پس از 470 روز نسل کشی و جنایت علیه بشریت توسط صهیونیستها و حامیانش، از امروز آتشبس میان رژیم صهیونیستی و حماس برقرار خواهد شد. این آتشبس در حالی اجرا میشود که عملا رژیم صهیونیستی به هیچ کدام از اهداف ادعایی خود یعنی نابودی حماس، کوچ اجباری یک میلیون ساکن غزه به کشورهای دیگر، آزاد سازی اسرای در بند حماس با عملیات نظامی دست نیافت لذا این آتشبس را میتوان پیروزی مقاومت دانست. در کنار این مهم، روند تحولات شکل گیری آتشبس درسهای قابل توجهی دارد از جمله آنکه؛
همزمان با انتشار خبر آتش بس، جنگی رسانهای میان سران قدیم و جدید آمریکا یعنی بایدن و ترامپ برای بزرگنمایی نقش خود در ایجاد این آتش بس شدت گرفت چنانکه از یک سو بایدن رئیس جمهور فعلی آمریکا در سخنان خود تلاش نموده تا این آتش بس را اقدامی بزرگ در کارنامه خود برای صلح جهانی معرفی نماید و از سوی دیگر ترامپ نیز مدعی شده است که هشدارهای وی به طرفین جنگ تحقق بخش این آتش بس بوده و همگان باید ممنون اقدامات صلح جویانه وی باشند. ساختار حاکم بر آمریکا بر آن است تا از این مسئله الگویی برای سایر کشورها تجویز و سایرین را به تن دادن به مذاکره و اجرای خواستههای آمریکا سوق دهند. این منفعت طلبی سران آمریکا از تحولات فلسطین در شرایطی است که یک اصل در ترامپ و بایدن مشترک است و آن حمایت همه جانبه از رژیم صهیونیستی است چنانکه در طول 16 ماه گذشته بایدن دهها میلیارد دلار کمک نظامی به رژیم صهیونیستی داشته است و ترامپ نیز همچون بایدن بارها خود را حامی تمام عیار رژیم صهیونیستی دانسته و فلسطینیها را محکوم کرده است. بر این اساس ترامپ نیز با ورود به کاخ سفید همان سیاست حمایت از تل آویو را دنبال خواهد کرد لذا ادعای نقش بایدن و ترامپ در این آتشبس بیشتر به یک فریبکاری فردی و ساختاری شباهت دارد که در چارچوب توجیه یک جانبهگرایی و دخالتهای جهانی آمریکا صورت میگیرد و نمیتواند مبنایی برای رویکرد مذاکراتی با آمریکا باشد.
نگاهی به ماهها نسلکشی صهیونیستها در غزه بیانگر این حقیقت است که اگر سران آمریکا و صهیونیستها به خاطر جنایتهای گذشتهاشان در سایر کشورها مجازات شده بودند این کشتار رقم نمیخورد. لذا اکنون زمان آن است که با توجه به احکام صادره از سوی دادگاه لاهه مبنی بر بازداشت و محاکمه سران رژیم صهیونیستی بویژه نتانیاهو و گالانت و نیز اعتراف نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل مبنی بر نسلکشی در غزه و جنایات جنگی صهیونیستها و حامیانش، اکنون با برقراری آتش بس زمان اجرایی شدن این مجازاتهاست. نکته مهم آنکه هر چند ایران به دنبال ترور ترامپ و سایر سران آمریکا نبوده است اما پیگیری مجازات آنها از جمله ترامپ به جرم ترور سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی در کنار آنکه از حقوق غیر قابل گذشت ایرانیان است، میتواند گامی مهم در بهبود امنیت جهانی و برهم زدن توهم سران غرب و صهیونیست مبنی بر بیمجازات بودن جنایاتشان باشد.
نکته مهم آنکه تحولات غزه نشان داد راهکار مقابله با اشغالگری و تجاوزگری رژیم صهیونیستی نه سازشکاری بلکه مقاومت است که در نهایت این رژیم را تسلیم غزه کرد. بر این اساس آنچه آزاد کننده سایر اراضی اشغالی فلسطینی از چنگال صهیونیستها و نیز پایان اشغالگری و تجاوزگری رژیم در لبنان، سوریه و... است صرفاً رویکرد تقویت جبهه مقاومت است. این توافق، نشانگر تزلزل معادلات حاکم بر نظام سلطه و اثبات مجدد این حقیقت است که ایستادگی در موضع حق، سرنوشت تاریخ را تغییر میدهد و این مؤلفهای است که میتواند از سوی کشورهای اسلامی و منطقه برای تحقق صلح و ثبات پایدار اجرایی گردد. با توجه به آنکه این روزها صحبت از مذاکره میان ایران و طرفهای اروپایی برجام مطرح است و عدهای نیز نسخه مذاکره مستقیم با آمریکا را تجویز میکنند، تحولات غزه درسی بزرگ برای مذ اکرات احتمالی میتواند باشد.
غزه نشان داد که امتیاز دادن به امید تعهد پذیر شدن غرب سرابی بیش نیست لذا با مقاومت باید طرف مقابل را به امتیازدهی وادار ساخت. در این چارچوب رفتارهایی همچون رویکرد به بررسی افایتی اف، حذف اصرار بر واژگانی همچون جنگ نداشتن با امریکا و بعضا حذف پرچم لگدمال شده آمریکا از روی زمین، طرح ادعای آمادگی برای سرمایه گذاری آمریکا برای آنچه گشایش اقتصادی نامیده میشود و... صرفاً سیگنالهایی است که با واقعیت جهانی و رفتار شناسی غربی همخوانی ندارد. آنها نشان دادهاند که جز زبان زور زبان دیگری متوجه نمیشوند و هر عقبگردی از سوی ایران در ذهن آنها یعنی فرصتی برای باجخواهی گستردهتر. باید به یاد داشت آنچه صهیونیستها و آمریکا را در غزه تسلیم کرد نه امتیاز دادن بلکه مقاومت غزه بود و قطعاً این موازنه در هر رویکردی در قبال آنها به نتیجه خواهد رسید.
