عليرغم پايان دوران جنگ سرد و از بين رفتن زمينههاي منازعه ميان شرق و غرب، شبه جزيره کره همچنان صحنه منازعه ميان دو اردوگاه ايدئولوژي، نابرابريهاي اقتصادي و توسعه ناموزون زرادخانههاي تسليحاتي و هستهاي قلمداد ميگردد. شايد بتوان شبه جزيره کره را مرکز ثقل بحرانهاي پديد آمده در شرق آسيا در يک سده اخير دانست. تعارض قدرتها در شبه جزيره کره به دوران جنگ سرد محدود نشده و با پايان اين دوران، صفبندي قدرتها و کشورها در اين منطقه کماکان ادامه يافته و به گرهاي لاينحل در روابط بينالملل بدل گشته است. بايد اذعان داشت که اگرچه تقابل غرب به رهبري آمريکا در برابر کره شمالي و حمايت شرق به رهبري چين و روسيه از اين کشور ريشه در وقايع تاريخي دارد اما منافع آشکار و نهان اين کشورها، با وجود تعاملات گسترده سياسي و مبادلات گسترده تجاري، مانع اصلي در سازش و چشمپوشي آنان از آخرين پايگاه بازمانده از دوران جنگ سرد است. با توجه به آنچه گفته شد مسئله وقايع جاري و آتي شبه جزيره کره و در نهايت تحقق و ايجاد تنش و بحران بين دو کره، نقشي تاثيرگذار بر تحولات منطقه و فرامنطقهاي و منافع ديگر کشورها بر جاي خواهد گذاشت و به همين واسطه کشورهاي تاثيرپذير در اين منطقه از قاره آسيا تلاش دارند که در اين روند ملاحظات خود را نيز به پيش برند. اين تحقق درصدد است تا بحران دو کره و دلايل تصاعد و تشديد اين بحران را مورد بررسي قرار دهد و بر اين فرضيه استوار است تا بحران دو کره و دلايل تصاعد و تشديد اين بحران را مورد بررسي قرار دهد و بر اين فرضيه استوار است که از يک سو افزايش فشارهاي بينالمللي در قالب تهديدات و تحريمها و از سوي ديگر اقدامات تحريکآميز دولت کره شمالي مهمترين علت ايجاد تنش، بحران و منازعه در اين منطقه گشته است. بنابراين با طرح اين سوال که مهمترين علل تشديد بحران در شبه جزيره کره در سالهاي اخير به خصوص در اوائل سال ۲۰۱۳ چه ميباشد؟ در جهت پاسخ به آن سعي شد که متغيرهاي تاثيرگذار بر تنش و تشديد بحران و بررسي نقش توان هستهاي کره شمالي در تشديد اين بحران مورد بررسي قرار گيرد. در خصوص اهميت مسئله ميتوان اذعان کرد، شناختن تحولات شبه جزيره کره و به تبع آن بحران تحولات اين شبه جزيره ميتواند راهگشاي بسياري از مباحث نظام بينالملل در زمينه بحث توازن قوا در ميان قدرتهاي منطقهاي جنوب شرق آسيا و نظام بينالمللي در مسايل شبه جزيره کره باشد. برخي از اهداف پژوهش حاضر، تجزيه و تحليل بحران شبه جزيره کره و موضعگيري قدرتهاي بزرگ در قبال آن ميباشد.
زمينههاي بحران
عوامل موثر در تشديد بحران در شبه جزيره کره بحث مفصلي است که جهت عنوان کردن آن بايستي به چندين بخش مجزا تقسيم نمود. بنابراين عوامل اصلي تشديد بحران را ميتوان در موارد زير بحث کرد:
۱ـ سياست داخلي کره شمالي
۲ـ ابرقدرتها
۳ـ آزمايشات هستهاي کره شمالي
قبل از آن که به بحث در رابطه با هر کدام از عاملهاي اصلي بپردازيم نياز است تا ريشهيابي بحران صورت گيرد. لذا ابتدا ريشه بحران را پي ميگيريم. عامل مهمي که سبب شد تا شاهد نوسانات زيادي در شبه جزيره کره باشيم و ريشه بسياري از مجادلات کنوني در منطقه را بايد از آن بدانيم، اهميت استراتژيک شبه جزيره است اين شبه جزيره از قديمالايام به جهت همسايگي با چين، ژاپن و روسيه از اهميتي مضاعف برخوردارتر بوده، به عنوان مثال چين از لحاظ استراتژيک از اين سرزمين به عنوان لب و محافظ دندانهاي خويش ياد کرده، دولتمردان ايالات متحده آن را سرپل آسيا خواندهاند و روسيه نيز از قديم براي رسيدن به آبهاي گرم اين منطقه چشم داشته است. ژاپن نيز در راستاي توسعهطلبيهاي خود بارها به اين شبه جزيره حمله و بين سالهاي ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ آن را ضميمه خاک خود کرده بود. از طرفي نيز اين سرزمين علاوه بر موقعيت استراتژيکياش داراي معادن غني چون طلا و نقره، آهن، روي، قلع، مس و غيره ميباشد که اکثرا در نيمه شمالي يافت ميشوند. ۵ تا ۷ درصد تنگستن جهان در اين منطقه قرار دارد به هرحال وجود اين منابع و از طرفي اهميت سوقالجيشي بسيار زياد، شبه جزيره را بطور دائمي محل کشمکشها و رقابتهاي خارجي قرار داده است.
