یکم: لوح سیمین!
رحلت محمد توکلی جوان، برای من که دورادور با او دوستی داشتم، تاثربرانگیز بود و حتما برای والدین داغدار و کودکان خردسال و برادران و خواهرانش، تاثربرانگیزتر. از خداوند صبر جمیل را برای آنها، به ویژه پدر و مادرش و کودکانش، مسالت دارم و برای خودش که امید وافری به آمرزش الهی درباره او دارم، علو درجات را آرزو میکنم و نگارش این چند کلام را به پاس دوستی دیرین، بر خود فرض میدانم.
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
دوم:ذوق و شوق
محمد، هم مومن بود و هم بسیار پر شور و اشتیاق و هم با ذوق. لااقل من، او را از دیگر برادرانش، بانشاطتر، میدیدم. با همین "شوق" از نوجوانی، روحیه انقلابی خود را باز هم با نشاط و سرزندگی به منصه ظهور میرساند و در ابراز این روحیه، قید و بندهای مرسوم را نداشت. هنوز یک نوجوان دبیرستانی بود که در روزنامه نوپای "فردا" در یادداشتی از طبقهبندی مردم حتی در صفوف نمازجمعه انتقادی نوشت که بازتاب زیادی داشت و امروز، بعد از ۲۰ سال از آن یادداشت میشنویم که امام جمعه تازه منصوب تبریز فرمودهاند بساط دستهبندی مردم نمازگزار، را جمع کنند.
با همین "ذوق"، به رغم دیگر برادرانش، به "گرافیک" روی آورد و طراحی چیرهدست بود. وقتی شنید بناست مرکز رسیدگی به امور مساجد، هفتهنامهای منتشر کند، لوگوی زیبایی برای"گلبانگ مسجد" طرح زد. اما حیف که بیماری به او مهلت نداد، ذوق و شوق او، ثمرات بیشتری داشته باشد.
سوم: فریب یا خطا
سالها پیش، با دوست مشترکی، او را نزد حکیم خیراندیش بردم. محمد، شرحی از بیماری خود گفت و حکیم نسخه سادهای به او داد که متاسفانه با استقبال محمد، مواجه نشد. چند روز بعد، گذرش به بیمارستان افتاد تا یکی از مشهورترین پزشکان طب کلاسیک - که از ذکر نام او معذورم - او را جراحی و درمان کند. همین مراجعه و جراحی، پیامدهای ناگوارتر از بیماری سابق را بر او تحمیل کرد و متاسفانه، جوانی، شور، شوق، ذوق، کسب و کار و خانه و خانمان او را تباه کرد.
چهارم: نفرین!
آخرین بار او را در جلسه هیات "علقمه" دیدم. مثل همه دفعات اخیری که او را میدیدم، نیمی از دیدارمان به مزاح و شوخی گذشت و نیمی به تاسف و نفرین!
مدام بر طبابتی که او را به این روز انداخته بود، نفرین میکرد.
عزیزان وزارت بهداشت، به آسانی میتوانند به پرونده پزشکی امثال "محمد" مراجعه کنند. هنگامی که خطای پزشکی، دامان بزرگانی چون آیتالله هاشمیشاهرودی، را میگیرد، محمدهای ناشناخته کوچه و بازار که همه روزه قربانی این خطاها میشوند چه ملجاء و پناهگاهی دارند؟!
نویسنده: دکتر محمد مهدی شیر محمدی