هر پدیدهای به حکم عُقل، باید از منظر «هزینه و فایده» بررسی شود؛ اینکه برای پدیده مذکور، چقدر هزینه شده و قرار است متناسب با هزینه صرفشده، چقدر فایده و کارآیی داشته باشد.
پدیده «ارتش مدرن» در دوران رضاشاه پهلوی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در بررسی میزان توسعه نظامیِ پهلوی اول، باید به همین رویکرد توجه شود؛ اینکه برای این ارتش چقدر هزینه شد و این ارتش، پس از صرفه هزینههای بسیار برای توسعه و ارتقای همهجانبهاش، در نهایت چقدر برای کشور ایران، مفیدبهفایده بود؟ توجه شود که منظور از هزینه در نوشتار حاضر، فقط هزینه مالی نبوده، بلکه هزینه از بسیاری جنبههای دیگر (همچون نیروی انسانی، وقت، سرمایه اجتماعی، زمین و...) نیز مدنظر است.
با این مقدمه، اکنون نگاهی اجمالی خواهد شد به برخی هزینههای مصروف برای اعتلای ارتش نوینِ رضاشاهی و سپس کارکردهای و فایدههایی که بر آن مترتب بوده است.
هزینههای ارتش رضاشاهی
همانگونه که اشاره شد، هزینههای مختلفی برای ارتقای ارتش نوین صرف شده بود که طبعاً یکی از مهترین آنها، هزینههای ریالی و ارزی بود. بودجه دفاعی سالانه ایران در فاصله سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰، به بیش از پنج برابر افزایش یافت؛ همچنین با پررنگ شدن حضور ژرمنها در عرصههای مختلف حاکمیتیِ ایران و مِنجمله در مراودات نظامی، قراردهای متعددی در زمینهی نظامی میان دو کشور منعقد گردید که به عنوان نمونه میتوان به قراردادهای خرید تسلیحات نظامی، تأسیس مدرسهی نظامی در ایران، ساخت کارخانهی مونتاژ وسایل نظامی و خرید تمام وسایل آن از آلمان و... اشاره کرد.
علاوه بر هزینههای ریالی و ارزی، میتوان به هزینهی بالای نیروی انسانی در نظام ارتش جدید پهلوی نیز اشاره نمود. در همان فاصلهی میان سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰، شمار افراد بهکارگرفتهشده در نیروهای مسلح ایران، از پنج دیویزیون که مجموعا ۴۰هزار نفر را در بر میگرفت به هجده دیویزیون (۱۲۷هزار نفر) رسید. همین افزایش چشمگیر در تعداد نیروی انسانی به انضمام وضعِ قانون جدید «خدمت نظام اجباری» در سال ۱۳۰۴ که به موجب آن، طی اقدامی بیسابقه، کلیهی اتباع ذکور ایران، اعم از نفوس شهری و روستایی و ایلات و افراد ساکنِ خارج از کشور، از ابتدای سن ۲۱سالگی موظف به خدمت سربازی بودند سبب شد تا شمار سربازان و نیز نیروهای رسمیِ ارتش، به طرز فزایندهای زیاد شود. این ازدیاد نیروهای کادری و وظیفه، طبعاً هزینهی نیروی انسانیِ هنگفتی را بر دوش کشور و ملت تحمیل میکرد.
از سوی دیگر، احداث پروژههایی نظیرِ تأسیس مدرسهی نظامی، ساخت کارخانهی مونتاژ وسایل نظامی و... نیازمند تخصیص زمینِ مناسب برای این کار بود که همین امر، لزوم صرف هزینه در حوزهی زمین و املاک را بیشازپیش مینمود. ناگفته نماند که تصاحبِ ناحق و نامشروعِ زمینهای بسیار از سوی شخص شاه یا دولت مدرنِ او، میتوانست کمکحال جدّی دولت برای کاهش هزینههایش در این حوزه باشد!
بدین ترتیب، رضاشاه با صرف هزینههایی هنگفت در حوزه پولی و ارزی، نیروی انسانی، وقت و استعداد نیروی جوان کشور، زمین و املاک و... توانست ارتشی به ظاهر توانمند و مقتدر فراهم نموده و آن را به عنوان مهمترین رکنِ نظام سیاسیاش، به داخل و خارج معرفی نماید.