با ريشهيابي بحران بايد ديد عوامل داخلي و خارجي چه نقشي در ايجاد يا تشديد بحران در شبه جزيره کره داشتهاند ابتدا نقش سياستهاي داخلي کره شمالي را پيگيري ميکنيم چرا که اين کشور با بستن دنياي خارج بر روي جامعه خود موجبات تشديد بحران را فراهم ساخته است.
نقش سياستهاي داخلي کره شمالي در تشديد بحران
حکومت کره شمالي نوعي «حکومت دفاع ملي» که يک اقتصاد دستوري را هدايت ميکند که تنها وظيفه تجهيز بيشتر ارتش و تامين پول بيشتري براي نيروهاي نظامي را برعهده دارد. قانون اساسي موجود که در سال ۱۹۷۲ تدوين شده و دو بار در سالهاي ۱۹۹۲ و ۱۹۹۸ اصلاح شده، از هرگونه اشارهاي به کمونيسم و مارکسيسم لنينيسم خودداري کرده و ايدئولوژي رسمي کشور را مکتب جوچه ناميده است.
دولتمردان اين کشور با موروثي قرار دادن رياست جمهوري و اعمال محدوديتهاي وارداتي، صادراتي و حتي عبور و مرور داخلي موجب شدهاند تا مردم اين کشور از جوامع بيروني آگاهي نداشته و حق هرگونه پخش اخبار نيز منع شده است لذا با اين تمهيدات موجبات گمانهزني در خصوص عملياتهاي داخلي خصوصا در حوضه نظامي را فراهم ساخته است و اين امر به دامن زدن بحرانهاي داخلي و به تبع آن بحرانهاي خارجي انجاميده است. اين کشور به غير از چند کشور معدود (روسيه، چين، سوريه، ونزوئلا) مابقي کشورها را دشمن تلقي کرده است و با اين طرز تفکر روابط بينالمللي خود را پيش ميبرد.
نقش ابرقدرتها (چين، روسيه، آمريکا، ژاپن) در تشديد بحران چين
رابطه مشترک تاريخي چين با سرزمين چوسان کره، به پنج قرن پيش برميگردد. ترکيب عوامل جغرافيايي، فرهنگي و تاريخي، در طول اين سالها اين سرزمين را تبديل به برادر کوچک و تابع نظام چين کرده بود. با تنشهايي که در اواخر قرن ۱۹، بين چين و ژاپن بر سر اين شبه جزيره به وجود آمد، ژاپن توانست نفوذ چين را از شبه جزيره قطع و آن را به صورت مستعمره خود درآورد. با پايان جنگ جهاني دوم و روي کار آمدن کمونيستها در کره شمالي، چين رابطه تاريخي خود را با آن، مجددا برقرار کرد و در جنگ کره نيز، تلاش فراواني براي جلوگيري از شکست کره شمالي انجام ميدهد. پس از جنگ، گسترش روابط و افزايش کمکهاي اقتصادي به کره شمالي، در مقابل بازسازي کره جنوبي توسط بلوک سرمايهداري و امپرياليسم، در دستور کار سياست خارجي چين قرار داشت.
