شنبه: به یک برنامه مهم تلویزیونی دعوت شدم. برنامه "آوای فاخته چهار قدم مانده به عصر"! رفتم دیدم یک آقایی هم از راه رسید که دو متر و سی چهل سانت قد داشت. نشناختم. دست داد و احوالپرسی کرد. من که اینها را نمیشناسم. گفتند "حامد حدادی" بازیکن تیمملی بسکتبال است. من که این بچه مچهها را نمیشناسم.
یکشنبه: امشب در همایش "نقش کلنگ در توسعه کشور" سخنرانی داشتم. یک خانمی هی اصرار میکرد با من عکس بگیرد و من هی فرار میکردم. بالاخره خودش را به من نزدیک کرد و چند عکس هم گرفت. بر شیطان لعنت فرستادم و رفتم بیرون یک هوایی بخورم. یکی از ارادتمندان ما آمد و گفت با خانم "بهنوش بختیاری" عکس گرفتید یک وقت برایتان بد نشود؟ گفتم حالا ایشان کی هست؟ گفت یک هنرپیشه که هی خودش را به این و آن میچسباند و با آنها عکس میگیرد.
دوشنبه: امروز به نمایشگاه "مرغهای هورومونی و تاثیر آن در هژمونی منطقه" دعوت داشتم. یک بنده خدایی خیلی اصرار داشت کنار ما دیده بشود. آنقدر خودش را به ما مالید که اعصابم خرد شد. سرش داد زدم و گفتم برو آن طرفتر مگر نمیبینی هوا گرم است. خجالت کشید و رفت. در حال رفتن بود که گفت حاج آقا "همایون شجریان" هستم. ارادتمند شما!
سهشنبه: امروز بیکار بودم. سری به هیات دولت زدم بر و بچهها را ببینم. یکی آمد جلو و دویست تا عکس سلفی با من گرفت. از اطرافیان پرسیدم ایشان چه کسی است. گفتند وزیر بهداشت است. از این کارها زیاد میکند.
چهارشنبه: امشب در سمینار "تاثیرات متقابل دود و دودکش" سخنرانی داشتم. یک آقایی هی میرفت و هی میآمد و هی سلام میکرد. صدایش میزدند "مهران مدیری"! اسمش خیلی آشنا بود.
پنجشنبه: در همایش "چیچی پلاس" بودم که یک جوان لندهور که سر تا پایش خالکوبی بود آمد نشست کنارم و تا بیایم به خودم بجنبم عکاسها از ما چند عکس گرفتند. خیلی ناراحت شدم. اول فکر کردم "عباس جدیدی" است و میخواهد سلفیاش را بگیرد و برود. اما میگفتند خواننده است و جیگیلی جیگیلی خوانده و کی لباستو از پشت میبنده و اینجور اباطیل! اصلا شان ما را رعایت نمیکنند. لااقل میگفتید ایشان قرار است بیاید من نمیآمدم. جای دیگر هم دعوت بودم. قرار بود در سمپوزیوم "آبیاری بوتههای دریایی" سخنرانی کنم.