اشاره: افغانستان سرزميني كه بيش از 3 دهه جنگ داخلي را تجربه كرده 9 سال است كه در اشغال بيگانگان ميباشد. كشورهاي غربي با ادعاي مبارزه با تروريسم در سال 2001 و پس از حوادث 11 سپتامبر به اشغال اين كشور مبادرت ورزيدند.
پس از گذشت 9 سال و در شرايطي كه افغانستان در دوران بحراني قرار دارد همچنان يك اصل اساسي مشاهده ميشود و آن نقش طالبان و اشغالگران در ادامه بحرانها و چالشهاي اين كشور ميباشد. مواضع اتخاذ شده از سوي طرفين به ويژه تاكيد بر اصل وجود يكي از آنها و لزوم حذف ديگري موجب شده تا افغانستان در مجموعهاي از چالشهاي امنيتي و سياسي قرار گيرد كه ادامه ناآراميها تنها بخش كوچكي از اين مسائل را تشكيل ميدهد.
اكنون افغانستان بيش از آنكه درگير مشكلات داخلي باشد، با چالشي به نام تقابلها و بعضا زد و بندهاي طالبان و اشغالگران مواجه است به ويژه آنكه هر كدام بقاي خود را در گروه ادامه تعاملات پنهان و پيدا بي طرف مقابل جست و جو ميكنند.
افغانستان پس از 9 سال
افغانستان در حالي پس از گذشت نزديك به 9 سال همچنان دوران اشغال را سپري ميكند كه تحولات اين كشور در چند بخش قابل بررسي است.
حامد كرزاي در حالي با پيروزي بر ساير رقبا توانست -در آبان 1388 -براي دومين بار در پست رياست جمهوري قرار گيرد كه مخالفت برخي جريانها با اين انتخاب و نيز چالشهاي اقتصادي و اداري، فضاي سياسي نامطلوبي را بر كشور حاكم ساخته است.
انتخابات پارلماني در حالي در شهريورماه برگزار ميشود كه همچنان بحرانهاي امنيتي و ساختار قبيلهاي افغانستان، اين انتخابات را در ابهام قرار داده است.
فساد اداري حاكم بر افغانستان و عدم برقراري ثبات و امنيت براي آغاز بازسازي كشور نيز بر ميزان چالشهاي دولت افزوده است.
هرچند كه كرزاي با برگزاري نشستهاي سراسري مانند لويي جرگه صلح (8 الي 11 خرداد) تلاش كرد تا با مشاركت دادن 1600 نفر از سران و روساي قبال فضايي از تعامل را بر كشور حاكم سازد اما همچنان اختلافات ريشهاي ميان دولت مركزي و برخي قبال ادامه دارد. براساس آمار منتشره دولت مركزي صرفا بر 30 درصد كشور نظارت كامل و در ساير نقاط عملا فعاليت چنداني ندارد.
مجموعه اين تحولات افغانستان را به كشوري با آينده نامعلوم مبدل ساخته كه به دليل بحرانهاي امنيتي شاهد قربانيان متعددي ميباشد در حالي كه محور اصلي اين چالشها را اقدامات طالبان و اشغالگران تشكيل ميدهد.
