ذهنتان را درگیر مسائل حاشیهای نکنید!عاشورا و کربلا، اگر در جان و دل ما رفته باشد، از سرمان هم زیاد است. قلیل باشیم یا کثیر، مهم نیست، مهم آن است که نکته دان عشق باشیم نه نکته خوان عشق! حسرت عاشورا و کربلا، بر دل خیلیها نشسته و باز هم خواهد نشست. ما اگر حسینی هستیم، باید رفتاری حسین گونه داشته باشیم، ولو ذرهای و اندکی. و این حسینی بودن که به تعبیر زیبای سردار سلحشور ایران اسلامی حاج قاسم سلیمانی، ما ملت امام حسینیم، در وجود همه ایرانیان نهادینه است. برخی با دوز کمتر برخی بیشتر، اما گروه دوم نباید برای دیگران تعیین تکلیف کند. وظیفه، تبعیت از ولایت است.عاشورا کارزار ولی شناسان است. میدان آزمون ولایتمداری است.
«حر» را ببینید آیا تاکنون اینگونه به داستان «حر بن یزید ریاحی» نگریستهایم که او چه مصیبتهایی را بر سر کاروان اباعبدالله آورد! قافله عشق را او مانع شد. از رفتن و نرفتن. از بازگشتن و بازنگشتن. از آب علقمه محروم کرد قافله حسین (ع) را تا روز آخر، اما چه شد؟! همان که راه بر روی حسین (ع) و یارانش بست، که نه راه پیش داشت و نه را پس، با سخنان اباعبدلله (ع ) دگرگون شد. متحول شد و بازگشت به سوی حقیقت، حقیقتی که در روز عاشورا به مسلخ رفت و «حر» یکی از شهدای آن روز واقعه بود.
حقیقت به مسلخ رفت، ذبح شد سر بریده شد، خونها ریخته شد اما به حیات معنوی خود ادامه داد. حقیقت، مرگ پذیر نیست، حسین (ع) از بازگشت «حر» شادمان و خرسند گشت. به او نگفت برو! تو همانی که آب به روی حرم بستی! تو همانی که راه به روی کاروان حسینیان مسدود کردی حال چگونه میخواهی بازگردی، شرم نمیکنی؟! حسین (ع) با پذیرفتن «حر» آزادگی و دلدادگی را برای آیندگان معنا کرد و مفهوم آن را به همگان تفهیم نمود. اگر سالار شهیدان دست رد به سینه حر زده بود تفاوتی در واقعه عاشورا بوجود نمیآمد امام میدانست که سردار سپاه یزید روزنهای از نور در جانش دیده میشود که میتوان آن را شعله ور کرد و شد آنچه باید میشد و این همان رسم عاشقی است. شیعه علی بن الحسین (ع) این رسم عاشقی را بیاموزد، برای دنیا و آخرتش کافی است.
برخی خواص و عوام دقیقه نودی هستند، ناگهان جرقهای در دلشان میزند و نوری به قلبشان میتابد و راه را مییابند، برخی هم نه! چرب و شیرین دنیا، هنوز که هنوز است چشم دلشان را روشن نکرده و دنیا پرستی، آنها را رها نمیکند؛ حرجی نیست، سرنوشت «حر» و «عمر سعد» را در ترازوی انصاف بگذاریم روشن است که کدام به عرش اعلا رسید و کدام به حضیض ذلت. اباعبدالله (ع) «عمر سعد» را هم نصیحت کرد و موعظه، «حر» را نیز.آن یکی دلش به دنیا بود و شرخوش از وعده مُلک ری و این یکی در اوج قدرت و شوکت دنیایی، رها کرد همه بندهای زنجیر اسارت را و شد «حر»؛ و اکنون هر که از آزادگی میخواهد بگوید حُر میشود مثالش و «عمرسعد» را چگونه توصیف میکنند!
شیعیان علی (ع) نیز آنگونه رفتار میکنند که مالک اشتر و پیروان حسین بن علی (ع) نیز همچون ابا الفضل العباس، حر، وهب، حبیب بن مظاهر و دیگر یاران حسین (ع) و آنها که اینگونه در آزمون سعی و خطای خود بیراهه میروند عبرتی است که پس از سال ۶۱هجری قمری تاکنون برای شیعیان به یادگار مانده است.
عبرت از آن است که اکنون نگذاریم عاشورا آنگونه که در کربلا اتفاق افتاد واقع شود، تکرار شود و باز هم حکومت یزیدیان سربرآورد و عاشورا تکرار شود.
عاشورا یکی است، کربلا سرزمینی مقدس و پاک است که باید تا قیام مهدی موعود (عج) همان کربلا بماند. اکنون باید مهیای قیامی دیگر شویم قیامی با ولایت مهدی (عج)، قیام عاشورا به انقلاب حضرت ولی عصر (عج) متصل است.تا آن زمان، لبیک یا حسین (ع) نباید از زبان بیفتد و این لبیک نه در زبان که در عمل نیز باید جاری شود. قیام فرزند حسین (ع) هم خون میخواهد؛ مبادا در روز موعود، حسین (ع) زمان را تنها بگذاریم که دیگر جای جبران نیست. فرصتی برای آن دیده نشده است چرا که آخرین ولی خدا قیام میکند و هر که در راه او قدم بگذارد، با خدا معامله کرده و هرکه مقابل او قرار گیرد هلاک خواهد شد و هلاکت این قوم را شفاعتی نشاید.
راه را گم نکنیم، بیراهه نرویم که راه را حسین (ع) هموار کرده و نشان گذاشته روشن و واضح؛ نشاید که گویی ولی نشناسان رفتند از این ولایت، حکایت من و شما شود. داستان حسین بن علی (ع) عشق است و رندان تشنه لب میخواهد که آبش ندهند و باز هم بر سرپیمان بماند. دشوار است، طاقت فرسا است؛ و شاید هم شک در دل بیندازد.اما این شک باید به یقین برسد، تبدیل شود، خود را متحول کند تا آن که بتواند در رکاب عاشوراییان پذیرفته شود.
زمانه ما شباهتهای زیادی دارد با واقعه کربلا، عاشورایی دیگر در راه است و این عاشورا هنگامهای است که ولی عصر امام زمان (عج) قیام میکنند و آزمون سختی برای ولایت پذیری است.آیا قرار است شب نشده کاروان حسین (ع) را تکرک کنیم و او را تنها بگذاریم یا این بار پشت به پشت صف شکن قیام را به سرانجام برسانیم؟
نویسنده: محمد صفری