سرتیپ دوم خلبان دکتر والی اویسی که خاطرات زیادی از وقایع انقلاب و جنگ تحمیلی دارد به پویش شفافیت سیاست روز پرداخته و درباره نحوه بمباران اجلاس عدم تعهد و دستوردهنده آن میگوید. او جزو معدود کسانی است که سابقه پرواز با اف۵ و اف۱۴ را دارد و خاطرات زیادی از پرواز با این جنگندهها و شرایط انقلاب برایمان نقل کرد، از زمانی که برای بمباران محل اجلاس غیرمتعهدها در بغداد به همراه شهید دوران تمرین میکردند تا وضعیت مشوش پایگاههای نظامی در روزهای اولیه انقلاب و البته جریان نفوذیای که میخواست انقلابیون را به زمین بزند.
از هنرنمایی نیروی هوایی در جنگ میگوید، آنجایی که شهید دوران حماسهای بزرگ آفرید: «آقای ولایتی نامهای خطاب به رئیسجمهور وقت حضرت آیتالله خامنهای مینویسد به این مضمون که صدام در نظر دارد غیرمتعهدها را در بغداد برگزار نماید و برگزار شدن این اجلاس اهمیت بالاتری از آزادی خرمشهر دارد، بر همین اساس راهکار نظامی پیشنهاد میشود، این دست خط جناب ولایتی با پینویس رئیسجمهوری به ستاد مشترک و از آنجا به نیروی هوایی ارسال میشود که براساس آن به اسکادرانهای اف۴ و اف۵ ابلاغ شد؛ طرحش را آماده کردیم، اف۵ خیلی تیزتر بود و دیده نمیشود از این بابت مزیت داشت اما قابلیت حمل بمب کمتری نسبت به اف۴ داشت، برای اف۵ من با امیر اغوانیان فعلی برگزیده شدم که بررسی کنم. اف۴ چون بنزین بیشتری داشت میتوانست از همدان مستقیم پرواز کند و در آسمان هم سوختگیری کند گزارشها ارسال شد و نهایتاً قرار شد اف۴ برای این مأموریت برگزیده شود، در این میان شهید دوران برای هدایت این عملیات انتخاب شد.»
از اعتقادات شهید دوران میگوید و اینکه خودش انتخاب کرده بود ایجکت نکند و به دست بعثیها نیفتد «هنگام پرواز شهید دوران به کاظمی که در کابین عقب نشسته بود میگوید اگر ما را زدند من را نپران چون نمیخواهم اسیر بعثیها شوم، همین بود که وقتی هواپیما را زدند، از کابین عقب آقای کاظمی میپرد بیرون و اسیر میشود؛ اما شهید دوران هواپیما را تا لحظه سقوط جلوی هتل محل اقامت خبرنگاران هدایت میکند، همین شد که خبرنگاران عکس و فیلم میگیرند و میفهمند بغداد دژ نفوذناپذیر نیست و اجلاس به هم میخورد. این شاهکار نیروی هوایی بود که به دست شهید دوران انجام شد.»
در ادامه از او درباره تلخترین و شیرینترینهای زمان جنگ میپرسیم. از عشقش به خانواده و کار میگوید که هیچیک بر دیگری خللی وارد نکرد البته ایثار خانواده را هم در پیشرفتش نادیده نمیگیرد، خاطرات شیرینش را به فتح خرمشهر گره میزند و از تلخیها هم یاد شهدایی میکند که درست در لحظه سال تحویل پر کشیدند؛ اما یکی را بیشتر از دیگری به یاد دارد شهید رستم ابراهیمزاده که مأمور شده بود خبر شهادتش را او به خانوادهاش آن هم در شب سال تحویل بدهد؛ «برادر شهید ابراهیمزاده ارومیه بود قرار بود خبر شهادت را ابلاغ کنم از زخمی شدن شروع و بالاخره اصل ماجرا را گفتم، او کُرد بود و تلاش میکرد اشکی از چشمش سرازیر نشود اما به چشم، خم شدن و شکستن او را در این غم بزرگ دیدم.»