نگاه آمريكا به طالبان
بررسي پرونده اشغالگران افغانستان به ويژه آمريكا نشان ميدهد كه نگاه آنها به طالبان نگاهي ابزاري است كه بيش از هر چيز در چارچوب منافع آمريكا تعريف شده است. آمريكا در دوران حضور شوروي سابق در افغانستان (اواخر دهه 80) با مسلح كردن و اعزام طالبان به افغانستان و مديريت آنها در جهت تضعيف و مقابله با شوروي از آنها بهره برداري كرد. در مرحله بعدي پروژه، آمريكا با هدايت طالبان به بحران سازي در منطقه و عرصه بين الملل، طرح اشغال افغانستان را كليد زد. آمريكا در مرحله سوم طرح براي ادامه اشغالگري و رسيدن به اهداف خود طرح مبارزه با طالبان را در دستور كار قرار داد كه نتيجه آن را در عملياتهاي گسترده نظامي در اين كشور ميتوان مشاهده كرد. باراك اوباما به عنوان چهل و چهارمين رئيس جمهور آمريكا در حالي وارد كاخ سفيد شد كه وي نيز بر خلاف شعار تغيير همچون بوش سياست جنگ طلبي در افغانستان را ادامه داد در حالي كه يك تفاوت عمده در مواضع طرفين مشاهده ميشود. بوش مبارزه با القاعده و يافتن افرادي مانند بن لادن و ايمن الظواهري سركردگان گروه القاعده را به بهانه جنگ قرار داده بود در حالي كه اوباما محور تحركات خود را مبارزه با طالبان عنوان كرد. هرچند كه اوباما در دكترين هستهاي و راهبرد امنيت ملي آمريكا بر اصل مبارزه باالقاعده تاكيد كرده اما در مورد افغانستان ديگر نامي از القاعده مشاهده نميشود و محور را طالبان تشكيل ميدهد.
به هر تقدير دولت جديد آمريكا پس از 17 ماه زمامداري در حالي به جنگ در افغانستان ادامه ميدهد كه بهانه اصلي آن را پايان فعاليت طالبان تشكيل ميدهد. آمريكا كه تعداد نيروهاي خود را به 100 هزار نيرو افزايش داده ،حذف طالبان رابرابر با پايان اشغال افغانستان عنوان ميكند. هرچند كه آمريكا با اين بهانه به اجراي عمليات نظامي در قندهار و هلمند پرداخته اما روند تحولات از شكست طرحهاي آمريكا براي مقابله با طالبان حكايت دارد. چنانكه اكنون بسياري از شهرهاي افغانستان تحت نظارت طالبان قرار دارد. اكنون بسياري از ناظران سياسي اين سئوال را مطرح ميكنند كه در شرايطي كه دولت افغانستان طرح مذاكره با طالبان و حتي حضور آنها در دستگاههاي دولتي را مطرح ميكند چرا اشغالگران بر ادامه جنگ و تقابل نظامي با طالبان اصرار دارند؟ امري كه موجب ميشود تا بر ميزان فضاي ناامني افغانستان افزوده شود.
بسياري از آگاهان سياسي بر اين عقيدهاند كه آمريكا همچون گذشته بازي با برگه طالبان را در چارچوب منافع خود ميداند و سعي دارد تا در بازي دو وجهي تقابل و تعامل با آنها، منافع خود را اجرايي سازد كه در چند بعد مطرح ميباشد. اولا آمريكا به بهانه مبارزه با طالبان به عنوان تهديد كننده امنيت ملي آمريكا با توجيه جنگ طلبي در جهان، بالا بردن بودجه نظامي تا مرز 726 ميليارد دلار، تشديد فضاي امنيتي در داخل آمريكا و توجيه محدودسازي آزاديهاي فردي به ويژه در قبال مسلمانان و ... ميپردازند. نمونه بارز اين مسئله را در برخي بمب گذاريها در آمريكا ميتوان مشاهده كرد كه دولتمردان اين كشور برخلاف گذشته به جاي اتهام زني به القاعده آنها را به طالبان نسبت دادند تا افكار عمومي اين كشور پذيرنده خواستههاي دولتمردان شوند.
ثانيا طالبان به بهانهاي براي ادامه دخالت در امور داخلي افغانستان و اعمال فشار بر دولت كرزاي مبدل شده است به گونهاي كه اشغالگران بر اساس راهبرد اوباما براي افغانستان در بسياري از اركان دولتي دخالت ميكنند.
