پای صحبت ما دهه شصتیها که بنشینید، حرف برای گفتن زیاد داریم؛ حرفهایی از جنس گِله، حرفهایی که شاید به واسطه آن حیا و نبود اعتماد به نفسی که از سبکِ زندگی در آن زمان به ارث بردیم، هیچگاه بر زبان جاری نشده باشد، ولی همواره در پسِ افکارمان کمبودهایی که داشتیم، زندگی اکنونمان را تحت تأثیر قرار داده است.
کامل به یاد داریم که در زمان کودکی ما، وسایل ارتباط جمعی و زندگی دیجیتال تا به این اندازه پیشرفت نکرده بود و زمانی حتی تماشای تلویزیون هم برای برخی اقشار کم درآمدتر در دهه هفتاد به یک آرزو تبدیل میشود. به واسطه همین محدودیتها، زندگیهای ساده و متعاقبا سرگرمیهای سادهتر داشتیم.
پدر آموزش و پرورشی بود، حقوقی که می گرفت کفاف زندگی ماهانه را نمیداد و الحق والنصاف با اینکه چند شیفت کار می کرد دوباره کُمیت مان لنگ می زد. فقط مشکل ما نبود، آن زمان فاصله طبقاتی و خط فقر و این مسائل برآمده از زیستِ لیبرالی، کمتر حس میشد و تقریبا ما و دیگر همسایهها و حتی فامیلها در یک سطح مالی بودیم و به همین واسطه خرید و داشتن خیلی چیزها برایمان به رؤیا تبدیل شده بود.
« سرمان شیره مالیدن»؛ جملهای که اکثر هم سن و سالهای بنده آن را به خوبی درک می کنند. به یاد دارم زمانی که برای خرید به بازار میرفتیم از آن جایی که کودک بودیم و حس کودکی مان اجازه میداد هوس خیلی چیزها را بکنیم، مدام از پدر تقاضا داشتیم. پدر دوچرخه، پدر سگا بخر، پدر اسباب بازی؛ تمام جواب پدر این بود، فعلاً بیا برات بستنی بخرم، سر برج دوچرخه هم برات میخرم! به این ترتیب سرمان شیره مالیده میشد و هیچ گاه به آن چیزی که میخواستیم نمیرسیدم و همیشه منتظرِ سر برج بودیم و امیدوار! غافل از اینکه تا وقتی عقلمان کامل شد، سر برج نرسید.
حکایت داستانی که تعریف کردم حکایت این روزهای ماست، بعد از گذشت سه دهه از زندگی، همچنان سرمان شیره میمالند! ولی اینبار دیگر از سمت پدر بنده خدا نیست که با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکرد تا بتواند امورات خانواده را بگذراند، ما دیگر عادت کردیم که سرمان شیره بمالند و آن چیزی که دوست داریم و احساس میکنیم که با آن زندگی قشنگ تر میشود، نداشته باشیم.
این روزها جناب آقای مسعود پزشکیان در قامت رئیس جمهور و برخی دیگر از مسئولان دولت چهادرهم نقش پدر را در سه دهه قبل بازی می کنند و با روشی کاملاً پدرانه حواسمان را از آن چیزی که می خواهیم پرت میکنند و قول سر برج را به ما میدهند!
بیش از سه ماه از جلوس جناب دکتر پزشکیان بر صندلی ریاست جمهوری میگذرد و قیمتها همچنان روند صعودی را در پیش گرفته است و آنچنان مصمم در حال بالا رفتن است که گویی تا مردم را به خاک سیاه ننشاند، آرام نمی گیرد.
جالب اینجاست که این بالا رفتنِ قیمتها بالا رفتن صدای مردم را در پیش ندارد و انگار مردم به نوعی در خلسه فرو رفته باشند، فقط به تابلوی قیمت ها نیم نگاهی میاندازند و از کنار آن رد میشوند و دوباره روز از نو روزی از نو!
