شرمندهایم. به جای آنها که وعده دادند و سر خرمن فراموشکاری خود جای گذاشتند. به جای آنها که بعد از خاموش شدن دوربینها دیگر حتی با کفش هم به چادر خیس شما سری نزدند.
به جای آنها که حتی حس و حال تماشای «رعیت» را از نزدیک نداشتند و از سر اجبار و با دستور قدمرنجه کردند و کمی تا قسمتی خودشان را آفتابی کردند.
شرمندهایم به جای آنها که غم و اندوه شما را هم وسیلهای برای رسانهای شدن خودشان کردند. به جای آنها که از شوربختی شما هم برای خود کلاهی ساختند و دست درازشان را جلوی مردم درازتر کردند.
به جای آنها که برای برقراری سقف کوتاه و سبک بر روی سر مردم، آنقدر این دست و آن دست و کاغذبازی کردند و میکنند که بچههای شما سینه پهلو کردند. آنقدر ادا و اطوار درآوردند و آییننامه نوشتند که یادشان رفت، این کاغذها برای مردم زندگی نمیشود.
نفهمیدند این امضا و اثر انگشت و تعهد گرفتن از مردم برای یک کانکس یا شندرغاز وام، هیچکدام از تَرَکهای زندگی شما را ترمیم نمیکند.
آنها نفهمیدند و نمیفهمند چون تابهحال مثل شما زندگی نکردهاند و مثل شما با زلزله مبارزه نکردهاند. آنها توی خانههایی نشستهاند که هرچقدر هم پایشان را دراز کنند نه از خانه بیرون میزند و نه از گلیمشان!
آنها سرما را فقط از کولرهای اتومبیلهای مدل بالای وارداتی یا «ایرکاندیشن» اتاقهای درندشتشان حس کردهاند.
آنها تا بهحال زن و بچهشان را زیر پتوی یخزدهی زیر چادر نخواباندهاند. تا بهحال حتی شاطر محلشان را هم از نزدیک ندیدهاند که بدانند شما نان را چگونه روی سفره خیس خود میگذارید.
آنها نه غم شیر خشک نوزاد دارند و نه پوشکهایی که جای خالیاش پای بچهها را زخم میکند.
صورتهای رنگ شده و چهرههای بزککرده نمیتوانند سرخی سوختن از سرما روی صورت شما را ببیند.
ما شرمندهایم که زورمان به «ارباب» ها نمیرسد. شرمنده که نه دهانمان را بیشتر از اندازه میتوانیم باز کنیم و نه پایمان را روی سفرهی پهن شدهی آقایان دراز.
ما فقط بلدیم همین را بگوییم که مردم کرمانشاه را دریابید در روزهایی که دیگر ماشینهای ضدگلوله و بادیگاردهای کت و شلوار پوشیده به سرپل ذهاب و ازگله، به ثلاث باباجانی و قصر شیرین و روستاهای با خاک یکسان شده گذرشان نمیافتد.
مردم کرمانشاه را دریابید در روزهایی که قصهشان به سر رسیده است و دیگر شور و حرارت و خبر و گزارش و عکس رسانهها مثل روزهای اول نیست.
شیربچههای کرد کرمانشاه، چهل یلدا را تا صبح لرزیدهاند و اشک ریختهاند.
آن وعدههای وعید و بعید مثل همان حلوا حلوا گفتنی است که هنوز دهان کرمانشاه را شیرین نکرده و به این زودیها هم نمیکند.
جبران کمکاری مدیران و مسئولان با ماست. نمیشود دست روی دست گذاشت و منتظر شد که دولتیها دست یخکرده بچههای پس از زلزله را بگیرند.
آنها کار خودشان را میکنند و ما هم کار خودمان را باید تمام کنیم. آنها همهی کجیهای کارهای خود را با میلهی نمودار آمارهای سراسر راست و گل و بلبلیشان میزان میکنند و ما باید که مثل بیستون پشت هموطنانمان بمانیم.
میشود این چهل روز شرمندگی را از ذهن و دل مردم کرمانشاه زدود و کمک کرد تا بیشتر از این غم نبینند. میشود زندگی را برای اهالی دیار فرهاد «شیرین» کرد. هرچند به اندازه کندن کوه سخت باشد.
نویسنده: مهدی رجبی