سال قبل، در روزها و شبهای جشنواره خبر از اکران فیلم خوبی داده میشد که هرچه در حافظه سینمایی مان جست و جو میکردیم، نام سازنده اش را به عنوان «کارگردان» نمییافتیم.
با حالتی میان خوف و رجا فیلم را تماشا کردیم. فیلمی که از طرفی نام یک کارگردان فیلم اولی را در انتهای تیتراژ ابتداییاش نوشته بود و از سویی برخی دوستان که فیلم را قبلا دیده بودند، تاکید بر تماشای آن و نشستن تا انتها روی صندلیهای مرکز همایشهای برج میلاد داشتند.
فیلم را دیدم و آنچه دوستان گفته بودند، بیشترش را بر پرده تماشا کردم.
«ویلاییها» متحیرکننده بود. آنقدر خوب بود که حتی منتقدان سفت و سخت سینما هم نتوانستند در مقابل آن دست خود را بالا نبرند. ویلاییها پدیده جشنواره شده بود و همه منتظر بودند تا ببینند داوران و مسئولان برگزاری جشنواره «دولتی» چگونه دستخوش این فیلمساز خوب و همکارانش را میدهند. اما طبق معمول این چند سال اخیر، فیلمهای خوبِ در راستای راهبردهای جمهوری اسلامی و در تراز انقلاب اسلامی معمولا یا اصلا دیده نمیشوند (مثل سیانور) یا اگر هم دیده شوند، با یه گوشه چشم مختصر و مفید همراه خواهد بود.
ویلاییها با آن ساختار درستش فقط در ۶ بخش کاندیدا شد.
در آستانه مراسم اختتامیه، منیر قیدی یک نامه تند و تیز نوشت که: «حضور در هر رقابتی و تن دادن به قواعد داوری بخشی مهم از روحیه کمالطلبی و حتی جاهطلبی هر هنرمندی است. اما این حضور هنگامی ارزش دارد که در مواجهه با حسادت و جهالت و بلاهت و حذف، قربانی نشود. فیلمنامه ویلاییها روایتی است که به قدر بضاعت خود و به گواه آراء و نظرها و بازخوردهای متنوع، فروتنانه و بیادعا بر دلِ مخاطبانِ أصلیِ آن نشسته است و سهمِ هنرمندانِ این فیلم را در ادایِ دِین به مقطعِ مهمی از تاریخ این سرزمین و به دست آوردن دلِ خانوادههای شهدا و جانبازان ِ دریادل برآورد کرده است.
من این دستاوردِ آسمانی را با جدالهای حقیرانه و کوربینانه رقابتهای زمینیانِ در گِل مانده، تاخت نمیزنم و به یاد و خاطره همان «یارانی که غریبانه رفتند از این خانه» ارزش و حرمتِ غریبانگیهایی از این دست را در تنهایی خود با زیبایی بیشتری احساس میکنم و این حال را به نامزدیها و مرتبههای دیگری که در دستِ آدمیانِ ریاکار، حقیر شده است نمیدهم؛ و از سعید ملکانِ عزیز تمنا و استدعا دارم با همان نگاهِ مؤلفانه و حسنِنیتی که به سینمای ایران دارد، همچنان به خطر کردن در آزمودن عرصهها و استعدادهای جدید بپردازد و دل قوی داشته و راهش را ادامه دهد که؛ خداوند عزت دهد - ارادتمند منیر قیدی.»
دست آخر در شب اختتامیه سهم این فیلم خوب فقط ۲ سیمرغ برای بهترین جلوههای بصری و بهترین بازیگر مکمل زن بود و تمام.
سزای آن نامه منتقدانه که مخاطب آن نه هیئت داوران و برگزارکنندگان جشنواره بلکه ساختار سینمایی و فرهنگی دولت بود، تنها در شب اختتامیه به سازندگان فیلم نرسید.
آنجا «نقطه عطف» اول نبستن دهان منتقدان! بود و بعد از آن تازه کار اصلی شروع شده بود. فیلم استاندارد قیدی را مثلا در اکران دوم نوروزی قرار دادند. جایی که فیلمهای ...ای مثل نهنگ عنبر۲ یا گشت ۲ حضور داشتند و این فیلم در چنین ترافیکی باید با تعداد پایین سینماهای اکرانکننده کار خود را شروع میکرد. اینجا نقطه عطف دوم و اصلی ماجرا بود. جایی که باید ویلاییها قربانی میشد و انتقام آن انتقادها گرفته میشد. فیلم در بدترین زمان ممکن با کمترین سینماها و در بحبوحه رقابتهای انتخاباتی به مسلخ رفت تا به کارگردان و عوامل فیلم بفهمانند که کت تن چه کسی است.