در این میان آقای پزشکیان و دولت محترم برای مردم سرگرمیهای جدیدی دست و پا کردهاند. دستشان درد نکند! این سرگرمیها در حال حاضر حکم همان بستنی را دارد که پدر بنده خدایمان برای فرار از خریدن دوچرخه به دستمان میداد.
رجیستری آیفون و واردات آن، بحث برداشتن فیلترینگ و یکی دو مورد بازگرداندن استادان و دانشجوهای تعلیقی و حتی قول آزاد شدن موتور سواری برای خانم ها از جمله مواردی است که دولت چهاردهم روی میز گذاشته و در حال پیگیری آن است و دست بر قضا با استقبال برخی از مردم نیز روبرو شده است و از آن سو بالا رفتن قیمت دلار و سکه و طلا و مرغ و لبنیات و هزار نمونه دیگر را سعی کرده از اذهان مردم پاک کند.
ما دهه شصتیها گول خوردیم چون زمانی که خواسته امان را مطرح میکردیم پدر سرمان شیره میمالید و به جای دوچرخه، بستنی برایمان میخرید. دوباره داریم گول میخوریم، چون به جای ازدواج آسان و پایین آمدن قیمت دلار، طلا، سکه و مسکن و بالا رفتن حقوق و تسهیل زندگی، ما را دلخوش کردند به آیفون و موتور سواری و رفع فیلترینگ!
روا نیست آقای پزشکیان، برای دهه شصتی که از بدو تولد به هر دلیلی از رفاه محروم بود، امروز به جای تشکیل زندگی به رجیستر شدن آیفونی که نمیتواند بخرد دلخوش باشد. نام پدر بسیار مقدس است و دوست داشتنی و اگر در زمان بچگی دچار کمبودهایی بودیم و سرمان شیره مالیدند به دلیل نداریِ پدر بود؛ کاش الان شما دیگر برایمان نقش پدر را بازی نکنید و به نقش ریاست جمهوری خود بسنده کنید تا شاید پس از 30 سال به یکی از خواستههایمان برسیم.
چرا مسئولان همیشه برای پولدارها تصمیمات خوب میگیرند؟!
کامل به یاد داریم که در زمان کودکی ما، وسایل ارتباط جمعی و زندگی دیجیتال تا به این اندازه پیشرفت نکرده بود و زمانی حتی تماشای تلویزیون هم برای برخی اقشار کم درآمدتر در دهه هفتاد به یک آرزو تبدیل میشود. به واسطه همین محدودیتها، زندگیهای ساده و متعاقبا سرگرمیهای سادهتر داشتیم.
پدر آموزش و پرورشی بود، حقوقی که می گرفت کفاف زندگی ماهانه را نمیداد و الحق والنصاف با اینکه چند شیفت کار می کرد دوباره کُمیت مان لنگ می زد. فقط مشکل ما نبود، آن زمان فاصله طبقاتی و خط فقر و این مسائل برآمده از زیستِ لیبرالی، کمتر حس میشد و تقریبا ما و دیگر همسایهها و حتی فامیلها در یک سطح مالی بودیم و به همین واسطه خرید و داشتن خیلی چیزها برایمان به رؤیا تبدیل شده بود.
« سرمان شیره مالیدن»؛ جملهای که اکثر هم سن و سالهای بنده آن را به خوبی درک می کنند. به یاد دارم زمانی که برای خرید به بازار میرفتیم از آن جایی که کودک بودیم و حس کودکی مان اجازه میداد هوس خیلی چیزها را بکنیم، مدام از پدر تقاضا داشتیم. پدر دوچرخه، پدر سگا بخر، پدر اسباب بازی؛ تمام جواب پدر این بود، فعلاً بیا برات بستنی بخرم، سر برج دوچرخه هم برات میخرم! به این ترتیب سرمان شیره مالیده میشد و هیچ گاه به آن چیزی که میخواستیم نمیرسیدم و همیشه منتظرِ سر برج بودیم و امیدوار! غافل از اینکه تا وقتی عقلمان کامل شد، سر برج نرسید.
