خیلی ممنون هستیم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. خودتان را کامل معرفی کنید تا برویم سراغ سوالات.
اسماعیل زمانی هستم توفیق دارم به عنوان یک دانش آموخته علوم سیاسی و به عنوان یک معلم امروز در عرصههای مختلف به خصوص در عرصه اردوهای جهادی در استان البرز فعالیت میکنم.
آیا در خود استان البرز فعالیت جهادی دارید یا در استانهای دیگر اردوهای جهادی میروید؟
هم در داخل استان و هم خارج از استان داریم.
از چه زمانی با این اردوها آشنا شدید و چه شد گره خوردید با این جهادگرها؟
این باز میگردد تقریباً به سال ۱۳۶۱ هجری شمسی. تقریبا من سال دوم دبیرستان بودم وارد عرصه دفاعمقدس شدم در زمانی که سن من کمتر از ۱۵ سال بود من برادر دوقولویی داشتم که با هم وارد این میدان شدیم تا سال ۱۳۶۷. برادر من در سال ۱۳۶۵ در کربلای ۵، در آغوش خودم در جزیره بوارین به شهادت رسید در حقیقت من از دوره دفاعمقدس با کار جهادی گره خوردم.
چون سیاستمدارید میپرسم اینکه جهاد در هر دورهای یک معنی خاص میدهد یعنی چه؟
جهاد زمانی معنی و مفهوم پیدا میکند که در مقابلتان یک دشمنی قرار گرفته باشد. طبیعتاً دشمنی که آن روز در مقابل ما ایستاده بود تمام قد مسلح و دارای امکانات بود. یعنی یک جنگ که فقط یک مترسک به عنوان ارتش بعث عراق با سرکردگی صدام باشد، نبود بلکه یک جنگ تمام عیار بینالمللی بود، اما متأسفانه به آن پرادخته نشد. بعد از آن جهاد دیگری در روبرویمان قرار گرفت به عنوان جهاد علمی که برای کسب علم وارد سیستم دانشگاه شدم. این هم یک جهادی بود که پایه گزارش دفاعمقدس بود.
کمکم در این عرصه دانشگاه با گروههای مختلف فرهنگی - اجتماعی و سیاسی آشنا شدم و تقریباً از سال ۸۹ هم به صورت جدی با بسیج سازندگی آشنا شدم. اینجا هم باید جهاد را تعریف کنیم. به طور کلی باید بگویم عرصه نظامی دیگر تمام شده بود و اینبار جهاد، جهاد سازندگی بود.
یعنی دشمنی در برابر ما قرار گرفته بود که در درون است و عدم توجه و متاسفانه کمتوجهی سازمانها و وزارتخانهها به وظایفی که داشتند باعث شد به فرمان مقام معظم رهبری ما یکبار دیگر برگردیم به گفتمان انقلاب اسلامی و آن را زنده نگه داریم که یکی از مؤلفههای انقلاب اسلامی محرومیتزدایی است.
پس اینطور برداشت میکنم که به عقیده شما امروز جهاد سازندگی جبهه تان است؟
بله، امروز جهاد ما، جهاد سازندگی است و در مقابل ما محرومیت و فقر، عدم عدالت و عدم توزیع درست ثروت در میان مردم قرار دارد. از آنجایی که مردم ما بیشترین شکایت شان در دولتهای مختلف کمتوجهی به مناطق محروم و کمتوجهی به پابرهنگان بود که اتفاقاً این انقلاب بار اصلی اش روی دوش پا برهنگان، کشاورزان، کارگران و روستاییان بوده و بیشتر شکایتشان عدم توزیع عادلانه ثروت و بحث عدم عدالت در مناطق محروم بود. اینجا معنی و مفهوم دشمن اصلی ما محرومیت بود باید با محرومیت و کمتوجهی و در اصل بگویم با محرومیت فرهنگی، محرومیت اجتماعی و اقتصادی مبارزه میکردیم و همین باعث شد در مسیر جهاد سازندگی قدم بردارم.
