باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا در نطق سالیانه خود در کنگره ادعا میکند که با دیپلماسی توانسته به اهداف جهانی خود دست یابد. وی مدعی است که با دوری از جنگ و به اصطلاح با کنار نهادن سیاستهای بوش توانسته موفقیتهای بسیاری را کسب کند. اوباما درحالی تلاش کرده تا شعارهای خود براساس تغییر (سال ۲۰۰۸) و جهان بدون جنگ (سال ۲۰۱۳) را پیروز معرفی و به نوعی افکار عمومی آمریکا و جهان را برای همراهی با سیاستهایش تحریک کند که بررسی کارنامه وی حقایق دیگری را آشکار میسازد.
اوباما ادعا دارد که در دوران وی، جنگی صورت نگرفته و وی با دیپلماسی توانسته به تمام اهداف جهانی دست یابد، حال آنکه در طول پنج سال اخیر آمریکا با اشکال مختلف به جنگافروزی در جهان پرداخته است. بخشی از تحرکات نظامی آمریکا را در قالب ناتو میتوان مشاهده کرد. آمریکا ادعا دارد که ناتو نهادی مستقل است، حال آنکه محور اصلی ناتو آمریکا است، لذا جنگی که ناتو به راه انداخته یعنی آمریکا بانی آن بوده است. نمود عینی این امر را در لیبی و جنایات ناتو میتوان مشاهده کرد. در حوزه آفریقا نیز آمریکا تحرکات نظامی متعددی داشته است، در حالی که بهانه آن را آموزش نیروهای نظامی این کشور و همراهی با اروپا برای برقراری امنیت تشکیل میدهد. اعزام نظامیان به لیبی، سودان جنوبی، آفریقای مرکزی را میتوان در این چارچوب ارزیابی کرد.
اوباما ادعا دارد که به جای جنگ و ترور، به حمایت از دموکراسی پرداخته است، حال آنکه اوباما جنگی پنهان را با دموکراسی حقیقی بهپا کرده و آن حمایت از نظامهای سرکوبگر در برابر خواست و اراده ملتها است؛ امری که نمود آن را در بحرین، عربستان، یمن و کشورهای شمال آفریقا میتوان مشاهده کرد. آمریکاییها نه تنها در کنار مردم قرار نگرفتهاند، بلکه از سیاست سرکوب دولتمردان این کشورها حمایت کردهاند که به کشتار و نقض گسترده حقوق شهروندان منجر شده است. حمایتهای آمریکا از رژیم صهیونیستی در کشتار ملت فلسطین نظیر جنگ ۲۲ روزه و جنگ ۸ روزه غزه و سوق دادن مذاکرات سازش به سمت نابودی حقوق فلسطینیها را میتوان جنگ پنهان و آشکار اوباما با بشریت دانست که واهی بودن ادعای عدم رویکرد به جنگ از سوی وی را آشکار میسازد.
نکته بسیار مهم آنکه آمریکا در طول پنج سال اخیر به احیای گروههای تروریستی پرداخته و از آنها علیه جهان اسلام بهره گرفته است. امروزه گروههای تروریستی که آمریکا رسما به حمایت از آنها پرداخت نه تنها در سوریه و عراق بلکه در سراسر جهان به کشتار و جنایت میپردازند. اوباما با این گروهها از یک سو به صورت غیرمستقیم به جنگ با جهان اسلام پرداخته است و از سوی دیگر به بهانه مبارزه با این گروهها جنگطلبی علیه جهان اسلام و تشدید محدودیتها علیه مسلمانان را توجیه کرده است.
کارنامه اوباما نشان میدهد که وی مانند بوش از سیاست کشتار مسلمانان با استفاده از گروههای تروریستی استفاده کرده است، در حالی که در ظاهر ادعا دارد که به جنگ نپرداخته و دستش به خون مسلمانان آغشته نیست. ایجاد درگیریهای خیابانی و قومی و فرقهای در کشورها با تحریک آمریکا را میتوان برگ دیگری از جنگافروزی اوباما دانست که حمایت وی از ایجاد ساختار فدرالیسم یا همان تجزیه کشورها در قالب قومیتها و مذاهب در عراق، لبنان، یمن و ... در کنار تحریک گروههای مردمی به آوردن مطالبات خود به کف خیابانها میتوان مشاهده کرد.
از جمله این جنگافروزی، تحولات کنونی در اوکراین و حمایت مستقیم آمریکا از آشوبهای خیابانی در این کشور است که نمونههای عینی از این رفتار اوباما است.
با توجه به این اوضاع به صراحت میتوان گفت که ادعاهای اوباما مبنی بر داشتن پروندهای پاک در عرصه جنگ و اجرای سیاست دیپلماسی در عرصه سیاست خارجی امری واهی است. جالب توجه آنکه آمریکا در دوران اوباما هر زمان که به دیپلماسی روی کرده به دلیل ناتوانی در اجرای سناریوی نظامی بوده است، چنانکه عقبگرد آمریکا در قبال سوریه، به دلیل واهمه آن از توان نظامی سوریه و متحدان آن بوده و یا در قبال جمهوری اسلامی ایران ناتوانی در تحمیل خواستهها و شکست تهدیدات علیه آن، زمینهساز رویکرد به مذاکره با تهران بوده است.
در یک کلام میتوان گفت ادعای اوباما مبنی بر عدم جنگ در دوران وی امری واهی و فریبافکار عمومی بوده و وی ابزارهای جدیدی برای جنگافروزی به کار گرفته است تا بدین وسیله ضمن کاهش هزینههای انسانی و مالی آمریکا، چهرهای صلحطلب از خود به نمایش گذارد تا شاید به ترمیم چهره جهانی آمریکا دست یابد. رویکردهایی که در نهایت به نتیجه نرسیده است، چنانکه نظرسنجیها از کاهش محبوبیت اوباما و معرفی وی به عنوان منفورترین رئیسجمهور آمریکا حکایت دارد.