اما نگرش چين در دهه هشتاد ميلادي به شبه جزيره کره متحول شد و از کمکهاي اقتصادي به کره شمالي، به ايجاد رابطه تجاري دو جانبه برابر با شمال و جنوب تغيير يافت. پکن در اوايل دهه نود، سياست يکجانبه خود را در مورد کره را به ديپلماسي فاصله برابر تغيير و رابطه رسمي با کره جنوبي را از سال ۱۹۹۲، آغاز کرد و به اين ترتيب روابط تجاري دوجانبه برابر با شمال و جنوب تغيير يافت. پکن در اوايل دهه نود، سياست يکجانبه خود در مورد کره را به ديپلماسي فاصله برابر تغيير و رابطه رسمي با کره جنوبي را از سال ۱۹۹۲، آغاز کرد و به اين ترتيب روابط تجاري چين و کره جنوبي در دهه نود گسترش يافت و آنها ترجيح ميدهند که شبه جزيره به صورت مجزا باقي بماند و به همين منظور کمکهايي را به کره شمالي جهت بقاي اين کشور فراهم ميکنند. اگر کره شمالي سقوط کند، چين الزاما با يک شبه جزيره متحد بر مبناي شرايط جنوب مواجهه ميشود که اين امر، موضوع آينده نيروهاي ايالات متحده در خاک کره را مطرح ميکند. چينيها از برخورد با آمريکا و بيثباتي در مرزهاي خود در فرايند وحدت نگران هستند و از نقشآفريني فعال در ايجاد وحدت خودداري ميکنند.
در اين راستا، چينيها با ادامه سياست حفظ وضع موجود و همراهي با ايالات متحده از جمله در بحران هستهاي کره شمالي، اگر چه غنيمتهاي زيادي را به حريف واگذار ميکنند، اما جايگاه خود را حفظ ميکنند که به عقيده والتز از نخستين نگراني دولتهاست.
آمريکا
سابقه حضور جدي آمريکا در شبه جزيره کره به جنگ جهاني دوم برميگردد که از منظر واقعگرايي ساختاري، قابل بررسي است. پس از جنگ جهاني دوم، بخش اعظم اروپا و آسيا بين جهان کمونيست و جهان غيرکمونيست تقسيم شد. در اين نظام دوقطبي با دو دولت پيشرو که به ميزان قابل توجهاي قدرتمندتر از ساير رقبا بودند، اين دو دولت مجبور شدند که به رقابت با يکديگر بپردازند. آمريکا بر پايه همين منطق، درصدد افزايش قدرت خود و مقابله با گسترش قدرت شوروي برآمد. همين که ژاپن از کره بيرون رانده شد، اين شبه جزيره بين شمال کمونيست و جنوب غيرکمونيست تقسيم شد. ايالات متحده از آن زمان، نگران اقدامات کره شمالي بود، زيرا از دست رفتن کره جنوبي در جهان دو قطبي، رقابت با کمونيستها را سختتر ميکرد. در جنگ کره، نيروهاي سازمان ملل به رهبري آمريکا، نيروهاي کره شمالي را از جنوب شبه جزيره پس زدند و نزديک بود آنها را شکست دهند که دخالت شوروي و چين مانع از آن شد. پس از روي کار آمدن آيزنهاوردر سال ۱۹۵۲، آمريکا پيمان ترک مخاصمه را با کره شمالي امضا کرد ولي هيچگاه توافق صلحي بين آنها امضا نشد.
يکي از مزيتهاي مهمي که آمريکا با شرکت در اين جنگ به دست آورد، حضور نظامي مستمر بيش از شش دهه در اين منطقه است. آمريکا بعد از متارکه جنگ، پيمان دفاعي دوجانبه را با کره جنوبي امضا کرد که آمريکا را به داشتن نيروهاي نظامي در اين کشور براي دفاع از آن مجاز ميکرد. همچنين آمريکا از سال ۱۹۵۸، استقرار تسليحات اتمي خود را در کره جنوبي آغاز کرد و در سال ۱۹۶۷، تعداد آنها را افزايش داد.
در اين سال، آمريکا حدود ۹۸۰ کلاهک از هشت نوع بمب هستهاي را در کره جنوبي مستقر کرد. البته از اواسط دهه ۱۹۸۰، اين روند رو به کاهش نهاد و تعداد آن به ۱۵۰ کلاهک رسيد.
به اين ترتيب يکي از موانع عمده در مسير وحدت کره، و همچنين در شکلگيري بحران به وسيله اين اتحاد نظامي شکل گرفت. کره شمالي در صورت پديد آمدن شرايط براي وحدت، خروج نيروهاي آمريکايي را يکي از شروط براي وحدت اعلام ميکند. حضور بيش از سي و دو هزار نيروي آمريکايي در کره جنوبي، شبه جزيره کره را به سوي نظامي شدن بيش از پيش سوق ميدهد و اميدهاي باقيمانده پيرامون وحدت را از بين ميبرد. علاوه بر اين، روي کار آمدن نومحافظهکاران در آمريکا، تاثير زيادي بر پيگيري سياست آفتاب تابان داشته است، زيرا جورجبوش با ناميدن کره شمالي به عنوان «محور شرارت» و اين سياست که هر که با ما نيست عليه ماست، در تغيير نگرش نخبگان سياسي کره جنوبي در مورد کره شمالي موثر بوده است.