کارکردهای ارتش رضاشاهی
انتظار طبیعی هر کشوری از نیروهای مسلح و ارتش، «دفاع از مرزها و حفظ تمامیت ارضی کشور» است؛ به بیان دیگر، اولین و ابتداییترین وظیفهی ارتش هر کشوری، دفاع در برابر حملات خارجی و حفظِ جغرافیای سیاسیِ آن کشور است.
با بررسی اجمالی درخصوص اوضاع ایران در میانهی سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰، به نظر میرسد که کشور در این دوره، با تهدید خارجیِ جدّی مواجه نبوده است؛ از یکسو، پس از جنگ جهانی اول، امپراتوریِ عثمانی در سال ۱۹۱۹م دچار فروپاشی شده و دیگر به عنوان تهدیدی تاریخی برای مرزهای غربی ایران محسوب نمیشد و از سوی دیگر، نیروهای روسی، متأثر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷م، خاک ایران را ترک کرده بودند. در این میان، شاید تنها تهدید جدّی خارجی، حضور بریتانیا در ایران بود که آنان نیز در ادامهی اشغال ایران در جنگ جهانی اول، حدود ۳سال و نیم ایران را در اشغال خود نگه داشتند و نهایتاً با ترتیب دادن کودتای اسفند ۱۲۹۹، رضاخان میرپنج را در ایران به نیابت از خود گماشته، خاک ایران را ترک کردند. لذا از اوائل دههی ۱۳۰۰ تا آستانهی شهریور ۱۳۲۰، ایران عملاً با تهدید جدّی خارجی مواجه نبوده است. اکنون سؤالی که به ذهن متبادر میشود این است:
در نبود دشمن خارجیِ مهم، پس کارکرد چنین ارتشی با آن هزینههای هنگفت که در بالا ذکر شد چه میتوانسته باشد؟ آن هم ارتشی که مهمترین رکنِ نظام پادشاهی پهلوی اول را شکل میداد! پاسخ اینجاست که کارکرد این ارتش را باید در جاهایی به جز دفاع مرزی و حفظ تمامیت ارضی ایران جستجو کرد.
ارتش ایران در دورهی رضاشاه، اساساً ارتشی نبود که برای دفاع خارجی تربیت شده باشد. ارتش مذکور، بیشتر به یک ژاندارمری بزرگ تبدیل شده بود که به مثابه نیروی دفاعی در داخل مرزها عمل میکرد، بجای آنکه برای دفاع از مرزها یا بیرون از آن عمل کند. در شهریورماه ۱۳۲۰ که به ایران حمله شد، براساس آمار موجود، مجهّزترین و کارآزمودهترین لشکر ایران، لشکرِ یک بود که در تهران به سر میبرد. اما با حرکت از پایتخت به سمت مرزها، به تدریج تعداد نفرات کمتر، تجهیزاتْ قدیمیتر و سازماندهی ضعیفتر میشد. لشکر یکِ تهران دارای تجهیزات مجهزی بود که از لهستان و فرانسه خریداری شده و در تهران مستقر شده بود. همچنین، هواپیماها نیز در تهران و در پایگاه قلعهمرغی مستقر بودند؛ اما در مقابل هرچه که به سمت خراسان یا شمال کشور یا کرمانشاه میرفتیم، با فقدان منابع نظامی و مالی و نفرات مواجه میشدیم.
بنابراین، کارکرد چنین ارتشی را اساساً باید در جاهایی به جز دفاع مرزی و حفظ تمامیت ارضی ایران جستجو کرد. اکنون به چند نمونه از این کارکردها اشاره خواهد شد:
ارتش به مثابه اسکورتِ شاه!
یکی از کارکردهای اصلیِ چنین ارتشی، تأمین امنیت شخصِ شاه بود. در خاطرات سپهبد امیراحمدی (از یاران نزدیک رضاشاه از زمان کودتای ۱۲۹۹ تا دوره سلطنت وی) به این موضوع اشاره شده است که وی به نقل از سرهنگ شهاب مینویسد: «مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزلهی اسکورت شاه میباشد!» این اظهارات، ماهیتِ شخصمحورِ ارتش رضاشاهی را که هدفش، حفظ مقام سلطنت بود، به خوبی به تصویر میکشد.
