شما جزء اولین وزرای جمهوری اسلامی ایران هستید. چطور شد که به وزارت رسیدید و رابطه شما با شهید رجایی چگونه بود چطور آشنا شدید؟
منافی: کمی مسائل را فراموش کردیم، من مقدماتی را میگویم تا دوستم دکتر لواسانی که آن زمانها با من بود بیاید و مسائل را تکمیل کند. اما به هر حال رجایی نامی نیست که از یاد برود لذا مقدمهای از آن میگویم. اتفاقاً یک آلبومی هم از عکسهای آن دوران دارم که میگویم بیاورند. زمانی که شهید رجایی نخستوزیر شد، از من خواست که به عنوان وزیر بهداری در دولت باشم من رفتیم پیش او و گفتم که آدمهای بهتر و باتجربهتر از من هستند چرا من را انتخاب کردید؟ گفت من مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که شما را باید انتخاب کنم.
گفتم من افراد بهتر از خودم را میشناسم. گفت خب آنها را لیست کنید. من هم چند تا اسم دادم. بعد از چند روز به من زنگ زد و گفت من با امام هم صحبت کردم و در نهایت خودت باید بیایی. جالب بود برایم آن اسامی که من داده بودم بعدها همه رفتند خارج و هیچ کدام در ایران نماندند. افرادی علمی و موفق بودند، اما به هر حال نمیتوانستند با این نظام بسازند.
این طور شد که من رفتم بهداری را گرفتم. روابط ما خیلی با هم خوب بود تا این که رجایی در آن انفجار به شهادت رسید. اتفاقاً شهید رجایی پسر کوچکی هم داشت که خیلی به دیدن من میآمد. تا این که کمکم بزرگ شد و دانشگاه رفت و آن رابطه کم رنگ شد. فکر میکنم آن پسر آن طور که شهید رجایی آرزو داشت نشد البته تقصیری هم نداشت چون در دوران حساس سنی پدرش را از دست داد.
در آلبوم دیدم با آقای هاشمی هم بودید؟
بله با او هم بودهام. این همان آلبومی است که گفتم که با امام، رهبری، رجایی، باهنر، هاشمی و... عکس دارم.
با کدام یک از این افراد بیشتر رابطه داشتید؟
من با شهید بهشتی و رجایی بهتر است بگویم کلاً با همه این افراد رابطه خوبی داشتم. ژ
از سادگی شهید رجایی خاطرهای دارید؟
اتفاقاً بله. شهید رجایی خریدهای منزل را خودش انجام میداد و به دیگران نمیسپرد، مثلاً نانوایی خیابان روبهرویی خانهاش بود به رغم آنکه رئیسجمهور بود اما خودش برای خرید نان میرفت و قبول نمیکرد که کسی برود به جای او نان تهیه کند. ژ
هزینههای متفرقه و اسکورت و این حرفها چطور؟
هرگز. من از نزدیک شاهد بود هرگز چنین تجملاتی را نداشت و اصلاً قبول نداشت.
برخورد شهید رجایی با مردم چطور بود؟
یک روز یک فردی در خانه شهید رجایی را زد در حالی که نمیدانست خانه اوست. رجایی آمد دم در. او تا رجایی را دید ترسید و شروع کرد بریده بریده حرف زدن، رجایی آن قدر شانههای او را ماساژ داد و با او حرف زد تا فرد از شوک درآمد و توانست صحبت کند.
با آقای منتظری هم عکس دارید؟ از آقای منتظری برایمان میگویید؟
بله. او را خوب میشناختم و قبولش هم داشتم. هفتهای دو روز او را میدیدم با هم چای و ناهار هم میخوردیم. در کارهای سیاسی سر در نیاوردم که چه شد و اشکال آقای منتظری را نفهمیدم.
آقای باهنر را چقدر میشناختید؟
او را به خوبی میشناختم آدم بسیار خوب، متفکر و عاقل. من زمانی که با شهید باهنر بودم عدهای مخالف بودند که علیه دیگران میزدند من به او گفته بودم هر وقت درباره من صحبت کردند بگو من هم بیایم و پاسخ دهم. یکبار خاطرم است که عدهای آمده بودند علیه ما صحبت کردند که به ما خبر دادند این طور شده، من آمدم، تا رسیدم آنها تا من را دیدند پا شدند و رفتند.
با آقای خامنهای هم عکس دارید؟
بله. من با ایشان خیلی ارتباط داشتم. مهمترین ارتباط ما هم زمانی بود که ایشان ترور و زخمی شده بود. من دائماً در بیمارستان در خدمت آقای خامنهای بودم و حتی در وزارتخانه نبودم و در بیمارستان کارها را انجام میدادم.
از آن دوران خاطرهای با رهبری دارید؟
رابطه ایشان با من بیش از آنکه بحث وزارت باشد بحث رفاقت است. آرامشی که در آن شرایط داشتند برایم خیلی جالب بود.
با آقای هاشمی هم عکس دارید؟
من به آقای هاشمی خیلی ارادت داشتم و الان هم دوستش دارم.
عدهای میگویند که رفتار آقای هاشمی در مرور زمان با تغییر