بالاخره تمام شد. دعا میکردی زیاد در این دنیا نمانی اما نشد. خیلی طول کشید و دیدار رفقای خوب عقب افتاد. چه میشود کرد؟ خدا خواست که "ایوب زمان" را اینطوری امتحان کند و تو امتحانت را خیلی عاشقانه پس دادی.
ماندی که ببینی آقایان سه هزار میلیارد، سه هزارمیلیارد اختلاس کنند و هنوز دادگاه شان به درازا بکشد آنوقت برای اعزام به خارج تو پولی در بساط نباشد.
ماندی که ببینی کوتولههای دیروز، امروز قد بکشند و نام هشت سال دفاع مقدس را "جنگ" بگذارند و مصاحبه کنند که میشد جنگ را وقتی تمام کرد که خرمشهر را پس گرفتیم و هیچکس ندید فرشتهای را که بمبهای شیمیایی تمام صورتش را برده بودند.
عمو رجب! تو مانده بودی که شهادت بدهی "انسان"، هنوز وظیفه دشواری است اما ما خودمان را به ندیدن زدیم.برای هر نیمچه انسانی "کمپین ضد خشونت" راه انداختیم.برای آزادی هر مجرمی، امضا جمع کردیم اما تو را ندیدیم که تصویر تمام قدی از مظلومیت بودی.
حالا هم دست از سر تو برنمی داریم. تصویر رنجورت را لازم داریم که بعد از عیش و نوش در صفحات فیسبوک و اینستاگرام خود بگذاریم و لایک و کامنت جمع کنیم. تو برای پز روشنفکری ما خیلی خوبی و میشود پشت سرت سنگر بگیریم و دقایقی خودمان را "عمو رجب" جا بزنیم.
عمو رجب! از آنهمه مرثیه که برایت سردادهاند فقط همان را دوست داشتم که در آخرش آرزو کرده بود مبادا یکی از ما بیمعرفتها را در قیامت "شفاعت" کنی.
سالها پیش که هنوز ستون ننجون به روزنامه سیاست روز نچسبیده بود به امامزاده طاهر رفتم و سوگند خوردم هیچگاه در ایام عزاداری "آل الله" دست به قلم نبرم و امروز تو برای من از خاندان خدایی و این ستون را به نام قشنگت، متبرک میکنم.
حالا دیگر حتما فرشتهها برای بردنت از آسمان آمدهاند. وقتت را نمیگیرم. می دانم از دنیا و آدمهایش خیلی خسته ای. خوب بخوابی "عمو رجب" فقط یادت باشد ما بیمعرفتها را شفاعت نکنی. هیچکدام از ما بیمرامها را!