نکته قابل توجه در مورد حضور نظامي آمريکا در منطقه، نگريستن به آن در چارچوب راهبرد امنيتي اين کشور در کل منطقه و در سايه حضور ساير قدرتهاي منطقهاي است. در گزارش راهبرد امنيت ملي آمريکا براي قرن بيست و يک در منطقه شرق آسيا، شبه جزيره کره به عنوان يک منطقه راهبردي براي آمريکا و بر نقش فعال اين کشور در اين منطقه تاکيد ميشود. آمريکا خود را ملزم به حل درگيري، غيرهستهاي سازي، دموکراتيکسازي، سازش و در نهايت وحدت در شبه جزيره ميداند و براساس پيمان دفاعي با کره جنوبي و با اين استدلال که موازنه نظامي در صورت نبودن نيروي نظامي آمريکا در کره جنوبي به نفع کره شمالي است، ادامه حضور نظامي خود را در اين کشور توجيه ميکند.
روسيه
سياست خارجي شوروي سابق در شبه جزيره کره، در قالب رويکرد نوواقعگرايي و اين مفروضه قابل تحليل است که دولتها به عنوان بازيگر اصلي نظام بينالملل، در پي منافع ملي و بقا در ساختار نظام بينالملل هستند. پيشينه حضور روسيه در اين سرزمين، به سياستهاي تزاري و دسترسي به آبهاي گرم برميگردد. اين کشور در جريان جنگ جهاني دوم، به همراه آمريکا در قسمت شمالي شبه جزيره عليه ژاپن وارد جنگ شد. پس از شکست ژاپن و کمک در روي کار آمدن حکومت کمونيستي در شمال، شوروي آن را به عنوان تنها حکومت اين کشور براساس منطق ساختار مشروع مردم کره شناخت.
روسيه در حال حاضر براساس منطق حاکم بر ساختار نظام بينالملل که بايد در پي افزايش سهم خود از توزيع قدرت در نظام بينالملل باشد، دو هدف عمده را در رابطه با کره شمالي دنبال ميکند، يکي خلع سلاح هستهاي و ديگري افزايش نفوذ در شبه جزيره کره که براي موازنه با آمريکا و ژاپن لازم است. آنها از مخالفين دستيابي کره شمالي به سلاح هستهاي و خواهان ملزوم بودن اين کشور به ان.پي.تي هستند. اما روسيه به اهميت رابطه با کره شمالي براي حفظ نفوذ در شبه جزيره کره آگاه است.
از آنجا که موضوع خلع سلاح هستهاي در مورد کره شمالي شکست خروده است، روسها تلاش ميکنند تا از کارت کره شمالي و مسئله هستهاي براي هدف دوم خود بهره ببرند .
روسيه، کره شمالي هستهاي را به عنوان يک متحد بالقوه در نظر ميگيرد که به عنوان يک اهرم فشار ميتواند در برابر آمريکا در مسائل ديگر و در ديگر نقاط جهان مثل نقش ناتو در جمهوريهاي شوروي سابق و حمايت آمريکا از گرجستان و نفوذ آمريکا در آسياي مرکزي، از آن استفاده کند. در پي گفت وگوهاي راهبردي راهبران روسيه و آمريکا در سال ۲۰۰۹، اعلام حمايت از خلع سلاح اتمي کره شمالي، از محورهاي مهم توافقات دو کشور بوده است. اما برخلاف اينگونه رويکردها، نوع سياستهاي اعمالي مسکو در قبال تحولات منطقه شرق آسيا نشان ميدهد که روسيه چندان بيميل نيست که رقبايي چون آمريکا و ژاپن را درگير چالش هستهاي کره شمالي نگاه دارد و مانند چين، به عنوان برگ برنده از مسئله اتمي کره شمالي بهرهجويي کند.