ثالثا ادامه تقابل با طالبان به بهانهاي براي جنگطلبيها و توسعه طلبيهاي نظامي آمريكا در منطقه به ويژه در پاكستان و آسياي مركزي و قفقاز مبدل شده است. آمريكا و ناتو به بهانه طالبان به دنبال تقويت موقعيت خود در افغانستان هستند تا از اين طريق بتوانند اهداف را در قبال كشورهايي مانند هند و چين و روسيه اجرايي سازند هرچند بهانه آنها امنيت منطقه است.
نگاه طالبان
در نقطه مقابل هرچند دولت كرزاي ، طرحهاي بسياري را براي صلح با طالبان مطرح كرده اما اين گروه همچنان به بهانه لزوم خروج اشغالگران به فعاليتهاي خود ادامه ميدهند.
طالبان با اين رويكرد چند هدف را پيگيري ميكنند.
اولا به دليل نارضايتي مردمي از اشغالگران اين امر ميتواند به تقويت موقعيت آنها در افغانستان منجر شود.
ثالثا امتيازات بيشتري از دولت مركزي كسب كنند.
ثالثا به بهانه مقابله با اشغالگران و عدم مشروعيت دولت كرزاي به حفظ اراضي تحت تسلط خود بپردازند.
تعامل دو جانبه
با توجه به آنچه ذكر شد هرچند كه طالبان و اشغالگران در تقابل با يكديگر قرار دارند كه به كشته و زخمي شدن هزاران نفر منجر شده اما روند تحولات همچنان نشانگر تعاملات پنهان ميان طرفين است.
به عبارت ديگر دو طرف منافع خود را در لواي تقابلها و تعامل پيدا و پنهان جستو جو ميكنند به گونهاي كه هر كدام بقاي خود در افغانستان و منطقه را در گروه بقاي ديگري طلب ميكند. هرچند كه اين مسئله، امري سابقه دار بوده چنانكه براساس اسناد افشا شده در طول 9 سال گذشته اشغالگران بويژه انگليسيها و آمريكا با سران طالبان در ارتباط بوده و از آنها در جهت منافع خود بهرهبرداري كردهاند اما اكنون و به رغم ادعاي اشغالگران مبني بر اجراي عملياتهاي بزرگ براي مقابله با طالبان نيز اين روند ادامه دارد به گونهاي كه حتي در حملات اشغالگران تلفات انساني از سوي غيرنظاميها بوده است و نه نيروهاي طالبان.
بر اساس اسناد و گزارشهاي منتشره از سوي دستگاههاي دولتي افغانستان و نهادهاي بينالمللي تعاملها ميان طالبان، اشغالگران و برخي حاميان فرامنطقهاي آنها عامل اصلي بحرانهاي افغانستان است به گونهاي كه استمرار آن قرباني شدن هزاران نفر را به همراه داشته است.
نتيجه گيري:
در جمع بندي كلي از تحولات افغانستان ميتوان گفت كه برخلاف عملكرد دولت مركزي افغانستان كه با رويكرد به تعامل با طالبان و اشغالگران براي پايان دادن به بحرانهاي داخلي تلاش ميكند، اما برخي منافع اشغالگران و طالبان چنان به يكديگر گره خورده است كه حاضر به عقب نشيني از اين مواضع نميباشند و هركدام با اصرار به مواضع خود فضايي از بحران را بر افغانستان حاكم ساختهاند چنانكه حامد كرزاي در جرگه صلح تاكيد كرد افغانستان اكنون گرفتار بازي دوگانه طالبان و اشغالگران و برخي زد و بندها ميان آنها قرار گرفته كه حاصلي جز تشديد بحران و ناامني براي اين كشورها نيز به همراه نداشته است.
بر اين اساس ميتوان گفت كه افغانستان تا زماني كه اشغالگران و طالبان به بازي و تامين منافع يكديگر ميپردازند روي آرامش را نخواهد ديد كه نتيجه آن نيز استمرار قرباني شدن غير نظاميان و ناامني در منطقه خواهد بود.