استفاده از ارتش برای اجرای سیاست تختهقاپو کردن عشایر
یکی از کارکردهای مهم دیگرِ ارتش شاهی، نشان دادن تیغ تیزش به مخالفان محلی و داخلیِ ایران بود؛ با چنین رویکردی، کارکرد ارتش نوینِ پهلوی، بیشتر به یک نیروی منسجمِ انتظامیِ درونمرزی شبیه بود تا یک ارتش مقتدرِ متمرکز در مرزها. یکی از مجالهایی هم که رضاشاه این کارکرد را به خوبی به نمایش گذاشت، برخورد خشن او با ایلات و عشایر بود.
رضاخان در دوران سلطنت خود، علاوه بر سیاست تختهقاپو کردن (یکجانشینی اجباری) و خلع سلاح عشایر، به کشتار دستهجمعی عشایر و قتل و ترور سران ایلیاتی بهویژه بختیاریها و قشقاییها پرداخت. قتل ۲۵ تن از دلیرترین سران قشقایی و بویراحمدی و ممسنی از آن جمله بود. روایت رفتارهای غیرانسانی و کشتارهای وحشیانهی ارتشِ رضاخانی در برخورد با عشایر، روایتی تلخ و دردآور است.
سرکوب اقشار مختلف مردم با اهرم فشار ارتش
علاوه بر سرکوب عشایر و ایلات، زمینداران نیز از دخالت حکومت و ارتش مصون نبودند... با روی کار آمدن رضاشاه، موقعیت بسیاری از زمینداران براساس برخی قوانین مصوّب از جمله قانون ثبت اسناد و املاک تغییر کرده و نفوذ حکومت بر امور آنها بیشتر گردید. به عنوان مثال، مطابق با یکی از این قوانین، مالکیت املاک براساس قانون جدید ثبت املاک، در دفاتر ثبت میشد و قباله داشت؛ از این رو در عمل، شاه و ارتش میتوانستند املاک کشاورزی و غیرکشاورزی را مصادره کنند یا به زور با قیمت اسمی به خرید آنها بپردازند و ضمن تصاحب آن، قدرت زمینداران را نیز کاهش دهند. بدین ترتیب نهتنها این دو گروه، بلکه بسیاری از جنبشها و گروههای سیاسیِ مخالف حکومت همچون گروههای مذهبی و جنبشهایی چون واقعهی مسجد گوهرشاد نیز توسط ارتش سرکوب شدند. از اینرو ارتشی که قرار بود با هدف حفظ کشور تأسیس گردد، نهتنها در راستای حفظ کشور از گزند دشمنان به کار نرفت، بلکه حتی در شهریور ۱۳۲۰ نیز نتوانست موجبات بقای قدرت شخصِ شاه را فراهم نماید.
اجمالی از ماوقعِ اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰
یکی از منابع دستاول در توصیف وضعیت نظامیِ ایران در شهریور ۱۳۲۰، کتاب «خاطرات نخستین سپهبد ایران، احمد امیراحمدی» است. وی در بخشی از خاطرات خود مینویسد که در فقرهی اشغال ایران، به رضاشاه گفته: «اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمائید: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفتهاند و میخواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آوردهاند، ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته میشویم... در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیستسالهی اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت... اگر مصلحت نمیدانید که به چنین کاری دست بزنید، شقّ دوم این است که راه به آنها بدهید و...» که به نظر میرسد در میدان عمل، شاه ایران، شِقّ دوم پیشنهاد امیراحمدی را پذیرفت! زیرا که تنها دو روز پس از حملهی همهجانبهی قوای متفقین به خاک ایران، محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، در آن اوضاع و احوال وخیم، به جای آنکه فکری به حال دفاع جانانه از مردم ایران علیه قوای متجاوز کند، با بهانه کردن این موضوع که «دولت و ملت ایران،
بدین ترتیب، ملت مظلوم ایران، به راحتی در مقابل حملهی خشنِ دشمن متجاوز، بیدفاع ماند و شرایط تأسفآوری در این کشور پیش آمد:
«در همهجا... بدون استثناء،... فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبکوزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجهداران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقهی موجود را برداشته و به این و آن فروختند. اگر در چند نقطه هم زدوخورد [با دشمنِ متجاوز] شد، قابل بحث و نقل نیست.»
