سلام اي دختر حضرت آفتاب، سلام اي سه ساله، گمشده آل ياسين در بيابانهاي پرهول و تاريك و خار. سلام اي رقيه سلام خدا و عالمين بر تو اي دردانه حضرت حسين(ع). امروز آمدهام تا در تلخترين روز حادثههاي دوران كوتاه زندگيت، برايت و براي غربتت اشك بريزم. مادر به فداي غربتت اي آينه سنگخورده از خصم و جهل و عربيت بيمغز.
آمدهام و همراه خويش جگرگوشه خويش را آوردهام كه بگويم به عالمي كه در مخيلهشان نميگنجد وسعت وجود تو، كه اي آفتابزاده، اي هستيبخش سراسر گرما و نور و اميد و زندگي، اگر چه تو در بيابانهاي كرببلا و كوفه و شام هزاران غصه ديدي و از نرگس چشمانت اشكها جاري شد و در هول سفاكاني كه هر يك به نيت سهمي از گندم ري و خلخال بنيهاشميان و رداي نبوي و التيام دردهاي بدر، تيغ كين از ميان بركشيدند و تير جفا بر ساحتتان گسيل كردند و سنگ خشم به سويتان پرت كردند، دستهاي كوچكت لرزيد و قلب كوچكت پرتپش شد تا تاب از كف دادي و جان دادي، اما من آمدهام در سالروز پرمحنت شهادتت و دختر خردسالم را آوردهام و حضرت حق تعالي و آسمانيان يكايك و همه خوبان عالم را به شهادت گرفتهام كه بر اين عهد دوبارهام با آستانتان شاهد باشند كه خود و پدر و مادرم بلاگردان شما خاندان عصمت و طهارتيم و دخترم اين دردانه خردسالم، فدايي تو است اي رقيه خردسال كرب بلا.