اما شما سیاستمدار هستید، در اردوهای جهادی چه کار میکنید؟
سیاستمدار که نه، اما از آنجا که حوزه من حوزه سیاست بود، خیلی در اذهان عمومی با عرصه جهادی مطابقت نداشت، ولی من به صورت جدی وارد این عرصه شدم. با دانشجویان در روستاهای مختلف و مناطق مختلف از استان ایلام به مناطق هلیلان که از نظر اقتصادی و از لحاظ فرهنگی که در شهرستان چارداول است فعالیت میکردیم. حدود ۶۵ـ۶۰ درصد مردم این شهرستان محروم و تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی بودند. وقتی وارد این شهر میشوید عدم توجه به کشاورزان و صنایع خرد این منطقه مشهود است چراکه اگر به آن توجه میشد میتوانست امروز به عنوان یک قطب تولید ثروت و یکی از مناطقی باشد که اقتصاد مقاومتی در آن معنی و مفهوم پیدا میکند اما متأسفانه این عدم توجه باعث محرومیت بیشتر مردم منطقه شده است.
۵/۱ـ۱ سال پیش یک سفر به آنجا رفتیم و در ایام تابستان با ۸۳ نفر دانشجو یک ماه تمام آنجا در عرصههای مختلف، فنی، معماری، پزشکی، علوم انسانی و... کار کردیم. در این اردو، هم اساتید دانشگاه بودند و هم دانشجویان، رئیس دانشگاه هم ۱۰ روز با ما همراه بود. شاید در اذهان عمومی مردم ما وقتی صحبت از بسیج سازندگی میشود همه به دنبال کار عمرانی هستند، درست است که یکی از شاخصههای کاری ما عمرانی است اما اصل موضوع بنای بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامی است، من فکر میکنم یکی از سیاستهایی که امام خامنهای روی آن خیلی تأکید دارند این بود که نسل جوان امروز ما به عنوان افسران جنگ نرم با این اقدامات برای مناطق محروم ذکات علم شان را بدهند و با پایههای اصلی این انقلاب آشنا شوند و مردمانی که باید به آنها توجه میشد و نشد را دیده و در زندگیشان و پستهای آتی به آنها توجه کنند.
من فکر میکنم یکی از شاخصههایی که امروز در عرصه بسیج سازندگی متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده بازگویی آرمانهای انقلابی است. جالب این است وقتی ما وارد روستای هلیلان شدیم، بچههای دانشکده معماری کار خودشان را انجام میدادند (به عبارت انگلیسی بگویم دیزاین شهری انجام میدادند) یک بخشی بودند که از دانشکده مهندسی صنایع و مکانیک آمده بودند، یک سری از دانشکده عمران بودند که کار عمرانی میکردند. تمام خیابانهای این روستا را نقشه برداری کردند، جدول کشی میکردند این یک بخش بود و بخش دیگر که مهمترین بخش بود آگاهیبخشی گفتمان انقلاب اسلامی برای مردم بود. مردم محروم مرزنشین که کارشان خیلی سخت و طاقتفرسا با درآمد کم بوده است.
کولهبری میکردند؟
بله برخی کولهبری میکردند. از یک جوانی سوال کردم که شما چه کار میکنید؟ گفت من یک ماه میروم آن طرف مرز وسیله میآورم اینجا و یک سال میخورم به این عبارت ما سال اول که رفتیم همین جوان شروع کرد به پرورش مرغ خانگی، بچههای دانشکده کشاورزی به آنها ایده دادند و به این عرصه وارد شدند و شروع کردند به این مردم آگاهیبخشی کنند. یکی از کارهایی که انجام دادند این بود که منطقه آبهای هرز و سطحی زیاد داشت باید به صورت زه کشی یا کانالکشی یک جایی جمع میشدند، بچههای عمران آمدند این کار را کردند و یک سد خاکی زدند و آب منطقه که در هنگام بارندگی هدر میرفت آنجا جمع کردند، کشت غالب این منطقه ذرت بود، مردم به علت عدم داشتن آب کافی چون ذرت هم از محصولاتی است که به آب کافی نیاز دارد از کشت بازمانده بودند و با این سد تا حدی نیازشان برطرف شد. دوباره همین بچههای دانشجو آمدند مردم را فعال کردند با گعده شبنشینی، یک بحثی در فرهنگی داشتیم گده میگرفتیم، میرفتیم شب میهمانی این کار را در آنجا ترویج دادیم و بچهها گروه گروه تقسیم میشدند. میرفتیم منزل روستاییان ۵ـ۴ بچه جهادی بودند، پدر و مادر خانواده از قدیمها صحبت میکردند از آنجا شروع میکردیم که نقطه مثبت آنجا کجاست آن نقطه مثبت که پیدا میشد میدیدیم که ۴ـ۳ ساعت جلسه طول میکشید، اما اول یک ارتباط گرفتیم سپس ایدهپردازی کردیم.