بدین ترتیب، قوای متجاوز، علیرغم ارسال نامهی «ترک مخاصمه» از سوی دولت ایران به دو سفارتخانهی روس و انگلیس در صبح ششم شهریور، متأسفانه هیچ وقعی به نیّاتِ باصطلاح صلحطلبانه و مسالمتجویانهی دولت ایران ننهاد و تغییری در عملکرد او درخصوص بمباران شهرها و برخورد مسلحانه با نظامیان به وجود نیامد! روسها با همان خشونت، شهرها را بمباران میکردند و نظامیان را که تسلیم میشدند به اسارت میگرفتند و به خارج از کشور میفرستادند. روزهای ششم و هفتم و هشتم شهریور، بمباران مناطق شمالی ایران توسط هواپیماهای بمبافکن بسیار شدید بود، به نحوی که غالب ساکنان شهرهای شمالی کشور محل سکونت خود را رها نموده، به دهات اطراف پناه میبردند.
در این میان امّا برخورد منفعلانهی دربار و دولت ایران در قبال حملات گستردهی متفقین، از نکات تأملبرانگیز تاریخ ایران است؛ اینکه چرا نظام پادشاهی پهلوی اول با داشتن آن ارتش زبانزد فقط ۳ روز (و بلکه کمتر) در مقابل قوای بیگانه تاب آورد؟!
در پاسخ به این پرسش بنیادین، گمانههای مختلفی قابل طرح است که در ادامه، اجمالاً به برخی از آنها اشاره خواهد شد:
۱- ارتش رضاشاهی، ارتشی برای مقابلهی درونمرزی
همانطور که در بخش اول از این نوشتار هم آمد، ارتش ایران در دورهی رضاشاه، اساساً ارتشی نبود که برای دفاعِ خارجی تربیت شده باشد. ارتش مذکور، بیشتر به یک ژاندارمری بزرگ شبیه بود که به مثابه نیروی دفاعی در داخل مرزها عمل میکرد، نه برای دفاع از مرزها یا بیرون از آن. از این گذشته، این ارتش، نهتنها در انجام وظیفهی طبیعی خود در جلوگیری از اشغال نظامیِ ایران موفق نبود، بلکه تمام توان خود را برای کارکردهای دیگری چون تأمین امنیت شخصِ شاه و حفظ سلطنت، اجرای سیاست تختهقاپو کردن عشایر و... مصروف داشت. لذا از چنین ارتشی، طبعاً انتظار برنامهریزی دقیق و صحیح برای دفاع در مقابل دشمنِ خارجی نمیرفت.
۲- قانون نظام خدمت اجباری؛ فرصت یا تهدید علیه قوای متفقین؟
تصویب قانون «نظام خدمت اجباری» در سال ۱۳۰۴، فصل جدیدی از فرآیند ملتسازی را در میان ایرانیان گشود. این قانون و خروجی آن علیرغم محاسنی که بر آن مترتّب بود معایب بزرگی داشت، از جمله آنکه قدمت زیادی نداشت ولذا خروجی آن، با کاستیهای بسیاری همراه بود؛ مثلاً قشونی که از خروجیِ این نظام تشکیل شده بود، یحتمل نمیتوانست آنچنان که باید، در برابر قوای منظم و کارکشتهی روس و انگلیس مقاومت کند؛ دغدغهای که فرماندهان عالی ارتش نیز در همان روزهای سرنوشتساز، به آن اذعان داشته و نگرانش بودند. امیراحمدی مینویسد: «در آن روزهای سرنوشتساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسهای تنظیم کردند مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده، نمیتوان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خودِ افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با دشمن همکاری کنند....»
۳- سایهی اِشغال بر سر ایران، فرصتی طلایی برای فرار دیکتاتور
رضاخان میرپنج، لااقل به سه دلیل، ترجیح میداد تهدید حملهی متفقین به خاک ایران را برای بقای شخص خود، تبدیل به فرصتی طلایی نماید:
اولاً از عکسالعمل طبیعی مردم و انباشت نارضایتیِ آنان در قبال جنایات ۱۶سالهاش، میترسید و لذا خروج از کشور و دور شدن از مقابل دیدگان خشمگین مردم را بر ماندن و دفاع از کیان کشور ترجیح میداد.
