اين روزها عزراييل دقالباب بلد نيست. از هر منفذي كه فكرش را هم نميكني سراغت ميآيد. يك بار خلبان توپولف ميشود، يك بار رنگ سرطان ميگيرد و هزار بار شوكران را تقديمت ميكند. كوچ منصور ميرآصفي هم از همين دست قصههاست. با مرگ حرف زد، با مرگ راه رفت، با مرگ چاي نوشيد و با مرگ ُمرد. ساده ساده و هيچكس نپرسيد او درون تنگناي دلش چهها نهفته بود.
منصور اميرآصفي متولد 26 تير 1312، در خيابان ري محله باغ آصفالدوله به دنيا آمد. كاشف استعدادهاي بسياري بود. خودش از سال 1330 زير نظر عليالهي در باشگاه شرق توپ زدن را تجربه كرد تا بعدها پروين، قليچخاني، جانملكي و ... را به فوتبال ما معرفي كند.
بنيانگذار مكتب كيان روزي زير قداره «باندبازي» قيد پرطرفدارترين تيم ايراني را زد و هيچكس هم نرفت بپرسد ناامنترين نيمكت دنيا چرا در طرفهالعيني وطنخواه، كونوف و اميرآصفي را بلعيد. كسي كنكاش نكرد تا متوجه شود متينترين مرد فوتبالي ما كه بهمن ثقفيان همبازي سابقش در كيان در وصفش ميگويد «يك بار داشتم سيگار ميكشيدم وقتي منصورخان مرا ديد از شرم سيگار را روي دستم خاموش كردم » چرا فقط سه ماه روي آن نيمكت برزخي دوام آورد. مظهر شرف و ادب و معرفت بود. ايويچ حق داشت به احترامش كلاه از سر بردارد و بگويد اين ايروني بينظير است بي نظير بود و فوتبال ما مثل خيلي از بينظيرها زير تابوتش به ياد ميآورد كه ميشد با او مهربانتر بود.
به گزارش ايسنا، منصور دست خطهاي بچهگانه خيليها را تصحيح كرد و مرفاوي ساخت، فنونيزاده تربيت كرد، بابازاده را اوج داد و شمع وجودش رفتهرفته سرد شد. خندهدار بود، گريه براي اين تراژدي كفايت نميكند وقتي ميبيني مركب رهوار فوتبال را پدرخواندهها نعل زدهاند و اولين كاپيتان المپيك ايران در سال 1964 توكيو، دور از فوتبال با عزراييل سلام و با دنيا خداحافظي ميكند. قصه دلدادگي فوتبال آماتور از شرم نداري، خود را در دامن حرفهايگري كشت و روياهايش را به دار كشيد. همانجا ايستاد تا مضحكترين قصيده سورئال فوتبال را تماشا كند. ققنوس خاكستر شده، جوانه نزد، يا شايد هم زد و از هر ذره خاكسترش كساني قد علم كردند كه منشور اخلاقي هم برايشان نسخه شفابخش نداشت. كسي رد آن لگد روي در رختكن فلان تيم پرطرفدار را نگرفت تا بعدها نخواهد ضمن عرض پوزش، ستارهها را از كلانتري با ضمانت بيرون بياورد.همه اين رازها درون دل اين مرد دوست داشتني كه همبازيانش ميگويند روزي در انزلي آن قدر خوب بازي كرد كه در خيابان هم تشويقش ميكردند نهفته ماند.
يادش سبز و بدرود كاپيتان.