یعنی برای درآمد بهتر به آنها ایده میدادید؟
بله، یکی از ایدههایی که به آن پرداخته شده بود پرورش مرغ خانگی بود. یکی دیگر تسطیح زمینها بود که از آنها قول گرفتند با همکاری جهاد سازندگی و بچههای سپاه که دستگاههای مکانیکی میخواست و لوازم دیگر میخواست بعضی از زمینها را تسطیح کردند و کشت را دوباره شروع کردند در رابطه با مسجد میگفتند ما از این ختم تا آن ختم در مسجد باز است. نماز جماعتی در آنجا وجود نداشت. بچهها یکی از کارهایی که کردند با دعوت از پدر شهید عرصه هستهای و اقتدار هستهای ما شهید مصطفی احمدی روشن که با مردم آن روستا زندگی میکرد، جلسات مختلف فرهنگی اعم از جشن، جشنواره شهدا مراسم یادبود شهدا برگزار شد و برای بچههای جوان که شرکت داشتند، شروع میکردیم خاطرههای دوران دفاعمقدس را میگفتیم. از عملیاتهای مختلف مثلاً آن جبهه میانی ما که استان ایلام است، از اقتدار بچههای استان ایلام در عملیاتهای مختلف،این فرد جوان هم وقتی باور کند که استانش در عرصه دفاعمقدس در این سالها چه مقاومتی کرده طبیعتا به وجد میآید و احساس غرور میکند. وقتی میبیند استان ایلام هم در این عرضه حضور داشته شاد میشود. من فکر میکنم که یکی از کارهای مناسب همین خاطرهنشینیها، آشنایی نسل جوان با جانفشانیهای دوران دفاعمقدس است.
این تعریفها اگر به واسطه مردم همان زمان باشد بیشتر میتواند تاثیر داشته باشد. چراکه آنها آنچه را که دیده بودند بدون واسطه بیان میکردند و وقتی یک نفر میخواهد موضوعی را بشنود از زبان خود بچههای دفاعمقدس بشنود تأثیر بیشتری دارد. در این مسیر اصل موضوع اینجا بود که ما برگردیم به آن گفتمان انقلاب اسلامی یک یارگیری دیگر انجام دهیم که وارد این عرصه شدیم.
در حقیقت میتوان اینطور گفت که شما در بحث فضای ایدئولوژیک وارد شدید و میخواستید روی ذهنها اثر بگذارید.
یک نکتهای را من بگویم جالب است که ۲۳ روز این بچهها من را نمیشناختند. من یاد شهید چمران میافتادم در رابطه با این موضوع، شهید چمران به عنوان یک استاد مبارز و به عنوان یک فرد اخلاق عملی در جامعه ما چه در ایران و چه در خارج از کشور مطرح است. من به دوستانی که مرا دعوت کردند گفتم خواهش میکنم که من را معرفی نکنید ۲۳ روز عین کارگر و بنا کار میکردم صبح لباس کارگری میپوشیدم و فرقون میگرفتم و کار میکردم بعضی از روزها ۲ بار لباسم را میشستم از بس که از میزان عرق شوره زده بود. کلاهی را که من برده بودم که مردم مرا نشناسند ۲ بار میشستم ظهر که برای ناهار نمیآمدیم و شب که از کار برمیگشتیم بچهها میرفتند حمام میکردند و برمیگشتند. ما در یک مدرسه مستقر بودیم بچهها میرفتند لباس میشستند. ۲۳ روز بچهها مرا نشناختند. میخواستم ببینم که واقعاً فرمانده گردانی که شب عملیات والفجر ۸ لب اروند رود گفت بچهها اینجا من با شما کانال و خدا هستم چه معنایی داشت. در آنجا یادم افتاد آن فرماندهی که در منطقه عملیات ایستاده بود آنجا هدایت میکرد اجباری در پیش نبود گفتم اینجا، آنجاست، اینجا یک رودخانهای به نام جهل و رودخانهای به نام محرومیت وجود دارد و من در کنار آن ایستاده ام ۲۳ روز کلنگ میزدم، بیل دست میگرفتم، ماسه میبردم، آجر میبردم، یکی از دانشجویان خیلی جالب است میخواستند کیسه سیمان بیاورند. ۲ نفری گرفته بودند من را صدا کردند گفتند حاج آقا شما میتوانید این را ببرید گفتم بگذارید روی کول من تا ببرم، آنها هم نامردی نکردند ۲ کیسه روی کول من گذاشتند.
