همزمان با رسانهای شدن خبر بستری شدن آقای هاشمی در بیمارستان شهدای تجریش، رسانه ملی تنها به زیرنویس این خبر در شبکه خبر اکتفا کرد. در فاصله خبر بستری شدن تا خبر درگذشت آقای هاشمی، داستان به همین منوال ادامه داشت، تا اینکه خبر دوم هم تائید شد. از آن زمان به بعد، گویی انقلابی در رسانه ملی ایجاد شد. از نشانه سیاه غیرعادی (در فرم و اندازه) گرفته تا پخش ویژه برنامههای متنوع در اغلب شبکههای تلویزیونی نشان میداد که صداوسیما به یکباره تصمیم گرفته سیاستگذاریهایش را عوض کند.
لطفا اشتباه نشود. شخصیت آقای هاشمی، به لحاظ حقیقی و حقوقی اصلا کوچک و کمتاثیر نبود. پرداختن به شخصیت ایشان هم جای اشکال نیست. مشکل جایی است که رسانه ملی نتوانسته یا نخواسته تکلیفش را اول با خودش و بعد با برخی شخصیتها و اتفاقات روشن کند.
طی سالهای اخیر و به طور ویژه پس از فتنه سال ۸۸ رویکرد صداوسیما درخصوص برخی شخصیتها نظیر آقای هاشمی تغییر کرد. به دلیل مواضع آقای هاشمی و عدم همراهی کامل با رهبر انقلاب در ماجرای مواجهه با فتنه، طبیعی بود که ایشان آن وثوق کامل را در نزد مدیران رسانه ملی نداشته باشد. بر همین اساس و طی این حدود چهار سال اوج پرداختن به آقای هاشمی در چند مورد خلاصه میشد: حضور در راهپیمایی روز قدس و ۲۲ بهمن، پیام تسلیت برای درگذشت یکی از شخصیتهای نظام و یا یکی از علما، نقد رفتار ایشان در مقابل خطاهای برخی از فرزندانشان.
یعنی اگر نگوییم آقای هاشمی طبق یک قانون نانوشته (و شاید نوشته) ممنوعالتصویر شده بود، میتوان به جرات از واژه «قلیلالتصویر» استفاده کرد.
اما پس از درگذشت ایشان نه تنها آن قانون نانوشته به فراموشی سپرده شد، که رویه برنامهسازان صداوسیما از حالت منطقی و خبری و گزارشی هم خارج شد و کار به پخش ویژه برنامههای احساسی کشیده شد. به طوری که به یکباره مخاطب صداوسیما با حجم انبوهی از برنامههایی مواجه شد که در آن همه چیز تحتالشعاع یک موضوع قرار میگرفت: «خدمات آقای هاشمی»
هیچکس منکر زحمات آقای هاشمی در طول سالهای پیش و پس از انقلاب نیست. چه آنکه ایشان هم در سالهای مبارزه از جان خود مایه گذاشت و هم در روزگار انقلاب اسلامی از همان روزهای ابتدایی تا جبهه دفاعمقدس و... نقش تعیینکنندهای داشت. در دوران ریاست جمهوری هم علیرغم انتقادات جدی به شیوه مدیریتها و تبلیغ اشرافیگری به بهانه توسعه اقتصادی، اما نمیتوان از اتفاقات خوب و پیشرفتهای کشور چشم پوشید.
اما همانطور که گفته شد، این یار دیرین رهبری در برخی از برهههای حساس نتوانست آن رفتار و گفتار همیشگی را داشته باشد که البته نمیتوان نقش برخی نزدیکان و به تعبیر رهبری خناسان را نادیده گرفت. به هرحال این شخصیت با همه نقاط مثبت و منفی درگذشت، اما فضاسازی یا به تعبیر بهتر «جوگیری» صداوسیما باعث روی آنتن رفتن سخنانی شد که برخی چهرهها که اتفاقا در گذشته جزو منتقدان جدی آقای هاشمی بودند، به تعریفها و تمجیدهای عجیب و غریبی پرداختند که به هیچوجه قابل تصور نبود. کار تا به جایی پیش رفت که برخیها از ایشان به عنوان یکی از عوامل اصلی خاموشی آتش فتنه ۸۸ نام بردند. در واقع عملکرد صداوسیما در این چند روز به نحوی اغراقآمیز بود که از آقای هاشمی یک «قدیس» میساخت.
اینگونه بود که در ذهن مخاطبان رسانه ملی یک سوال بزرگ ایجاد شد:
اگر آقای هاشمی اینگونه بود که صداوسیما طی این چند روز به آن پرداخت و از آن سخن گفت، چرا باید با تحریم تصویری صداوسیما مواجه میشد؟ اگر آقای هاشمی واقعا در خاموشی فتنه نقش تعیینکننده داشت، چرا رسانه ملی در ویژهبرنامههای خود به مناسبت فتنه سبز از خجالت ایشان هم درمیآمد؟
متاسفانه این رفتارهای صداوسیما مختص این موضوع و یا این روزها و این مدیریت فعلی نیست. برای نمونه دیگر کافی است به مواجهه رسانه ملی با موضوع مذاکرات هستهای و پس از آن برجام نگاهی بیندازیم.
در ابتدا فضای رسانه ملی تبدیل به فضایی مونولوگمحور برای دولت و حامیان مذاکرات بود. منتقدان مذاکرات علیرغم نامهنگاری رسمی با رئیس رسانه ملی وقت، فرصتی برای ابراز نظرات خود نیافتند و عملا اجازهای برای اینکه صدای منتقدان شیوه مذاکره دولت شنیده شود، داده نشد. حتی در روز اعلام توافق و در روز اجرای برجام هم همنوا با دولت و حامیانش بر طبل شادانه میکوفت.
اما حالا که پایههای برجام لق شده است، صداوسیما از خبر هواشناسی گرفته تا میزگرد و مناظره و خبر به نقد برنامه جامع اقدام مشترک در موضوع هستهای میپردازد.
اگر در همان زمان اجازه شنیدن صدای منتقد و مخالف داده میشد، آیا این احترام به شعور مخاطب نبود که خود در ترازوی منطق و میزان همه گفتهها و عملها را بسنجد؟ یا دیگر لازم بود که حالا به اشکالات برجام رسیدگی بیفایده شود؟
کاش اتاق فکر صداوسیما کمی بیشتر درخصوص رفتارهای هیجانی خود و به قولی «جوگیری»های رایج در آن رسانه بیندیشد.