ثانیاً از ورود قوای روس به تهران و نتیجتاً دستگیریاش، به شدت بیم داشت و لذا خروج از کشور با کمک انگلستان را بر ماندن اولویت میداد.
ثالثاً باقی ماندن رضاخان در ایران و محاکمهی احتمالیاش، دستِ دخالتِ انگلستان را در بسیاری از اتفاقاتِ رخداده در کشور رو میکرد و برای همین، انگلستان حتی مقصد سفر رضاخان را نیز خودش برای او مشخص کرده، مقدمات و خرج این سفر را برایش مهیا نمود.
لااقل به همین دلایل، رضاشاه، حمله قوای متفقین به خاک ایران را خواسته یا ناخواسته، فرصتی طلایی برای خروجش از کشور قلمداد میکرد و لذا استعفای خود را به مجلس شورای ملی تقدیم نموده، فرار را بر قرار ترجیح داد.
۴- فربگیِ اقتصادیِ امراء ارتش، عاملی بازدارنده برای دفاع از کشور
تاریخ، همواره درستیِ این کلام معصوم(ع) در نکوهشِ دنیادوستی را به اثبات رسانده است که: «حبّ الدنیا رأسُ کلِّ خطیئة». خاصیت دنیاخواهی و رفاهطلبی این است که انسان را از انجاموظیفهی بههنگام و درست در بزنگاههای تاریخی بازمیدارد. یکی از مصادیق این سنت تاریخی که نمونهی آن در تاریخ بشر فراوان است عدم انجاموظیفهی درست افسران و درجهداران ارتش رضاشاه در مقابل هجوم قوای روس و انگلیس بود. در طول ۱۶ سال سلطنت رضاشاه، وی ارتش خود را به عنوان مهمترین رکن نظام شاهنشاهیاش به دنیا معرفی کرده بود و به تبع این تفکر، همواره امتیازات مالی، رفاهی و طبقاتیِ خاصی را برای سران و بزرگان ارتش قائل میشد که شاید در میان دیگر اقشار کشوری، خبری از این امتیازات نبود.
وی سطح زندگی افسرانِ حرفهای را به سطحی بالاتر از زندگی سایر کارکنان دولتی رساند، زمینهای دولتی را به قیمت ناچیزی به آنان فروخت، باشگاه بزرگی در تهران برای افسران بنا کرد و فارغالتحصیلان ممتاز دانشکدههای نظامی را به آکادمی نظامیِ «سَنسیر» فرانسه فرستاد. وی همچنین همکاران وفادارش را که در هنگ قدیمی قزاق بودند، به ریاست هنگهای ارتش جدید منصوب کرد. این رسیدگیِ بیشازحد به اوضاع قشون و خصوصاً درجهدارانِ بلندپایه، به حُکم سنت تاریخیِ پیشگفته، طبعاً در کاهش کارآمدی و اقدامِ به موقعِ ارتش مؤثر بود؛ به هر میزان که این رسیدگیهای بیحسابوکتاب بیشتر میشد، فربگیِ اقتصادیِ سران ارتش بیشتر و در مقابل، کارآمدیِ نظامی آنان برای اقدامِ بهموقع، کمتر میگردید؛ امری که میتوان به خوبی ردّپای آن را در فرار بسیاری از سران و درجهداران ارتشی در فقرهی شهریور ۱۳۲۰ مشاهده نمود. امیراحمدی در خاطرات خود، ضمن توصیف روحیهی بسیار ضعیف ارتش و سران آن میگوید: «سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح، سربازها را لُخت کرده و از سربازخانهها بیرون کردهاند.... افسران ارشد و امراء ارتش همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشهای فرار کردند. رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران، با عجلهی تمام به فرار میپرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عدهای از افسران عالیرتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار میدانستند. من گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکّهی ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت.... ساعت ۱۲ شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه آن عده افسری هم که در باشگاه بودند، خارج شده بودند و به جز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم میزد و معلوم شد وسیلهی نقلیهاش را دیگران بردهاند و پای فرار نداشته افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند....»