خب ببینید این خیلی جالب است بچهها بعد از ۲۳ روز فهمیدند که من استادشان هستم و هفت روز باقی مانده را از کارهایی که به من داده بودند خجالت میکشیدند اما بعد از ۲۳ روز که ما شناخته شدیم نمیگذاشتند دیگر من کار کنم و میخواستیم کار را شروع کنیم گفتم اینجا بهترین کار چه است ارتباط فرهنگی است، رفتم در آشپزخانه سیب زمینی پوست میکندم بادمجان سرخ میکردم، غذا درست میکردم، برنج آبکش میکردم، ظرفها را میشستم اصلاً این طور نبود که من به عنوان یک فرد شناخته شده ام پس کار نکنم.
حتی دوستان دیگر که از اساتید آمده بودند هم همینطور، مثلاً بچهها ظرف میشستند، ما حیاط جارو میزدیم. برای بچههایی که میخواستند بیایند آب خنک درست میکردیم. مثل دوران دفاعمقدس در مدرسهای ایستگاه صلواتی درست کرده بودیم تقریباً شبیه سازی کرده بودیم ایستگاه صلواتی جاده فندق جزیره مجنون جنوبی آن منطقه چون کشت غالبشان ذرت بود با شاخههای ذرت و نیهایی که آنجا بود آورده بودیم و یک ایستگاه صلواتی درست کرده بودیم و گونی گذاشته بودیم و روی آن نوشته بودیم هرکس که عاشق امام زمان(عج) است صلوات بفرستد، شربت آبلیمو درست میکردیم یا مثلا خانوادههایی که در روزهای آخر بچهها را جذب کرده بودند نانهایی درست میکردند مانند کلوچه که آنها به آن میگفتند توتک شیرین بود یک مقدار ماست و خامه میآوردند آنجا میگذاشتند ما آنها را آماده میکردیم تا بچهها استفاده کنند یک روز نمیگذاشتند ما این کار را انجام دهیم و کارهای دیگر را انجام میدادیم مثلا تمیز کردن اتاق، آشپزخانه، سرویس بهداشتی و ... در عین حال سعی میکردیم فضا شاد باشد برای ادامه در روزهای بعد.
فقط یک ماه آنجا بودید یا اینکه هنوز ارتبا تان را حفظ کردهاید؟
۳ سال است که مرتب ما داریم آنجا میرویم. با همه دانشجویان ارتباط داریم. یک گروه جهادی ساختیم آنجا که همین را ما آمدیم بردیم در استان کهکیلویه و بویراحمد و شهر دو گنبدان یک منطقهای است به نام توره که با ماشین نیسان حدود ۱۵ کیلومتر از سر جاده میشود رفت و بقیه راه را باید مالرو برویم. بچههای جهادی رفتند و آنجا جاده هم درست کردهاند یکی از ایدههایی که توسط خود روستاییان در آن روستا پرداخته شد احداث مزرعه پرورش ماهی قزلآلا بود. چون آب فراوانی از ارتفاعات منطقه بلقیس میآید. استخرهای بزرگ درست کردهاند و دارند پرورش ماهی انجام میدهند.
