلم در گیشه هم نمی تواند کار و فروش به خصوصی را رقم بزند.
یکی از همین سوژهها که از قضا مربوط به تهران نیز هست، خرید و فروش نوزاد در برخی از محلههای جنوبی و جنوب شرق است که عمدتا! بچههای کارتنخوابها و معتادان در نهایت به خریدارانی از قشرهای مختلف، از جمله متمولان میرسند.
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» به کارگردانی محمدرضا رحمانی که به زودی قرار است روی پرده سینماها برود، به چنین سوژه حساسی پرداخته است. سوژهای که میتواند یکی از مهمترین معضلات دنیای امروز بشر باشد.
این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم فجر چهل و یکم اکران شد که از همان دقایق اولیه با انتقاد اصحاب رسانه و منتقدان روبرو شد و برخی از حضار در فاصله کمتر از بیست دقیقه سالن را ترک کردند و اعتقاد داشتند چنین پرداخت سینمایی برای این سوژه حساس، دست کم گرفتن شعور مخاطب و بیننده تلقی میشود.
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» قطعاً یکی از ضعیفترین فیلمهای شرکت داده شده در جشنواره چهل و یکم فیلم فجر بود. فیلمی که به معنای واقعی کلمه از ضعف شناخت نویسنده و کارگردان از موضوع و تمام موقعیتهای داستانی سرچشمه میگیرد. فیلمی که پر از موضوعات بیدلیل و بیانتها رها شده بود و به معنای واقعی کلمه زبانی الکن در بیان حرفهای خود داشت.
پرداخت شخصیتها و بازیها در فیلم به شدت ضعیف و دور از انتظار است و میتوان سردرگمی کاراکترها را به راحتی مشاهده کرد.
«امیر جعفری»همان امیر جعفری است که سعی دارد با تکیه بر حرفهای شعاری و تیپِ لاتی و بهره گرفتن از قد و هیکل سکانسهای تاثیرگذاری را ارائه دهد ولی در این کار به شدت به تکرار افتاده و دیگر بیننده واقعی نمیتواند با او ارتباط برقرار کند. «امیرحسین آرمان» آنقدر شخصیت متناقضی ارائه میکند که برای مخاطب قابل قبول نیست. «نسیم ادبی» که کلاً در یک سکانس حضور دارد، یک اجرای تئاتری را طوری که دلش خواسته ارائه کرده است.
در مقابل، بازیگر ناشناختهای که نقش زن جوان خانواده را ایفا میکند، به قدری در بازی و بیان دیالوگها تبحر ندارد که میتوان نتیجه گرفت، کارگردان ارزش افزودهای به او نداده است.
به علاوه، این واقعیت که صرف اعمال یک گریم سنگین و کریه برای یک بازیگر زن (اینجا لیلا بلوکات) قرار نیست یک اتفاق سازنده در بازیگری محسوب شود.
«آنها مرا دوست داشتند» در تلاش بود تا با نگاهی سلبی به مساله اهمیت فرزند و فرزند آوری بپردازد تا به نحوی احساس عشق و نیاز به فرزند در مخاطب را شعلهور کند. مشکل فیلم پیش از شروع، آغاز میشود جایی که خود مؤلف باید به مسئله اشراف داشته باشد ولی خبری از این اتفاق در میان نیست و مشخص است که برای نگارش فیلمنامه درباره این مساله و سوژه حساس آن طور که باید و شاید تحقیقات کافی صورت نگرفته و نویسنده با اشرافی کلی و نگاهی از بالا سعی کرده که هرچه سریعتر فیلمنامه را به رشته تحریر دربیاورد و فیلم را به مرحله تولید برساند.
فیلمنامه به شدت از شعارزدگی رنج میبرد و نمیتواند خود را به مساله اثبات برساند و در نطفه خفه میشود. سوژهای با چنین سطح حساسیت قطعاً دارای شاخ و برگ های فراوانی است که هر کدام از این شاخهها برای ارائه، میوههای پرباری دارد ولی کارگردان با هرس کردن بی قاعده شاخ و برگها نه تنها نتوانسته حس تعلیقی القا کند بلکه به الکن شدن فیلمنامه دامن زده است.
فیلم به واسطه عدم شناخت عوامل نسبت به موضوع مطلقاً نمیتواند بار احساسی و ارتباط عاطفی مخاطب با داستان را به دوش بکشد به همین علت موسیقی تلاش میکند تا بتواند این رابطه گسسته را ترمیم کند. دوربین روی دست که در تلاشی بیهوده سعی میکند بر تعلیق و احساس فیلم بیفزاید ولی جز سرگیجه و خستگی چشم چیزی به همراه ندارد و در بعضی از مواقع انگار کارگردان تلاش میکند که از زیر بار دکوپاژ بگریزد وگرنه در لوکیشنی ثابت مثل حیاط خانهای قدیمی چه نیازی به دوربین روی دست است؟
در نهایت این اثر قصد دارد با همراه کردن مخاطب با خود، او را به سیاهترین نقطه شهر ببرد و سیاهی را آنچنان که نیست به او نمایش بدهد. زندگی در حلبی آباد و وول خوردن در آشغال و لباسهای کثیف، همواره نمیتواند نمودی از وضعیت نابسامان یک شهر یا یک محله باشد. برای بازتاب تصاویری از یک معضل اجتماعی نه تنها به اِلمانهای اینچنینی نیاز است بلکه باید با تحقیقاتی دو چندان نسبت به ترویج آن معضل هشدار داد.
هیچکس منکر وجود کارتلهای فروش بچه و مواد، سقط و یا اعتیاد نیست بلکه بازنمایی این تصاویر در یک اثر هنری باید به گونه ای باشد که قسمتی از شهر که به خود را به خوابی عمیق زده را بیدار کند و برای حل آن مشکل راهکاری نیز ارائه بدهد.
«آنها مرا دوست داشتند» الکن است و نمیتواند منظور خود را برساند و در نهایت می توان پیش بینی کرد که این فیلم در گیشه هم نمی تواند کار و فروش به خصوصی را رقم بزند.
علی کلانتری