همزمان با انتشار خبر آتش بس، جنگی رسانهای میان سران قدیم و جدید آمریکا یعنی بایدن و ترامپ برای بزرگنمایی نقش خود در ایجاد این آتش بس شدت گرفت چنانکه از یک سو بایدن رئیس جمهور فعلی آمریکا در سخنان خود تلاش نموده تا این آتش بس را اقدامی بزرگ در کارنامه خود برای صلح جهانی معرفی نماید و از سوی دیگر ترامپ نیز مدعی شده است که هشدارهای وی به طرفین جنگ تحقق بخش این آتش بس بوده و همگان باید ممنون اقدامات صلح جویانه وی باشند. ساختار حاکم بر آمریکا بر آن است تا از این مسئله الگویی برای سایر کشورها تجویز و سایرین را به تن دادن به مذاکره و اجرای خواستههای آمریکا سوق دهند. این منفعت طلبی سران آمریکا از تحولات فلسطین در شرایطی است که یک اصل در ترامپ و بایدن مشترک است و آن حمایت همه جانبه از رژیم صهیونیستی است چنانکه در طول 16 ماه گذشته بایدن دهها میلیارد دلار کمک نظامی به رژیم صهیونیستی داشته است و ترامپ نیز همچون بایدن بارها خود را حامی تمام عیار رژیم صهیونیستی دانسته و فلسطینیها را محکوم کرده است. بر این اساس ترامپ نیز با ورود به کاخ سفید همان سیاست حمایت از تل آویو را دنبال خواهد کرد لذا ادعای نقش بایدن و ترامپ در این آتشبس بیشتر به یک فریبکاری فردی و ساختاری شباهت دارد که در چارچوب توجیه یک جانبهگرایی و دخالتهای جهانی آمریکا صورت میگیرد و نمیتواند مبنایی برای رویکرد مذاکراتی با آمریکا باشد.
نگاهی به ماهها نسلکشی صهیونیستها در غزه بیانگر این حقیقت است که اگر سران آمریکا و صهیونیستها به خاطر جنایتهای گذشتهاشان در سایر کشورها مجازات شده بودند این کشتار رقم نمیخورد. لذا اکنون زمان آن است که با توجه به احکام صادره از سوی دادگاه لاهه مبنی بر بازداشت و محاکمه سران رژیم صهیونیستی بویژه نتانیاهو و گالانت و نیز اعتراف نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل مبنی بر نسلکشی در غزه و جنایات جنگی صهیونیستها و حامیانش، اکنون با برقراری آتش بس زمان اجرایی شدن این مجازاتهاست. نکته مهم آنکه هر چند ایران به دنبال ترور ترامپ و سایر سران آمریکا نبوده است اما پیگیری مجازات آنها از جمله ترامپ به جرم ترور سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی در کنار آنکه از حقوق غیر قابل گذشت ایرانیان است، میتواند گامی مهم در بهبود امنیت جهانی و برهم زدن توهم سران غرب و صهیونیست مبنی بر بیمجازات بودن جنایاتشان باشد.
نکته مهم آنکه تحولات غزه نشان داد راهکار مقابله با اشغالگری و تجاوزگری رژیم صهیونیستی نه سازشکاری بلکه مقاومت است که در نهایت این رژیم را تسلیم غزه کرد. بر این اساس آنچه آزاد کننده سایر اراضی اشغالی فلسطینی از چنگال صهیونیستها و نیز پایان اشغالگری و تجاوزگری رژیم در لبنان، سوریه و... است صرفاً رویکرد تقویت جبهه مقاومت است. این توافق، نشانگر تزلزل معادلات حاکم بر نظام سلطه و اثبات مجدد این حقیقت است که ایستادگی در موضع حق، سرنوشت تاریخ را تغییر میدهد و این مؤلفهای است که میتواند از سوی کشورهای اسلامی و منطقه برای تحقق صلح و ثبات پایدار اجرایی گردد. با توجه به آنکه این روزها صحبت از مذاکره میان ایران و طرفهای اروپایی برجام مطرح است و عدهای نیز نسخه مذاکره مستقیم با آمریکا را تجویز میکنند، تحولات غزه درسی بزرگ برای مذ اکرات احتمالی میتواند باشد.
غزه نشان داد که امتیاز دادن به امید تعهد پذیر شدن غرب سرابی بیش نیست لذا با مقاومت باید طرف مقابل را به امتیازدهی وادار ساخت. در این چارچوب رفتارهایی همچون رویکرد به بررسی افایتی اف، حذف اصرار بر واژگانی همچون جنگ نداشتن با امریکا و بعضا حذف پرچم لگدمال شده آمریکا از روی زمین، طرح ادعای آمادگی برای سرمایه گذاری آمریکا برای آنچه گشایش اقتصادی نامیده میشود و... صرفاً سیگنالهایی است که با واقعیت جهانی و رفتار شناسی غربی همخوانی ندارد. آنها نشان دادهاند که جز زبان زور زبان دیگری متوجه نمیشوند و هر عقبگردی از سوی ایران در ذهن آنها یعنی فرصتی برای باجخواهی گستردهتر. باید به یاد داشت آنچه صهیونیستها و آمریکا را در غزه تسلیم کرد نه امتیاز دادن بلکه مقاومت غزه بود و قطعاً این موازنه در هر رویکردی در قبال آنها به نتیجه خواهد رسید.
قاسم غفوری