شما با توجه به اینکه استاد علوم سیاسی هم هستید، در اردوهای جهادی با رگ و ریشههای فرقههایی که دارد وارد میشود تا مردم را به انحراف بکشد آشنایید آیا در طول اردوها در مناطق جهادی با این مسایل روبه رو شدید؟
به لحاظ بافت جمعیتی و بافت مذهبی دور تا دور منطقه جغرافیایی کلاً میتوان گفت که فرقهای مختلف مذهبی هستند. یکی از فرقههایی که در این منطقه بیشترین فعالیت را داشته فرقه اهل حق بودند من به یکی از آنها گفتم که چرا اینقدر سبیل شما بلند است (یک ریشهای از دراویش بودند) گفت کار خودت را بکن ما در آنجا مشغول کار برقی بودیم یکی از اهالی آمد گفت شما آمدهاید اینجا کار کنید. گفتم آخر سبیلاش خیلی بلند است نماز هم که نمیآید چه خبر است. گفت ولش کن کاری به کارش نداشته باش. خلاصه من خیلی به این فرد پیچیدم و ۴ـ۳ روز با آن درگیر بودم. در آخر گفت ما از آن فرقههایی هستیم که در ماه رمضان ۳ روز روزه میگیریم ۲۱ـ۲۰ـ۱۹ رمضان شهادت امیرالمومنین گفتم این سبیل بلند نشانه چیست؟ گفت که بزرگ ما گفته این جور باشید.
فهمیدم که این چیزی نمیداند فقط شکل و قیافه خودش را به این رنگ و لعاب درآورده (اشاره کنم به این موضوع که خیلی از جریانات انحرافی که ما میگوییم فرق انحرافی به دنبال یارگیری ساختاری هستند) کاری ندارند که آن فرد اعتقادی به این کارها و ریشهها دارد،نمونهاش این فرد بنا بود و استادکار بود و همه بچههای دانشجو کمک میکردند تا ساختمانی بسازند.
بعد گفتم قرآن میتوانی بخوانی گفت بله قرآن را گذاشته بود روی دستش و دست بر قضا سوره ابراهیم را شروع کرد به خواندن دیدم از ۳ـ۲ آیهای را که خواند ۱۶ـ۱۵ غلط داشت. گفتم اینکه بیشترش اشتباه بود. گفت من این را میدانم یا تو میدانی؟ گفت من بزرگ مجموعه هستم. گفتم نگفتی چرا آنقدر سبیل شما بلند است و در دهانتان است. گفت بزرگ ما اینطور گفته گفتم میخواهم من به تو بگویم که فلسفه آن چیست؟
گفت بله بگو. گفتم این نماد این است که میخواهند بگویند «هر که را اسرار کار آموختند مهر کردند و دهانش دوختند.» اما اینجا صدق پیدا نمیکند این در فضای دیگری باید دیده شود دیدم آن فرد فرو ریخت انگار تکانش دادند و ریخت روی زمین. یکی دو شب بعدش دعوت کرد. رفتیم منزلشان دیدیم عجب عکسهای بزرگ اهل حق روی در و دیوار نصب شده است. رسیدیم به یک نفر که من میشناختمش گفتم از او نام نبرم.
گفتم او را که من میشناسمش گفتم شما جریان تسبیح چرخاندن حضرت علی(ع) را میدانید، اما بیل زدن برای کشاورزی حضرت امیر را بلد نیستید، او اصلا فرو ریخت که یکی آمده در این قضیه به او میپرد. گفتم شما در طول دوران دفاعمقدس در این استان ایلام به این بزرگی چند رزمنده دارید؟ نگفتم شهید، یا جانباز، گفت این وظیفه ما نیست. وظیفه ارتش است. اینجا معلوم میشود که ما درست کار نکردهایم. انقلاب اسلامی و اهداف آن را خوب تفهیم نکردهایم. یعنی خوب بیان نکردهایم یعنی آنقدر بعضی وقتها درشت گفته ایم ولی درست آن را نگفتهایم.
یعنی کار ایدئولوژیکی نکردیم؟
بله؛ ما در فضای ساختاری مذهب که تبیین مذهب اسلامی است. روحانی ما بالای منبر خیلی کم کار کرده، استاد ما در دانشگاه خیلی کم کار کرده همه و همه کمکاری کردهایم. بر همین اساس در مناطق محروم بحث را راه انداختیم و ما اسم این کار را گذاشتیم نقشه راه خدا چیست؟ چون روزهای آخری بود که دیگر کارمان داشت تمام میشد. گفتم جوانها نقشه راه خدا چیست، در مسجد آن منطقه هلیلان آن را مطرح کردیم. خانوادههایی که حتی یک کلاس هم درس نخوانده بودند، بچههای دانشجوی گروه فرهنگی برای