ژاپن به نظر با يک تاريخ استعماري در شبه جزيره کره، بايد از ساير قدرتهاي مورد بررسي نگرانتر باشد. سابقه حضور اين کشور در کره به قرن نوزدهم برميگردد، هنگامي که تنشهايي در منطقه شمال شرق آسيا با ورود کشورهاي غربي به وجود آمد. آنها براي اينکه کنترل شبه جزيره به دست قدرت سومي نيافتد، نيروهاي نظامي خود را به آنجا روانه و از ۱۹۱۰ تا آگوست ۱۹۴۵، حکومت استعماري خود را بر اين منطقه مسلط کردند. در اين مدت، مشکلات و مصايب وسيعي در قالب مدرنيزاسيون براي مردم شبه جزيره به وجود آوردند. آنها جنبش استقلالي مردم کره را در مراس ۱۹۱۹، به طرز وحشتناکي سرکوب و کنترل شديدي از اين تاريخ بر آنجا اعمال نمودند، به نحوي که بدون کمک خارجيها، اين منطقه توانايي استقلال نداشت همه اين مسائل باعث شد تا اينکه در خلال جنگ جهاني دوم به علت اينکه ژاپن شبه جزيره کره را تحت استعمار خود درآورده بود نيروهاي آمريکا از جنوب و شوروي از شمال به کمک شبه جزيره بيايند و بتوانند شبه جزيره را از يک بحران خارج ساخته و وارد بحران ديگري با نام تقابل کمونيسم و سرمايهداري در شرق آسيا کنند.
نقش آزمايشات هستهاي کره شمالي در تشديد بحران در شبه جزيره
در نهم اکتبر ۲۰۰۶، کره شمالي با انجام يک آزمايش هستهاي زيرزميني با قدرت انفجاري کمتر از يک کيلو تن موجوديت خود را به عنوان يک قدرت اتمي اعلام کرد. اين آزمايش محصول يک فرآيند طولاني است که ريشه آن به جنگ کره (۵۳ـ ۱۹۵۱) برميگردد. با اين حال مجموعهاي از فعل و انفعالات در دوره پس از جنگ سرد، اين روند را تشديد کرد. آزمايش هستهاي کره شمالي در عين حال تاثيرات عميقي بر امنيت منطقهاي (شرق و جنوب شرق آسيا) و امنيت بينالمللي گذاشت. در حقيقت اين آزمايش شوک بزرگي را بر امنيت منطقهاي و بينالمللي وارد ساخت و پسلرزههاي سياسي و امنيتي آن براي مدتها تداوم داشت. آزمايشات هستهاي و ممانعت از بازرسان بينالمللي جهت بازرسي از تاسيسات هستهاي کره شمالي موجب شد تا آمريکا نيروهاي نظامي خود را در شبه جزيره افزايش دهد و با اعلان حمايت همهجانبه از کره جنوبي عملا ثبات در شبه جزيره کره را غيرممکن سازد.
نتيجهگيري
با توجه به مطالب عنوان شده ميتوان چنين برداشت کرد که کره شمالي با ايجاد فضاي بسته امنيتي و سياسي با پيشگرفتن يک رويه کمونيستي موجبات ايجاد بحران داخلي را فراهم ساخته و مردم اين کشور با رکود اقتصادي شديدي روبه رو هستند که کماکان روبه رشد است. در مقابل کره جنوبي تقريبا بعد از جنگ جهاني دوم با اتخاذ سياستهايي که براي رشد اقتصادي پيش گرفت کمتر در تشديد بحران دخيل بوده و به همين جهت بيشتر علل تشديد بحران را ميتوان در تقابل آمريکا و کره شمالي ديد که گواه اين مطلب را در مطالب ذکر شده در بخش نقش کره شمالي و نيز آمريکا در تشديد بحران ميتوان ديد. از ديگر عوامل تشديد سياست دوگانه کشورهايي چون چين، روسيه و نيز آمريکا در تشديد بحران ميتوان ديد. از ديگر عوامل تشديد سياست دوگانه کشورهايي چون چين، روسيه و نيز آمريکا در قبال صلح در شبه جزيره ديديم که به دنبال منافع خود و حفظ اقتدار خود هستند و در ظاهر به دنبال برقراري صلح با برگزاري نشستهاي چندجانبه هستند ولي در عمل به تشديد بحران دامن ميزنند. کره شمالي بقاي خود را در ارتقاي توان نظامي خود با در اختيار گرفتن سلاحهاي غيرمتعارف ميبيند و لذا با آزمايشات هستهاي بدون مجوزهاي بينالمللي موجبات بيثباتي در شبه جزيره را تداوم ميبخشد.
با توجه به موقعيت ژئوپلتيکي شبه جزيره کره بعيد است در زماني نزديک صلح و ثبات را در آن ببينيم، حداقل سياستهاي پيشروي ابرقدرتها و متقابلا کره شمالي چنين مينمايد.
فهرست منابع در دفتر روزنامه موجود است
محمد گلشاهي