۵- از دست رفتن سرمایهی اجتماعیِ رضاشاه در طول ۱۶ سال
واقعیت آن است که رضاشاه در خلال کلانبرنامهی نوسازیاش، اقداماتی را صورت داد که به موجب آن، عزت ایرانی اسلامیِ مردم را خدشهدار نمود: حمله به اعتقادات و باورهای مذهبی مردم در مطبوعات؛ ترویج باستانگراییِ افراطی و تحریفشده به جای اسلامگرایی؛ اِعمال طرح «عدلیه جدید»؛ اجرای مسئلهی تغییر لباس؛ کشف حجاب اجباری؛ برخورد جدّی با برگزاری هرگونه مجالس عزاداری سیدالشهدا(ع)، کشتار زائران رضوی(ع) در جریان قیام گوهرشاد و... همه و همه اقداماتی بود که در طول ۱۶ سال سلطنت وی، سرمایهی اجتماعیِ پهلوی اول را در میان آحاد جامعه به شدت تنزّل داد و نتیجه، آن شد که مردم از رفتن او ولو به قیمت حملهی همهجانبهی قوای مسلحِ خارجی به خاک ایران خوشحال شدند! حضرت امام(ره) در همین رابطه میفرمودند: «[حمله متفقین به خاک ایران] یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند.... با آن حالِ جنگ وارد شدند و میخواستند که عبور کنند...و در جنگی که با آلمان داشتند، اینجا «پل پیروزی» به اصطلاح خودشان باشد؛ [در این حالت] به جای اینکه این مملکت ما، ملت ما، عزادار باشد، خدا میداند که خوشحال شد!...»
نتیجه
ارتشی که رکنِ رکینِ نظام شاهنشاهیِ رضاشاه را شکل میداد و حتی طبق برخی گزارشات تاریخی، حدود یکسوم بودجهی کشور را در خود بلعیده بود، در نهایت و بعد از حدود ۱۶ سال از آغاز حکومت رضاشاه، در نخستین و البته تنها تهدیدِ جدّیِ برون مرزیاش در مواجهه با نیروهای متفقین در ۳ شهوریور ۱۳۲۰، ظرف تنها چندساعت از هم فرو پاشید و پس از آن، تنها ۳ روز بعد، فرمان ترک مخاصمه، رسماً از سوی نخستوزیر به نیروهای مسلح اعلام شد و بدین ترتیب، ارتش مدرنِ رضاشاه، در تنها میدان نبردِ جدّی خود، فقط ۳ روز تاب مقاوت آورد که شرح کاملتری از آن، در بخش دوم از این یادداشت، ارائه خواهد شد.
نهاد «ارتش»، ذاتاً نهادی نیست که به لحاظ اقتصادی، «تولیدی» باشد؛ بلکه نهادیست «مصرفی» و انتظار طبیعی از چنین نهادی این است که در قبالِ مصرفی بودنش، به وظیفهی ذاتی و طبیعیِ خود که همانا دفاع از کشور در مقابل حملات خارجی و حفظ تمامیت ارضی است، به نحو احسن جامهی عمل بپوشاند؛ در حالی که مشاهده میشود ارتش مدرنِ رضاشاهی، نه تنها در انجام این وظیفهی طبیعی خود مردود شد (در اشغال نظامیِ ایران در شهریور ۱۳۲۰)، بلکه تمام توان و همّت خود را برای کارکردهای دیگری چون تأمین امنیت شخصِ شاه، اجرای سیاست تختهقاپو کردن عشایر، سرکوب اقشار مختلف مردم با اهرم فشار ارتش و... مصروف داشت.
در این میان اما، برخورد منفعلانهی دربار و دولت ایران در قبال حملات گستردهی متفقین، از نکات تأملبرانگیز تاریخ ایران است؛ اینکه چرا نظام پادشاهی پهلوی با داشتن آن ارتش زبانزد فقط ۳ روز (و بلکه کمتر) در مقابل قوای بیگانه تاب آورد؟! در پاسخ به این پرسش مهم، چندین گمانه قابل طرح است که در نوشتار حاضر، بدانها پرداخته شد.
محمد پوریان - برهان