فاجعهبارتر جایی بود که نهادهای دیگر فرهنگی کشور نظیر حوزه هنری به عنوان یکی از صاحبان اصلی سینماهای کشور و سازمان صداوسیما که باید حامی آثار فرهنگی در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی باشند هم به تبعیت از مدیریت فخیمه سازمان سینمایی ارشاد پا پس کشیدند. یکی سالنهایش را برای فیلمهای به اصطلاح کمدی حراج کرد و ترجیح داد فروش بیشتری داشته باشد تا آنکه یک فیلم خوب انقلابی دیده شود و دیگری هم چرتکه تبلیغات و تیزرهایش یا به سمت فلان محصول خارجی رفت و یا ترجیح داد مزههای بیمزه فلان فیلم سخیف و مبتذل را روی آنتن جعبه جادوی مثلا «ملی» ببرد.
از همه جالبتر این بود که مدیران سینمایی برای آنکه بخشش و کرم خود را نشان دهند، با نگاهی از سر طلبکاری اجازه دادند تا ویلاییها چند روزی بیشتر از اندازه قانونی! بر پرده بماند و با لطف و کرامت حضرات (شما بخوانید جهنم و ضرر) کمی بیشتر از آنچه آقایان میخواستند بفروشد.
آنچه نوشتیم و خواندید، سرنوشت محتوم همه آنهایی است که در دوران بنفش پوشی عالی جنابان تدبیر و امید به کدخدا، از مسیر اصلی کشور خارج میشوند و با «بیسواد»ی، «بزدل»ی و عدم ارائه «شناسنامه» خود جایی بهتر از «جهنم» برای خود و آثار خود نمیخرند. جهنمی ساخت دست مدیرانی که فرهنگ را «فرنگی» میبینند و میپسندند. آنهایی که برای فحشنامهها به ایران و انقلاب مجوز ساخت صادر میکنند و برای ارسال آن به جشنوارههای خارجی لحظهای درنگ نمیکنند و بعد هم پُز وطنفروشی با فیلم را میدهند و آنچه خارجیها دیدهاند و پسندیدهاند و اینها نفهمیدهاند را مدال افتخاری بر سینه خود و سینمای ایران میدانند.
این عاقبت فیلمهایی است که میخواهند مثل «ویلاییها» و امثال آن «ایستاده در غبار» مدیریتهای امنیتی بمانند، یا از «ماجرای نیمروز» از هزاران روز تاریخ این انقلاب بگویند. آن وقت زمانی میرسد که مدیران بسیار فرنگی برای قربانی کردن حاج حیدرهای ذبیحی و مجید شریفواقفی چاقو به دست میگیرند و با نوچههایشان وارد «گود» میشوند.
«ولنگار»ها همه جا هستند. به خصوص جاهایی که نمیتوانیم فکرش را بکنیم. این روزها آنها در شهر فرهنگ و هنر برای خود «چاله میدان» ساختهاند و کاری میکنند که یکی مثل کارگردان «ویلاییها» بگوید «فکر نمیکنم تا سالها دیگر به این حوزه ورود داشته باشم. مجموعه عواملی که در اکران ویلاییها پیش آمد، باعث شد که من دیگر به دنبال این موضوع نروم. انگار که وقتی فیلم دفاعمقدس کار کنی نه دنیا را داری نه آخرت را! از این طرف میگویند اینها سفارشیسازند و از طرف دیگر هم اکران نمیکنند!»
منیر قیدی میگوید «چند سال میخواهم فقط بخوابم. آنقدر خستهام که نمیخواهم هیچ کاری انجام دهم.» و این یعنی مدیران فرنگی و فرنگی نگرِ فرهنگی کشور موفق شدهاند یک اندیشه درست دیگر را بخوابانند و از میدان به در کنند. باید به این خائنان نشسته در پشت میزهای مدیریت جمهوری اسلامی دست مریزاد گفت که به وظیفهشان به خوبی عمل کردهاند!
به هرحال ویلاییها باید از پردهها پایین کشیده شود تا خارِ در چشم «برخیها» هم بیرون بیاید. اما تجربه و تاریخ ثابت کرده که بعدها (مثلا در زمان ارائه فیلم در شبکه نمایش خانگی و پس از تماشای آن توسط اقشار مختلف مردم) مشخص میشود چه کسانی بودند که با «ولنگاری»های تمام ناشدنیشان به سینمای انقلاب ضربه زدند و اتفاقا در قامت مدیران فرهنگی و اسلامی، چاقوی جهل و خیانتشان را تا دسته در قلب انقلاب و انقلابیگری فرو بردند.