۱ـ حالا از آن روزي كه انفجار ميني جامانده از سالهاي دفاع مقدس در فكه نشان داد كه پس از پانزده سال از پايان جنگ، اگر گيوههايت را وركشيده باشي و روحت را سبك كردهباشي تا تاب جدايي و رهيدن از جسم خاكي و رفتن به سوي ثريا را داشته باشي و آماده گام نهادن در باغ شهادت باشي، توفيق وصال به ياران شهيدت را خواهي يافت، همان گونه كه سيد شهيدان اهلقلم نشان داد كه چنين است و شد.
۲ـ آويني را همه شهيد آويني راوي روايت فتح ميشناسند بيآنكه بدانند او مردي بود كه از هزيمت به سمت كمال استقبال كرد و سرفرازانه به پيشواز رسيدن به غايت خلقت جهان رفت، غايتي كه انسانهایی ميشوند كه در برابر شداید بر هر چه ترس و شك و تردید و تعلق است، غلبه كنند و حسینی شوند و او همين راه را طي كرد و از ماوراي فرهنگ به وراي فرهنگ سيري سلوكي داشت و نفس خويش را ابراهيموار از ديار نيستي به ديار هستان كشاند و شد آنكه رفتنش انگشت گزيدني بر ياران گذاشت و دلهاي بيتاب نديدنش را در حسرت دوباره ديدنش واله رها نمود.
۳ـ به قول ابراهیم حاتمیکیا «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را میشناسد؟» او در جواني خود را «کامران آوینی» معرفی میکرد، علاقهمند به اشعار فروغ، شاملو و مهدی اخوانثالث بود و کراوات میزد و به فلسفه غرب علاقهمند بود، اما خدايي كه همواره همراه بندگان است و دستگير دست نيازمندشان، دست او را گرفت تا با عرفان و ادبیات عرفانی آشنا شود و مغروق اين فضاي لايتناهي شود. آوینی خود در مرور جوانيش گفته: «...من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحث بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.... اما بعد خوشبختانه فهميدم كه باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت... و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.»
۴ـ اينگونه است كه او حديث نفس خويش را در آتش ميافكند تا ققنوسي از اين آتش فتاده بر حديث نفس سيد مرتضي آويني پرگشايد تا مرتضايي كه ديروز روزگار به ریش پرفسوری و سبیل نیچهای خويش غره بود و پز خواندن «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ميديد تا همپالگيهايش او را دانا بدانند، بر ناداني خويش امضا ميزند و عزم جهادي نوين ميكند در كسوت فرزندي از خويش رهيده حضرت روحالله و بيتاب در جبهههاي آبادان و خرمشهر و همراهي با آنان كه ذره ذره از ميهنشان دفاع كردند و اين دفاع را جانانه و بيدريغ براي خدا ميكنند به تصوير درميآورد تا همگان بدانند كه ميشود با دستهايي خالي هم حماسه مقاومت مردان مرد روزگار نامردي بعثيها را به تصوير درآْورد و در دوره قحطي دوربين و نگاتيو و فيلمبردار و صدابردار رهيده از جان و حاضر به جانفشاني براي دفاع مقدس، فتح را راوي بود در روايت فتح.
آويني از ابتدا آويني پاك نبود، اما از انديشه پاك به چنان جايي رسيد كه همينك و پس از گذشت بيست و يك سال از عروجش فغان از نبودش به آسمان است و جاي خاليش هميشه بيداد ميكند.
۵ـ او حالا نيست و بسياري هستند در عرصه فرهنگ كه عِدّه و عُدّهيشان فراتر از باور اوست و با تمسك به بسياري از تكنيكهاي نوين تلاش دارند تا بدل او باشند در عرصه فرهنگ، اما تنها تبسنجي سادهاي مؤيد آن خواهد بود كه سره بودن نيازمند «معرفت» و «باور» و «عقيده» است؛ سهگانهاي كه آويني داشت و دارايان امروزين تكنيك هرگز نخواهند توانست به خرق تكنيك كه هنر سيدمرتضي آويني بود دست يابند و چون او باشند، مگر آنكه چون او هزيمت از خويش را آغاز كنند و به خويش الهي دست يابند.