حکایت داستانی که تعریف کردم حکایت این روزهای ماست، بعد از گذشت سه دهه از زندگی، همچنان سرمان شیره میمالند! ولی اینبار دیگر از سمت پدر بنده خدا نیست که با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکرد تا بتواند امورات خانواده را بگذراند، ما دیگر عادت کردیم که سرمان شیره بمالند و آن چیزی که دوست داریم و احساس میکنیم که با آن زندگی قشنگ تر میشود، نداشته باشیم.
این روزها جناب آقای مسعود پزشکیان در قامت رئیس جمهور و برخی دیگر از مسئولان دولت چهادرهم نقش پدر را در سه دهه قبل بازی می کنند و با روشی کاملاً پدرانه حواسمان را از آن چیزی که می خواهیم پرت میکنند و قول سر برج را به ما میدهند!
بیش از سه ماه از جلوس جناب دکتر پزشکیان بر صندلی ریاست جمهوری میگذرد و قیمتها همچنان روند صعودی را در پیش گرفته است و آنچنان مصمم در حال بالا رفتن است که گویی تا مردم را به خاک سیاه ننشاند، آرام نمی گیرد.
جالب اینجاست که این بالا رفتنِ قیمتها بالا رفتن صدای مردم را در پیش ندارد و انگار مردم به نوعی در خلسه فرو رفته باشند، فقط به تابلوی قیمت ها نیم نگاهی میاندازند و از کنار آن رد میشوند و دوباره روز از نو روزی از نو!
در این میان آقای پزشکیان و دولت محترم برای مردم سرگرمیهای جدیدی دست و پا کردهاند. دستشان درد نکند! این سرگرمیها در حال حاضر حکم همان بستنی را دارد که پدر بنده خدایمان برای فرار از خریدن دوچرخه به دستمان میداد.
رجیستری آیفون و واردات آن، بحث برداشتن فیلترینگ و یکی دو مورد بازگرداندن استادان و دانشجوهای تعلیقی و حتی قول آزاد شدن موتور سواری برای خانم ها از جمله مواردی است که دولت چهاردهم روی میز گذاشته و در حال پیگیری آن است و دست بر قضا با استقبال برخی از مردم نیز روبرو شده است و از آن سو بالا رفتن قیمت دلار و سکه و طلا و مرغ و لبنیات و هزار نمونه دیگر را سعی کرده از اذهان مردم پاک کند.
ما دهه شصتیها گول خوردیم چون زمانی که خواسته امان را مطرح میکردیم پدر سرمان شیره میمالید و به جای دوچرخه، بستنی برایمان میخرید. دوباره داریم گول میخوریم، چون به جای ازدواج آسان و پایین آمدن قیمت دلار، طلا، سکه و مسکن و بالا رفتن حقوق و تسهیل زندگی، ما را دلخوش کردند به آیفون و موتور سواری و رفع فیلترینگ!
روا نیست آقای پزشکیان، برای دهه شصتی که از بدو تولد به هر دلیلی از رفاه محروم بود، امروز به جای تشکیل زندگی به رجیستر شدن آیفونی که نمیتواند بخرد دلخوش باشد. نام پدر بسیار مقدس است و دوست داشتنی و اگر در زمان بچگی دچار کمبودهایی بودیم و سرمان شیره مالیدند به دلیل نداریِ پدر بود؛ کاش الان شما دیگر برایمان نقش پدر را بازی نکنید و به نقش ریاست جمهوری خود بسنده کنید تا شاید پس از 30 سال به یکی از خواستههایمان برسیم.
چرا مسئولان همیشه برای پولدارها تصمیمات خوب میگیرند؟!
علی کلانتری